«تیتر یک»/
فرازهایی از وصیتنامه شهید جواد احمدی + تصاویر
در این یادداشت به بیان فرازهایی از زندگینامه، خاطرات و وصیتنامه شهید جواد احمدی میپردازیم.
به گزارش گروه استانی «تیتر یک»؛ در این یادداشت به بیان فرازهایی از زندگینامه، خاطرات و وصیتنامه شهید جواد احمدی میپردازیم.
فرازهایی از زندگینامه شهید
شهیدی که بعد از شهادت همرزمش اعلام کرد که سه ماه بعد شهید میشود...
شهید «جواد احمدی» در بیستم مهر ماه سال ۱۳۵۰، نوزده ماه شعبان، در خانوادهای مذهبی و معتقد در تهران به دنیا آمد.
وی فرزند اول خانواده بود.
اسم شهید در شناسنامه به علت جشنهای ۲۵۰۰ ساله، به اجبار به اسم کوروش ثبت شد، اما اصلاً از این اسم خوشش نمیآمد، به همین دلیل همه با نام جواد صدایش میزدند.
چهارم ابتدایی که بود، عمویش مفقودالاثر میشود. از آن زمان حال و هوای دیگری برای رفتن پیدا میکند و سرانجام سوم راهنمایی بود که تصمیم میگیرد برود.
او پس از ثبت نام در بسیج، آماده اعزام به جبهه بود ولی مشکل صغر سن داشت.
پدر و مادر مجاهد شهید احمدی، روح آسمانی نوجوان خود را که دیدند، دست به کار ویژهای زده و در دستکاری شناسنامه او را یاری کردند و او را به جبهه فرستادند.
جواد در۲۱ مهر ۶۵ راهی جبهه شد و پس از آموزش، عضو گردان الحدید شد.
در عملیات کربلای پنج در نوزدهم دیماه ۱۳۶۵ از ناحیه کتف مجروح شد و پس از مداوای کوتاهی دوباره به یاران مجاهدش پیوست.
عملیات کربلای هشت با رمز مقدس یا صاحب الزمان (عج) در تاریخ ۶۶/۱/۱۸ درمنطقه غربی شلمچه (شرق بصره) شروع شد و جواد در همان روز اول مجروح شد ولی حاضر به ترک منطقه نشد. تا اینکه روز دوم عملیات کربلای هشت در تاریخ ۶۶/۱/۱۹ با ترکش خمپاره در منطقه شلمچه، شرق بصره به شهادت رسید.
مزار این شهید بزرگوار در گلزار شهدای امامزاده محمد (ع) کرج است.
فرازهایی از خاطرات شهید به نقل از پدر
آقا جواد خیلی احساساتی بودند و رشد جسمیشان خوب بود، با اینکه هنوز دوازده سالشون بود، ولی مثلا دو سال بیشتر نشان میداد. موقعی که برای الله اکبر میرفتیم آنقدر با حرارت و با احساس میگفت که رگهای گردنش بیرون میزد. زمان انقلاب یکی از راهپیماییهایی که رفته بودیم، شهید ملکزاده جلودار بودند. دست آقا جواد دستم بود و میرفتیم.
وقتی که به میدان شهدای فعلی رسیدیم، مأموران ایستاده بودند و تیراندازی میکردند. خیلیها فرار میکردند ولی جواد دست من را کشید و گفت: نترسید. اگه الان بترسیم اینها شجاع میشوند.
یعنی تا این حد درک و فهمش از شرایط موجود بیشتر از ماها بود. جسارتشان بیشتر بود.
فرازهایی از خاطرات شهید به نقل از مادر
به طرز عجیبی به امام خمینی (ره) علاهقه داشتند، و زیر تمام عکسهای ایشون نوشته بودند جانم فدایت.
حاج آقا یه دیداری با امام خمینی (ره) داشتند. بعد نشسته بودیم دیر اومدن. گفتن: مزد این همه سال زحمت رو گرفتم. فکر کردیم پولی چیزی بهشون دادن.
گفتم حاج آقا چی دادن؟ سر سفره داشتیم غذا میخوردیم. گفتن: آقا ما رو دعا کرد. رو سرمون دست کشید. یهو دیدم جواد گفت: بابا کجا دست کشید و پرید جایی که امام دست کشید رو بوسید.
رفتنی بود. نمیتونستم جلوشو بگیرم بگم نرو.
فرازهایی از خصوصیات اخلاقی شهید
روحی پرتلاطم و بصیرتی عمیق داشت. افکار و اعمالش فراتر از سنش بود.
در جایی میگوید: نمیدانم چه کنم که از این همه بدبختی رها شوم. دوست دارم کسی بیاید و دستم را بگیرد و نجاتم دهد.
