تنها "حاجی فیروز" زن ایرانی در کرج: به خاطر نداشتن ۴۰۰ هزار تومان نابینا می شوم
با او که به صحبت می نشینم می فهمم، شرم دراز نمودن دست در مقابل دیگران را به خاطر دو فرزندش تحمل میکند و مهربانی همیشگی مردم دلش را گرما می بخشد و نور امیدی در شبهای آخر زمستان بر کلبه محقرش می تاباند.
میگوید: مردم خانم فیروز صدایم می کنند و با دیدنم شاد می شوند، به رویشان لبخند می زنم و عیدی هایشان را می گیرم ولی نمی گذارم، غم دلم را در چشمانم ببینند و بفهمند که در دلم از بی سامانی و فقر خون می رود.
آهی می کشد و ادامه میدهد: شاید سال دیگر چشمان دیگر توان دیدن نداشته باشند، با این وضعیتی که پیش میرود به زودی چشمانم را از دست میدهم و دیگر نمیتوانم صورت زیبا و معصوم کودکانم را هم ببینم، چون مریض هستم و قند دارم، دو بچه دارم که سالها است تنها سرپرست آنها هستم و دست تنها بزرگشان کرده ام،، مجبور شدم بیام حاجی فیروزی کنم، خلاف نکردم. دزدی نکردم. درست است که کار خوبی نیست اما چه کنم، مجبورم! چاره ای ندارم…..
از او می پرسم، تحت حمایت جایی نیستی؟
با ناامیدی نگاهم می کند و می گوید: نه والا، نه کمیته امداد نه بهزیستی هیچ کجا نرفتم و دردم را نگفتم چون فایده ای نداشت، چیزی که آنها می دهند کفاف خرج و مخارج زندگی را نمی دهد، شبهای عید امید بیشتری دارم، می آیم اینجا و ساعتها در میان ماشینها راه می روم، آواز نمیخوانم و حرکات موزون مثل حاجی فیروزها در نمی آورم ، مردم داخل خودرو ها همین که مرا در این لباس می بینند خودشان به من عیدی می دهند و من آن را می آورم و خرج بچه ها و کرایه خانه می کنم .
خانم فیروز کرجی ادامه می دهد: بیماری قند به چشمانم زده است و چشم هایم خونریزی کرده و هر ماه باید به چشمانم دارو تزریق کنم، سه ماهه که نوبت دکتر فارابی داشتم برای تزریق داخل چشم و ۳۷۵ هزار تومان هزینه آن می شد که متاسفانه ندارم هزینه کنم، به خاطر ۳۷۵ هزار تومان چشمانم در حال از بین رفتن است، هر کجا هم که میروم انسولین و دستگاه قندم را داخل کیف با خود می برم، ۴ سال است که انسولین مصرف میکنم و اگر انسولین با من نباشد و استفاده نکنم می میرم.
او با گفتن این حرف که نوار قند را ۵۰ هزار تومان می خرم گلایه کنان توضیح می دهد: دولت می گوید نداری نخر، برو و متاسفانه دستگاه تست قند خون را نه به صورت آزاد میدهند و نه با بیمه.
می پرسم خواسته ای از مسئولین داری؟
میگوید: انتخابات هم تمام شد و ما نمی دانیم چه فایده ای برای امثال ما دارد، از نمایندگان مجلس می خواهم حداقل به آدمهایی مانند من رسیدگی کنند، اینقدر دنبال آدمها ثروتمند نباشند و قشر مارا هم ببینند که آه در بساط نداریم، مستاجریم و وسایلمان در کوچه و خیابان است، واقعا دست ما را بگیرند و خانه و سرپناه برای ما درست کنند و ما را از این وضعیت نجات دهند.
این مادر مهربان ادامه می دهد: با این وضع گرانی خانم هایی که بی سرپرست هستند بسیار آسیب می بینند و دولت به زن هایی که وضعیت مرا دارند رسیدگی کند، در حال حاضر پیش پول خانه ام به خاطر ندادن کرایه خانه تمام شده است و باید شب عیدی وسایلم را در خیابان به دوش بکشم، من با دو بچه کجا بروم؟ نه کمیته امداد، نه بهزیستی، هیج کجا به من کمک نمی کند، آیا در جامعه اسلامی یک زن باید حاجی فیروز شود؟! آنهم سی یا چهل هزار تومان که با ترس از مأمورین و اذیت کنندگان در خیابان بدست می آید، بازهم خدا را شکر میکنم که لااقل خرج خانه ام این شبها درمی آید.
مریم؛ خانم فیروز داستان دردناک ما، دختری دارد که امسال سال آخر درسش را می گذراند و متأسفانه نتوانست به درس خود ادامه دهد و پسری ۱۵ ساله که او نیز به واسطه مریضی مادر، درس نخواند و جسته و گریخته در این وضعیت کساد بازار کار لقمه نانی به سختی در می آورد.
او که حالا هم وقتی هوا تاریک شود، نمی تواند جایی را ببیند، سال دیگر معلوم نیست خانم فیروزی باشد که چشمانش به روی مردم می خندد یا خانم فیروزی باشد که با عصای سفید نا بینایی کنار ایستاده است و حسرت دیدار روی فرزندان نازنین خود را میخورد.
خوب که فکر میکنم می بینم، انتخاباتی که فایده اش نجات زنی بی سرپرست از چنگال بیماری و دربدری نباشد و تنها خاطره هزینه های میلیاردی از آن به جا بماند در یک جامعه اسلامی که ناموس شیعه اینگونه در میان بدبختی و فقر دست و پا می زند، به چه درد میخورد.
انتهای پیام/