شهیدی که منتظر طلوع بود
شهید علیاصغر سلطانمحمدی در دلنوشتههای خود «شهادت» را به طلوع عدالت خورشید تشبیه میکند.
گروه فرهنگی «تیتر یک»؛ شهید علیاصغر سلطانمحمدی، سال ۱۳۴۵ در شهرستان تهران به دنيا آمد. پدرش فخرالله، ارتشی بود و مادرش سيده نرجس نام داشت.
وی تا پايان دوره متوسطه در رشته اقتصاد درس خواند و ديپلم گرفت. در حالی که دانشجو بود در جبهه حضور يافت.
بيست و دوم مرداد ۱۳۶۵ با سِمَت ديدهبان در دهلران توسط نيروهای عراقی با اصابت تركش به گردن، شهید شد.
مزار وی در شهر طالقان تابعه شهرستان ساوجبلاغ واقع است.
خاطرات خودنوشت شهید علیاصغر سلطانمحمدی را در ادامه میخوانید.
«جان در راه آرمان»
ساعت ۱۰ صبح به اهواز رسيديم و بعد به طرف «دارخوين» حرکت کردیم و از آنجا عازم محل استقرار شديم. در بين راه سنگرهای زيادی به چشم میخورد كه گويا زحمات رادمردان اين مرز و بوم و انسان را به فكر میانداخت و به انسان میآموخت: چه خوش است! جان به ره آرمان دادن.
«حقیقتی باور نکردنی»
پنجم اسفندماه ۱۳۶۴، پدر و مادر عزيزم، اينجا من بهقدری راحت هستم كه شايد شما باور نكنيد و شايد هم فكر كنيد كه برای خوشحالی شما میگويم، ولی باور كنيد كه اين عين حقيقت است كه خدمت شما عرض میكنم.
«مجاهدتهای شبانهروزی رزمندگان»
بیست و چهارم اسفندماه ۱۳۶۴، پدرجان، ما را روز چهارشنبه بیست و یکم به شهرک وليعصر آوردند و اكنون كه اين نامه را برايتان مینويسم، در ديدگاه ديدهبانی هستم. وظيفه ما به زير آتش گرفتن خطوطی در اين مسير است تا دشمنِ زبون فكر حمله به مغزش خطور نكند و درحالحاضر، باهمكاری توپخانههای دوربرد و كاتيوشا مشغول درهم كوبيدن سنگرها و توپخانههای آنها هستيم. وظيفه ديگر ما به زير آتش گرفتن جاده فاو، بصره كه خط تداركاتی دشمن است. شب گذشته جاده تداركاتی عراق را زديم و با آتش سنگينمان آتش آنان را خاموش كرديم و حالا منتظر ماشين غذا هستيم تا بعد چه پيش خواهد آمد. بههرحال، هر چه خدا خواست همان میشود ما كه خندان میرويم.
«حال و هوای غروب در جبهه»
همانطور كه آفتاب در افق دوردست آخرين اشعههای زردرنگ خود را با نهايت حيرت به صورت زمين میتابد و بوسههای جدایی بر سر و صورت معشوق خود میزند، احساس میكنم كه روح من نيز چون خورشيد آهستهآهسته درخشندگی خود را از دست میدهد اينكه میگويند گاهی انسان قبل ازمرگ الهامی دريافت میكند به حق گفتهاند؛ زيرا روح من به هزار وسيله مبهم روز مرگ را نويد میدهد.
«طلوع خورشید عدالت»
سیام تیرماه ۱۳۶۵، و انتظار در درون تاريكیها به سپيده صبح اميد خورشيد و به اميد طلوع خورشيد عدالت، شهادتها را پذيرا شدن است. در اين اواخر يک روز ظهر من و اصغر تنها در سنگر نشسته بوديم، او كه آوازهای محلی را زير لب زمزمه میكرد، يكباره آن را قطع و با لحنی بسيار زيبا شروع به خواندن قرآن كرد. من كه مشغول تماشای دفتر خاطرات او بودم، خيلی تعجب كردم و نتوانستم بفهمم كه چه عاملی باعث اين تغيير ناگهانی در او شد!
انتهای پیام/ل
خبرهای مرتبط
ارسال نظر
اخبار برگزیده