فرازی از وصیتنامه شهید دانشجو «جواد بهنام»
شهید دانشجو «جواد بهنام» در وصیتنامهاش چنین مینگارد: تشریفات را کم کنید و برای من حجله نگذارید که از شهدای گمنام خجالت میکشم.
گروه فرهنگی «تیتر یک»؛ شهید «جواد بهنام» در سال ۱۳۴۰ در خانوادهای مذهبی و بهدور از آلایشهای دنیوی در شهرستان طالقان استان البرز به دنیا آمد و در یک محیط مذهبی رشد کرد و بعد از طی دوران تحصیل متوسطه به خدمت سربازی اعزام شد و مدت سربازی را در منطقه گیلان غرب به سر برد و بعد از بازگشت در کنکور دانشگاه شرکت کرد و در رشته مهندسی کشاورزی قبول شد، اما در زمان اعلام اسامی قبولی در جبهه بود. وی دوازدهم آبانماه ۱۳۶۲ در پنجوین به شهادت رسید و پیکر مطهرش پس از یازده سال در سال ۱۳۷۳ به خاک سپرده شد.
«طمانینه در نماز»
همرزم شهید میگوید: او کارهای مشکل را به عهده میگرفت و در مأموریتها همیشه پیشقدم بود و از دیگر خاطراتی که از آن شهید میتوان نام برد: خشوع او در نمازهایش بود؛ به طوری که در موقع نماز چنان تمرکزی پیدا میکرد که گویی در این دنیا نیست.
در متن وصیتنامه شهید دانشجو «جواد بهنام» آمده است:
بسم الله الرحمن الرحیم
پس از حمد و ثنای خداوند و اقرار به یگانگی خداوند جل و جلاله و عظیمالشأن و اینکه خداوند پیامبرانی را برای راهنمایی ما فرستاد و بعد از آنها ائمه (ع) برای ارشاد و هدایت برانگیخته شدند که هر کدام مظلومانه به شهادت رسیدند و حال که امام عزیزمان برای نجات محرومین و آزادی تمام ملتهای دربند بپا خواسته تمام شیاطین برای از بین بردن جمهوری اسلامی بپا خواستهاند که یکی از این دسیسهها جنگ تحمیلی میباشد که باعث ریخته شدن خون هزاران عزیز گشته تا اینکه این پرچم به دست ما افتاده است و ما لیاقت این را پیدا نمودهایم که سرباز امام زمان (عج) باشیم و حال نمیدانم که در این راه به آن درجهای که آرزوی آن را دارم خواهم رسید یا نه.
چونکه انسان بایستی بمیرد چه بهتر که زیبا بمیرد و شهادت در راه خدا زیبا مردن است.
چون خداوند خود فرموده: در قرآن که من مشتری شما هستم و چه از این بهتر در دنیا و آخرت که مولایم مشتری من باشد و از تو میخواهم الله جان که مرا بطلب، مرا بطلب که دنیا برایم چون زندانی میباشد.
«سخنی با امام حسین (ع)»
حسین جان، من در این دنیا خیلی صدایت زدم که بتوانم کربلا را ببینم و این آرزو در دلم مانده و از تو عاجزانه تقاضا دارم که در موقع شهادتم سرم را روی زانوی خود بگذاری که راحت جان دهم.
«سخنی با امام زمان (ع)»
مهدی جان، خیلی مشتاق بودم که تو را ببینم و آنقدر تو را صدا میزنم که در آخرین لحظات عمرم نظر به من را روزی من گردانی.
«سخنی با امام خمینی (ره)»
امام عزیز، ای بتشکن زمان، نمیدانم تا چه حدی توانستم سرباز تو باشم و اگر کوتاهی از من سر زده مرا عفو نما که بیشتر از این نتوانستم خدمت به اسلام و انقلاب عزیز نمایم.
در ضمن به تمام عزیزان سلام میفرستم. همه شما از جمله پدر و مادر عزیزم که زحمات زیادی برای من متحمل شدید در این دنیا نتوانستم کاری برای شما بکنم ولی امیدوارم بتوانم در آن دنیا شفاعت بکنم، ولی امیدوارم بتوانم در آن دنیا شفاعت شما را بنمایم. از شما تقاضا دارم، خوشحالی کنید که اینکه جوانی گمراه راهش را یافته و اینگونه عاشقانه به سوی او پر میکشد نمیگویم که گریه نکنید؛ گریه بکنید که خوب است ولی شیون سر ندهید که دشمنان اسلام سوء استفاده کنند.
همچو کوهی استوار باشید که خداوند با صابرین است و تقاضا دارم کسانی که در خط اسلام و قرآن و امام عزیز نیستند برای من گریه نکنند و بر روی خاک من نیایند که آنان از کافرانند.
شهادتم چون حس میکنم با ریختن خون من وجدانهایی بیدار میشود و قلبهایی به خاطر اسلام و انقلاب به طپش میافتد.
زیاد در فکر دنیا نباشید. بیشتر یاد مرگ را بکنید و غیبت نکنید. تشریفات را کم کنید و برای من حجله نگذارید که از شهدای گمنام خجالت میکشم. مقداری از نماز و روزهام قضا شده است اگر توانستید آن را برایم انجام دهید. در پایان یار و یاور امام باشید و مبادا که امام عزیز را تنها بگذارید که مسئول هستید.
خدایا، خدایا، تا انقلاب مهدی، خمینی را نگهدار.
والسلام
شانزدهم مردادماه ۱۳۶۲
انتهای پیام/ل
خبرهای مرتبط
ارسال نظر
اخبار برگزیده