“معبر” داستانی کوتاه از غواصان شهید
بعد سي سال تازه متوجه شدم که محمدم بادوستاش شناگرهاي خوبی بودن , اما دشمن دست هاشون وبست وغرقشون کرد.وقتی دید بازم شنا می کنند . بانامردی خاكشون کرد.
گروه فرهنگی «تیتریک»،به نقل از نگارانه؛ چند بار گفتم آب حوض رو عوض نكن
سخته .كمرت درد مي گيره ، خودم كه مرخصي بيام عوض مي كنم
مادر جون اين ماهي ها گناه دارن
تو كه زود به زود نمياي ، زبون بسته ها مي ميرن ،خدا را خوش نمياد،راستي نگفتي تو جبهه چي كار مي كني
خنده اي كرد و گفت:
مادر جون خيالت جمع ،ما گاهي وقت ها. ماهي مي شيم وبا برو بچه ها مي زنيم تو دل اروند …
با تعجب گفت :
نه مادر جون ؛ زن حاجي مي گفت با رزمنده ها مي رين معبر باز مي كنيد، نگفت مي رين شنا ..
خنده بلندي كرد و كنار حوض نشست وضو گرفت و گفت :عزيزم مگه رزمنده ها دل ندارن خسته ميشن يه تني هم به آب مي زنند
سخته .كمرت درد مي گيره ، خودم كه مرخصي بيام عوض مي كنم
مادر جون اين ماهي ها گناه دارن
تو كه زود به زود نمياي ، زبون بسته ها مي ميرن ،خدا را خوش نمياد،راستي نگفتي تو جبهه چي كار مي كني
خنده اي كرد و گفت:
مادر جون خيالت جمع ،ما گاهي وقت ها. ماهي مي شيم وبا برو بچه ها مي زنيم تو دل اروند …
با تعجب گفت :
نه مادر جون ؛ زن حاجي مي گفت با رزمنده ها مي رين معبر باز مي كنيد، نگفت مي رين شنا ..
خنده بلندي كرد و كنار حوض نشست وضو گرفت و گفت :عزيزم مگه رزمنده ها دل ندارن خسته ميشن يه تني هم به آب مي زنند
رزمنده ها دل دارن ولي مادراشون چي؟؟؟
****
رو تخت كنار حوض فيروزه اي نشسته بود و به ماهي هاي قرمز نگاه مي كرد و اشكش رو با گوشه چارقدش پاك كرد و گفت:
بعد سي سال تازه متوجه شدم که محمدم بادوستاش شناگرهاي خوبی بودن , اما
دشمن دست هاشون وبست وغرقشون کرد.وقتی دید بازم شنا می کنند . بانامردی
خاكشون کرد…
ارسال نظر
اخبار برگزیده