بغضت در گلو ميشكند ، آن زمان كه پيرمرد خسته و رنجور براي پيرزنش از اينهمه سرمايه جهت رفاه كاركنان سخن ميگفت و پيرزن نابينا بدون هيچ گلايه اي از اين همه بي مهري ، دستان خود را به سوي آسمان بلند مي كرد و با صداي خسته ي خود زمزمه ميكرد : شكرت خدا !
کد خبر: ۱۷۱۴۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۰۴/۲۹
اخبار برگزیده