داستان دختر کوچک و هندوانه 9 هزار و پانصد تومانی
چند روز پیش دختر کوچکی به همراه مادرخود در خیابان قدم میزد. در طول مسیر از کنار مغازه های مختلف عبور می کردند وچشمان دختر کوچک ، جستجوگرانه اسباب بازی ها ،عروسکها ، لباسها و خوراکیها را از نظر میگذراند تا اینکه قدمهای کوچکش در کنار بساط میوه فروشی متوقف شد.
نخست به توت فرنگیهای صورتی درشت نگاه میکرد ، در ادامه کم کم چشمانش بر روی چاقاله بادام های نوبرانه وسوسه انگیز،گوجه سبزهای خوشرنگ ،طالبی های عطرآگین وموزهای زرد مارک خورده و سایر اقلام میوه فروشی سر میخورد و همه چیز را با دقت از نظر میگذراند.
سپس با حرکتی ، دست کوچکش را که در دست مادر بود تکانی داد و با چشمان معصومش میل خود را برای تناول این نوبرانه های جالب توجه ابراز کرد.
مادر که میدانست مبلغی در داخل کیف دارد از وی خواست یکی ، دو قلم از این اقلام را انتخاب کند ودخترکوچک گویی که انتخاب سختی را در پیش داشته باشد عمیقانه به فکر فرو رفت. مادر از این نوع به فکر فرو رفتن دختر دلواپسانه نگاهی به درون کیف خود انداخت وبادیدن مقداری اسکناس هزارتومنی ودوهزارتومانی وهمچنین مقداری اسکناس های خورد مطمئن شد در هر صورت امکان تهیه نوبرانه برایش مهیا است.
مادر، قبل از انتخاب دخترکوچک از فروشنده قیمت گوجه سبزرا پرسید، فروشنده در جواب گفت : صد گرم گوجه سبز میشود به عبارتی 5 هزار تومن ومادر با حسابی سرانگشتی قیمت یک کیلو گوجه سبز را 50 هزار تومان تخمین زد وترجیح داد به این یک قلم جنس حتی فکر هم نکند.
در مرحله بعد مادر دختر کوچک ، قیمت چاقاله بادام را از فروشنده پرسید وفروشنده با تأنی قیمت چاقاله بادام نوبرانه را کیلویی 30 هزار تومان اعلام کرد.
بعد نوبت طالبی از قرار کیلویی 10 هزارتومان، توت فرنگی یک ظرف کوچک یکبار مصرف ، 5 هزار تومان والباقی میوه ها بود که ، قیمتهایی از این دست داشت.
مادر ترجیح داد توکل بر خدا کرده ومنتظر انتخاب دختر بماند وامیدوار باشد که دختر کوچک تنها یک قلم از این اجناس را طلب کند.
دختر کوچک معصومانه انواع میوه ها را از نظر میگذراند وتصمیمگیری برایش سخت بود.
خلاصه بعد از مدتی که برای مادر، طولانی گذشت انگشت اشاره را به سمتی گرفت ومادر در دل یا خدایی گفت ودل نگران به سمت انگشت اشاره شده نگاه کرد.
دختر کوچک هندوانه را انتخاب کرده بود.
مادر از فروشنده خواست یک عدد هندوانه برای آنان در ترازو قرار دهد.
فروشنده یک هندوانه کشید که 5 کیلو بود و25 هزار تومانی برای مادر آب میخورد.
مادر خطاب به فروشنده گفت : ای آقا کی میتونه این هندوانه درشت را حمل کند، یک کوچکترش را انتخاب کن عموجان.
هندوانه دوم 17 هزار تومان قیمت خورد وفروشنده در مرحله سوم هندوانه ریزراه راهی را داخل ترازو گذاشت وگفت این یکی میشود 9 هزار وپانصد تومان.
مادر که خودش بهتر میدانست مشکل ازوزن هندوانه نیست ! اینبار کوتاه آمد ودست در کیف نمود تا مبلغ قیمت هندوانه خریداری شده راپرداخت کند.
مادر پس از شمارش پولهای درون کیف خود که 11 هزار وخورده ای تومان بود سر به آسمان برداشته واز اینکه شرمنده دختر کوچک ومرد فروشنده نشده ، پروردگار را شکر گفت.
در ادامه مسیر، دختر کوچک کیسه حاوی هندوانه ریزرا ، آوازخوان وشاد حمل میکرد ومادر به تقسیم بندی های دقیق خرجی هرشبه شوهرش فکر میکرد.
شوهر به تازگی از شرکت تولیدی محل کارخود به دلیل تعطیلی اخراج شده بود وبا پیکان قراضه ای که دست کم از ماشین جناب مشتی ممدلی نداشت مسافرکشی میکرد.
هر شب از 25 هزار تومان در آمد هر روزه مسافر کشی، پانزده هزار تومان را برای خرجی روزانه به زن میداد ومابقی در آمد حاصل از مسافرکشی را برای خرجهای تعمیرات ماشین ، هزینه بنزین ، کرایه خانه ، بدهی وام ودستی ، پول دوا ودکتر ، مهمانداری ، کفش وکلاه و.... کنار میگذاشت ووقتی هم زن از نداری ها وقیمت گوشت وبرنج وشوینده ورب وآبلیمو شکایت میکرد، شوهربا سگرمه های درهم میگفت : کمتر ولخرجی کن تا کم نیاوری.
خلاصه
هندوانه ریز 9 هزار وپانصد تومانی به 4 قاچ از قرارقاچی 2 هزار وسیصد تومان تبدیل
شد ودر یک وعده خانوادگی در کمال بی رحمی مصرف شد و زن به فردا وفرداها فکر میکرد
وبه فصل میوه های رنگین نوبرانه....
نیلوفر حبیبی
پوکیدم
لعنت به کسی که میتونه این وضع رو عوض کنه ولی اینکارو نمیکنه