- کاریکاتور/ تاج شاهی بزرگتر از قد و قواره چارلز سوم و کامیلا
- کاریکاتور/ ترامپ خطرناکتر از همیشه!
- افزایش ۸۰ درصدی تلفات نوجوانان و جوانان آمریکایی/ قاتلانی از نوعِ سلاح گرم تا سرطان + فیلم
- ویتامینی که مغز را جوان می کند/ بهترین راه برای اصلاح خلق و خو
- وقتی تنش میان ابرقدرت ها تشدید می شود/ تبدیل کلمات به عمل؛ بدترین سناریوی جهان
يکشنبه ۱۶ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 2024 May 05
بین الملل "تیتر1"/ روایت یک فلسطینی از جنجال بازگشت به سرزمین مادری؛
حتی پاسپورت آمریکایی ام مرا نجات نداد/ جنگ روانشناختی ابزار قدرتمند اشغال
جنگ روانشناختی یکی از قدرتمندترین ابزارهای اشغال 50 ساله فلسطین توسط اسرائیل است.
به گزارش گروه بین الملل "تیتریک": به نقل از TRT؛ جنگ روانشناختی یکی از قدرتمندترین ابزارهای اشغال 50 ساله فلسطین توسط اسرائیل است.
اشغال فلسطین توسط اسرائیل اشغالگر به شکل های مختلفی نمود پیدا می کند و اغلب اوضاع تسلط بر فلسطینی ها از طریق جنگ های روانی شکل می گیرد.
این روایت کوتاه نگاهی به سفر یک فلسطینی به میهن خود است.
او (زن) پرسید: "آیا شما عضو حزب الله هستید؟" جواب دادم: "نه".
"آیا هر یک از اعضای خانواده یا دوستان شما از طرفداران حزب الله هستند؟" دوباره پاسخ دادم: "نه".
9 ساعت پرسش های پراکنده و تک و توک فقط به خاطر اینکه من به جای "اورشلیم" گفتم آمده بودم تا یکی از دوستانم را در "رام الله" ملاقات کنم. گذرنامه آمریکایی من برایم کاری نکرد.
گمانی که من در اولین و تنها سفر به میهنم داشتم این بود که پوست سفیدم، فرمان قوی انگلیسی، تحصیلات تکمیلی و مهمتر از همه، گذرنامه آمریکایی من اجازه می دهد من را در سراسر اردن - اسرائیل - مرز وست بانک با غرور قدم بزنم. من اشتباه می کردم و همه آن به خاطر یک مهر لبنانی بود که در گوشه یکی از صفحات پاسپورت من وجود داشت.
به همین ترتیب بازجویی شروع شد: نام، شماره تلفن همراه، وضعیت تأهل، وابستگی سیاسی، کارت اقامت، حرفه، تاریخ سفر، مشخصات فیس بوک، نام کارفرما، آدرس، برنامه های آینده و این پرسش که: "نادین، دوست داری چند تا بچه داشته باشی؟"
افسران به نوبت عوض می شدند و زبان انگلیسی آنها تغییر می کرد. من حدس می زدم که یک یا دو نفر از افسران در حال آموزش باشند اما نمی توانستم مطمئن شوم. به هر حال، من تمرینی برای آنها بودم. پس از اولین ساعت از پرسش و پاسخ های بسیار خسته کننده، مأموران کنترل مرزی بازی خود را افزایش دادند.
"پدرت کجا به دنیا آمده بود؟" من پاسخ دادم: "غزه." این نکته کوچکی است به مبادرت برای دروغ گفتن به افسر مهاجرت اسرائیل.
"و مادرت؟" گفتم: "حبرون".
به طور طبیعی این جواب سوء ظن آنها را نسبت به من برانگیخت. یک زن جوان فلسطینی به تنهایی در فلسطین چه کاری می خواهد انجام بدهد؟ آنها به دفتر خصوصی خود برگشتند و من یک ساعت دیگر نشستم و منتظر بودم تا بررسی سابقه من انجام شود.
