غربتی از جنس کاروان مدینه
موسی بن جعفر (علیه السلام) در میان شیعیان ِ خاص و در میان اکثریت اقوال تاریخ نگاران با صفت «عبد صالح» و یا «کاظم» شناخته میشدند. کظم خشم و صبر وی در پیشگاه شیعیان عامی و جاهلی که پا روی نصوص اولیه امامت گذارده و روز به روز به لباسی نو، خیانتی نو را در هستی غمزده بنی هاشم به تن میکردند، بوده است؛ افرادی که دل در قامت دلفریب دنیای ِ خاکی گذارده بودند، شامل «علی بن اسماعیل بن جعفر صادق» برادرزاده حضرت و نیز «عبدالله افطح بن جعفر صادق» برادر بزرگتر امام بودند.
این نکته نشان میدهد، جهالت و امام ناشناسی ِ مسلمان، امام و امامزاده نشناخته و ابلیس قدرت و ثروت و شهرت حتی روی دوش فرزند بزرگ امام جعفر صادق(علیه السلام) نیز، رسمِ کاشانه برگزیدن را خوب میداند.
برادرزاده حضرت (علی بن اسماعیل) به درخواست «یحیی بن خالد برمکی» یکی از معتمدان و رجال سیاسی ِ عصر «هارون الرشید» شبی میهمان خانه این مرد سیاست پیشه عباسی شده و طومار امامت موسی کاظم (علیه السلام) را با خیانت به وی و جعل سخنان ناگفته و وصله کردن اتهام خیانت و فتنه به پیشوای هفتم شیعیان را به اوج وقاحت میرساند.
در همان ایام، یحیی برمکی با وجود چنین شاهد مهمی و در ادامه مبارزه سیاسی با دیگر وزیر معتمد هارون؛ یعنی «فضل بن ربیع»، خیانت ناکرده امام موسی کاظم (علیه السلام) را به استناد سخن برادر زاده و هم تبار ایشان به محکمه هارون الرشید برده و دستور دستگیری نهایی را که به شهادت حضرت نیز منجر شده است، میستاند.
در حالت دوم نیز برادر بزرگتر ایشان، عبدالله افطح که امام جعفر صادق(علیه السلام) کنیه «ابوعبدالله» را از نام وی دارد، کوس ِامامت سر داده و با مشی قلدرمآبانهای رو در روی امام و حجت عصر خویش ایستاده و فرقه «افطحیه» را در کنار «اسماعیلیه، زیدیه، کیسانیه، منقطیه و ...» به تاریخ شیعه تحمیل میکند.
امامی که به گفته فقیه شافعی مذهب هم عصر با وی «امام الکبیر» خوانده شده، در عراق عربی «باب الحوائج الی الله» و برای مردم مدینه «زین المجتهدین» بوده، آن چنان که در مدینه بر تارک اعلای نبوی بود، یحیی برمکی در سالیان پایانی عمر پر عظمت حضرت به هارون الرشید مینویسد: «مدینه را دریابید که موسی بن جعفر خلیفه ای دیگر شده، مردم به او خمس میدهند و گویا بر حکومت عباسی دو خلیفه ظاهر شده، یکی در بغداد و دیگری در حجاز» در این میان هارون الرشید، مقتدرترین خلیفه عباسی، چونان به جوش و خروش میآید که به «فضل بن ربیع»، مشاور خود میگوید، موسی بن جعفر را در هر جای مدینه که دیدید، دستگیر کنید؛ چنانکه فضل بن ربیع حتی به امام اجازه اتمام نماز در جوار مقبره رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را نداده و به دستور هارون الرشید، امام را با ضرب و شتم به دارالحکومه مدینه برده و ایشان را به همراه محافظان حکومتی راهی بغداد میکنند.
پیش از این، داستان ِ در اوراق مانده ای از سالهای ابتدایی حکومت «مهدی عباسی» و دوران پیش از هارون الرشید به چشم میخورد، «ابن خلکان» سنی مذهب در کتاب وزین «وفیات الاعیان و انباء ابناء الزمان» به نقل از فضل بن ربیع مینویسد، مهدی عباسی، امام را بیش از پنج سال در زندان نگاه داشته که در شبی از شب ها، در عالم رؤیا، علی بن ابیطالب(علیه السلام) بر وی وارد شده و پس از تلاوت آیاتی چند از کلام الله مجید، مهدی عباسی را به دلیل زندانی کردن فرزندش موسی کاظم (علیه السلام) سرزنش کرده و او را به عذاب عقبی بشارت میدهد.
مهدی عباسی پس از بیدار شدن در نیمه شب، به سمت زندان بغداد رفته که در آن اثنا میبیند، امام موسی کاظم (علیه السلام) گویا آماده آزادی خود است؛ چون حالشان را جویا میشود، امام میفرمایند: پیامبر به من بشارت آزادی دادهاند.
گاهی حتی یک انسان قدرتی بس عظیم تر از هزاران لشکر در اندیشه خود دارد، چیزی که در پس آن نه میل کشور گشایی است، نه تخت و تاج. این همه، قوه موحدانه ای است که چیزی جز هدایت بشر را نمیخواهد و مانند انبیا جز شبانی نسل بشر را به دنیای ثروت و ستم نمایان نمیسازد.
مردی زاهد مسلک و سالک، امامی که با خرمای زهرآلود «ابن شاهک» زندانبان به مکر یحیی برمکی و به دستور هارون الرشید در بیست و پنجم رجب المرجب به شهادت میرسد.
او نمونه ای ارزشمند در تحقق صدور اخلاق الهی و انسان کامل در رنگ ِ عقل سلیم است.