آيا در تفكر اسلامي، علوم انساني ميتواند همان علوم انساني غربي باشد؟
گروه اجتماعی «تيتريک»؛ به نقل از مفاآنلاین؛ آيا در تفكر اسلامي، علوم انساني ميتواند همان علوم انساني غربي باشد؟ آيا مي توانيم علوم انساني مربوط به يك فرهنگ ديگر را چشم بسته اقتباس كنيم و با التزام به ايمان اسلامي آنرا بكار بريم؟ پاسخ ما به اين سوالات منفي است. زيرا انسان شناسي در علوم انساني تأثير مستقيم دارد وتعریف اسلام از انسان با انسان در علوم انساني در ساير فرهنگها و تمدنها تفاوت دارد.
« لااقل در غرب وقتي گفته ميشود علوم انسانی، يعني همه آن چيزهايي كه هم توصيف انسان است و هم براي انسان تعيين تكليف مي كند. در غرب امروز، مطالب مربوط به انسان را از دانشمندان علوم انساني ميپرسند، ديگر وحي درباره انسان حكم نميكند بلكه اين متخصّصان علوم انساني هستند كه از ديدگاه فلسفي و علمي راجع به انسان سخن ميگويند. انسان غربي امروز وقتي ميخواهد بداند تكليفش چيست و سرنوشت و سعادتش كدام است به سراغ مكاتب فلسفي و حوزه هاي علوم انساني مي رود و از علوم انساني ميپرسد من چه كنم؟ اگر علوم انساني را به اين معني تلقي كنيم، نميتوانيم علوم انساني غرب را براي فرهنگ اسلامي مناسب بدانيم. در غرب و مخصوصا در سيصد چهارصد سال اخير تصوير غالب و رايج از انسان اين بوده است انسان يك موجود مادي است و اين تعريف مبناي فعاليتهاي دانشگاهي قرارگرفته و بركوششهاي انسان شناسانه غلبه دارد. البته در كليساها و حوزههاي فرعي كساني هستند كه تصور ديگري راجع به انسان دارند اما آنان تعيين كننده خط مشي فرهنگ غربي نيستند.»[1].
تغيير فرهنگي از طريق ايجاد مفاهيم جديد
در مواجهه دو فرهنگ هرگاه فرهنگي بتواند مفاهيم اصولي خود را در قلمرو زيستي فرهنگي ديگر وارد كند و به موازات آن، مفاهيم كليدي فرهنگ سابق را منزوي سازد و بخصوص، لغاتي را كه براي آن مفاهيم پرداخته شدهاند، تسخير نمايد و مفاهيم مربوط به خود را در اطراف آن لغات و كلمات قرار دهد، بدون شك پيروز است. اما فرهنگي كه نتواند مفاهيم اصلي خود را حفظ نمايد، محكوم به فنا و نابودي است. به عنوان نمونه، فرهنگ جاهليت پيش از اسلام، بر محور برخي از مفاهيم سازمان مييافت كه در يك نظام اجتماعي دخيل بودند. اين مفاهيم عبارتند از: قبيله، عشيره، بتهايي كه در شبه جزيره عربستان براي قبايل كوچك و بزرگ وجود داشت، كعبه، ماه هاي حرام، برده، ثروت و مال، فرزند پسر و مانند آنها.
اسلام به ظهور و حضورخود، مفاهيم نويني را در زندگي افراد وارد ساخت، الله، توحيد، ايمان، علم، تقوا، غيب ، وحي، عبوديت، قيامت، بهشت، دوزخ، نماز، جهاد ، قرآن، سنت، بدعت و غيره.[2]
خلاصه آنکه، رابطه تنگاتنگي ميان نوع فرهنگ هر جامعه و كلمات رايج ميان آنان وجود دارد، اما همه شاهدیم كه در يك تساهل و تسامح آشكار و فراگیر، امروزه در فضای آکادمیک ایران اسلامی ما، اصطلاحات سکولار غربی آنچنان در بطن علوم انسانی راهیافته است که در موارد بسیاری این دو دسته اصطلاحات از جانب ما به صورت مترادف بکارگرفته میشود!