زادگاه پدر من یک محل بسیار بحث برانگیز است و آنها تمام داستان را می خواستند. بنابراین، بعد از افشای سابقه خانوادگی تیره و تار من و افشای هویت شكست خورده ام چه انتخابی باقی مانده بود؟
گفتم: "پدرم در غزه متولد شد و چند سالی آنجا زندگی کرد. آنها در سال 1959 مصر را به مقصد لبنان ترک کردند. با تلاش های پدربزرگم از طریق مذاکره با مقامات آنها تابعیت لبنانی خود را گرفتند. این کمک کرد که آنها مسیحی شوند و لبنان با آن مشکل نداشت. "
با خودم فکر می کردم مسلمانان، به ویژه مسلمانان سنی، خیلی خوش شانس نبودند.
یکی دیگر از افسران تازه وارد به من گفت: "کارهایی که آنها با مسیحیان در جهان عرب انجام می دهند وحشتناک است."
این حرف یکی از تلاش های خصمانه آنها بود که شکست خورد. من لبخند زدم و جواب دادم: "اینکه چه کاری برای هر عرب در جهان عرب انجام شده است، وحشتناک است."
پرسیدند: "و مادرت؟".
گفتم: "مادر من اردنی است. او در سال 1967 در حبرون متولد شد. پدربزرگم در امان پایتخت اردن، کار می کرد و آنها خیلی پیشرفت و پسرفت داشتند. آیا می دانید برای رسیدن به امان باید یک ساعت و نیم رانندگی کرد؟"
او توضیح مرا نادیده گرفت و گفت: "پس فلسطینی هستی؟" بلافاصله گفتم: "بله من هستم."
با این کار آنها یک بار دیگر من را ترک کردند و به دنبال کاغذ بازی های اداری رفتند. اتاق خیلی سرد بود. بعد از 5 ساعت انتظار، ناراحت شدم و در اتاق قدم زدم و به گروه های دیگر از مردم که منتظر بودند نگاه کردم. بعضی صبور تر از دیگران بودند.
کنار یک زوج دوست داشتنی نشستم. آنها به وضوح خارجی بودند و برای گردشگری به آنجا آمده بودند. از آنها پرسیدم که چقدر منتظر بودند؟ گفتند: "شش ساعت". پرسیدم: "چرا؟"
زن به من گفت: "آنها مهر ورود مرا دادند اما منتظریم تا بدانیم چه اتفاقی برای همسفرمان افتاده است؟"
همسرش یک مرد بور شبیه آلمانی ها بود و من ناراحت شدم نه متعجب.
او گفت: "من اصالتا اهل سومالی هستم اما در آلمان متولد و بزرگ شدم. تنها یک بار در زندگی ام از سومالی دیدن کردم. آنها از من می پرسند که آیا من به بوکو حرام یک گروه شورشی و جهادی اسلامی در شمال نیجریه، وابسته هستم."
چند ساعت دیگر گذشت و بی قراری من در حال جوش و خروش بود اما می دانستم که صبر و سکوت بهتر از چیزی گفتن است. می خواستم بدانم خانه من در کجا قرار گرفته است. هرگز نمی توانستم تصور کنم که چه شکلی است. تمام چیزی که می دانستم این بود که چگونه توانسته ام بدون آن زندگی کنم؟
اینکه کسی در جایی بزرگ شده است باعث نمی شود احساس کنید که به آن مکان تعلق دارد. گاهی اوقات پس از گذراندن تمام زندگی خود در آن محل به این تفکر می رسید که آنجا دیگر شما را نمی خواهد. یا فقط به این دلیل که شما چند تکه کاغذ داشته اید که ادعا می کند یک دولت به شما مربوط است، این بدان معنا نیست که شما متعلق به دولت هستید.
این داستان برای قربانی کردن یا تزویر نوشته نشده است. آن به عنوان مدرک و گواهی برای طیف وسیعی از انجام کارهای غیرعادلانه ای که توسط یک ایالت در مورد ایالات دیگر انجام می شود، نوشته شده است.
این روایت تنوع سلطه و جنگ روانی که توسط دولت اسرائیل هماهنگ شده است را برجسته می کند.
این داستان نوشته شده است زیرا فلسطین هنوز در اشغال اسرائیل است.
آنها به من اجازه ورود دادند اما اینکه آیا من می توانم برگردم داستان دیگری است.
انتهای پیام/
خبرهای مرتبط
ارسال نظر
اخبار برگزیده