هرگاه حرفهای معلم دینی ما که درباره عشق به جبههها، عشق به شهادت و درباره خیانت و سؤال و جوابهایش، درباره پدر و مادر، درباره گناهان کبیره، درباره شهیدان به خاطرم میآید و وقتی که به مادرم نگاه میکنم که چقدر برایم زحمت میکشد و به صورت نورانی پدرم و موهای سپیدش...
ابراز چنین کلماتی از نوجوانی که تازه به سن تکلیف رسیده حاکی از یک دستگیری الهی و نیز عرفان ذاتی است که موجب میشود با بیتابی خود را به جبهه برساند.
خیلی خانواده و فامیلدوست بود.
وی بسیار شوخ طبع بود، ولی در کنار آن بینش خیلی خوبی در معنویت داشت. از لحاظ روحی رشد بسیاری داشت.
برای بزرگترانشان احترام زیادی قائل بود و به خواهر و برادرانشان محبت بسیاری داشت.
اهل هیئت بود. نوارهای زیارت عاشورای حاج منصور را بسیار دوست داشت حتی وصیت کرده بود نوارها را خوب نگه دارند و گوش بدهند. یا اینکه سخنرانیهای آقا شیخ حسین انصاری را خیلی دوست داشت.
فرازهایی از خاطرات شهید
او دوستان هم سن وسالی داشت که همگی در عملیات کربلای ۵ شرکت کرده بودند.
یکی از صمیمیترین دوستانش شهید بزرگوار مهدی جعفری بود.
در عملیات کربلای ۵ ساعت هشت شب بود که از منطقه شلمچه حرکت کردیم.
اولین خاکریز را پشت سرگذاشتیم و چون گروه ما لو رفت، برگشتیم. تا ساعت نه و نیم بچهها به عبادت پرداختند و دوباره حرکت کرده و شش کیلومتر را در آب به صورت چهار دست و پا و سینهخیز میرفتیم.
اولین نفر دسته ما، شهید مهرابیان بعد معاون دسته و بعد معاون تیم و آرپیجیزن و پشت سر او من بودم و شهید جعفری پشت سر من بود.
در اواخر راه بودیم به طوری که صدای عراقی ها را میشنیدیم. در همان موقع گردان علی اکبر (ع) موقعیتش لو رفته بود و این در حالی بود که در داخل کانال آب بودیم. در همان اوایل که عملیات از موضعگیری لو رفته بود نفر دوم جلو من روی مین رفت و شهید شد.
تکه های گوشت بدن او به صورت ما پاشید.
من در همان لحظه برگشتم و نگاهی به شهید جعفری انداختم.
تا به آن لحظه و در طی یازده سال که با هم بودیم این طور او را ندیده بودم.
به قدری زیبا و نورانی شده بود که وصف نمیتوان کرد.
در ادامه شهید محرابیان برای خاموش کردن تیربار دشمن حرکت کرد و در همان حال با اصابت تیر به نواحی مختلف بدنش به شهادت رسید.
باز به راه خود ادامه دادیم تا به کانال خشکی رسیدیم. در آنجا به چند کمین دشمن برخورد کردیم و تا سپیده صبح ماندیم.
و شهید مهدی جعفری به لقاء محبوب شتافت.
فرازهایی از وصیت نامه شهید
به نام خدا او که بودنم و رفتنم از اوست. زنده به اویم و معبود و مقصودم اوست همه چیزم از اوست.
به نام خدایی که هست و نیست عالم از اوست.
و سلام بر سرور عاشقان و آزادگان حسین علیهالسلام که عشق را آموخت و درس جانبازی از او گرفتیم و سلام بر فرزند او که در ظلمت شب چون خورشید بر تیرگی شبمان تابید و زمین از یمن وجود او روشن گشت.
آری به همت آن والامرد عارف و خداجوی تاریخ، آن پارسای پیران اندیشه زلال اسلام و آن فریاد خروشان مظلومین راهی شدیم و به پرواز درآمدیم.
دستهایمان را به هم فشرده یک هدف را دیدیم و یک راه را یافتیم برادر برخیز و همت کن ما را دیگر یارای نشستن نیست.
فرزند حسین ندا سر میدهد آیا خواهیم گذاشت که تاریخ کوفیان بار دیگر تکرار شود؟
پیر جماران، علم سرخ مظلومیت بر دوش گرفته و منتظر ماست تا در لشکرش ثبت نام کنیم.
از امام دست برندارید و تنهایش نگذارید.
معصومه میرحسینی - تیتر یک
انتهای پیام/ل
خبرهای مرتبط
ارسال نظر
اخبار برگزیده