حذف عالم درون از علوم انساني
تعبير ديگر در بيان تفاوت «انسان» در علوم اسلامي با «انسان» علوم انساني مادّي اين است كه، در اسلام براي انسان، هم عالم درون در نظر گرفته ميشود و هم محيط بيرون، اما در انسانشناسي مادي انسان را فقط به تبع محيط بيرون و عوامل محيطي بررسي و ارزيابي ميكنند.
«شما از همه مكاتب غربي بپرسيد كه انسان چگونه رفتار ميكند؟ آنها براي پاسخ به اين سوال در جستجوي شناخت ساختمان و خصوصيات و شناخت عوامل محيط بيرون او بر ميآیند. در تفکر غربي مادي، انسان يك نقطه هندسي است كه برحسب تعريف هيچ چيز از خود ندارد[3].
برخی که دیدگاه مثبت تری دارند، آن را همچون لوح سفید، برخی حیوانی که قدرت یادگیری بیشتری دارند و برخی نیز، تا سرحد یک گرگ انسان نما پایین آورده اند. در نگاه غرب انسان نه تنها عالم اکبر نیست بلکه:
انساني كه در تفكر غربي ملاك است «ني »كه مثنوي ميگويد، به مراتب توخاليتر است. هيچ چيز نيست و به همين جهت «عالم درون» ندارد. هرچه هست «عالم بيرون » است. گروهي اين عوامل محيطي را عوامل اقتصادي ميدانند، بعضي عوامل رواني و جمعي ديگر عوامل تاريخي يا جغرافيايي و .. ميدانند. هركس چيزي ميگويد: هر كسي از ظن خود شد يار من وز درون من نجست اسرار من. چرا كه براي شناخت «من» به عالم درون قائل نبود و نخواست از درون من سري بجويد. به سرّی معتقد نبود ».[4]
ناديده گرفتن ملاحظات اخلاقي در كارهاي علمي
در صدههای اخیر در غرب، عدهای با شعار علم برای علم، هنر برای هنر، و مانند آن عملاً ضرورت ملاحظات اخلاقی در مسیر علم و تکنولوژی را انکار کردند. به قول دکتر گلشنی:
«ايده بیطرف بودن علم نسبت به ارزشها كه اولين بار به وسيله هيوم(1711ـ 1766) و ديگران تبليغ شد و در عصر ما رواج دارد؛ باعث ناديده گرفتن ملاحظات اخلاقي در كارعلمي و نسبيتگرايي اخلاقي در جوامع عصرحاضر شده و اين بهنوبه خود بسياري از دانشمندان را از احساس مسؤليت نسبت به نتايج كارعلميشان باز داشته است و منجر به شرايط انساني در جهان معاصر گرديده است. بسياري از دانشمندان معتقدند كه علاج اين مشكل ازطريق ترويج علم با ارزشهاي اخلاقي ميسّر است به قول فيزيكدان برجسته معاصر فريمن ديسون[5]: شكاف رو به افزايش بين فناوري و نيازهاي انساني را تنها با اخلاق ميتوان پر كرد… و اخلاق ميتواند نيرويي توانمندتر از سياست و اقتصاد باشد».[6]
گسستگي در علوم
شکی نیست که برای رشد و توسعه علوم باید ضمن توجه به مشترکات آنها با تمرکز به موضوعات خردتر، دست به مطالعات تخصّصی زد ولی این رویه در صدههای اخیر تا آنجا پیش رفته که موضوعی مانند انسان، آنچنان به افراط کشیده است که محقیقن گرایشهای مختلف حتی گاه زبان هم را نمی فهمند تا چه برسد به رشته های مختلف علوم انسانی. مطالعه انسانی که شئون مختلف دارد مانند آن داستان فیل مولوی شده که هر کس برداشتی از آن دارد.
«در عصر جديد، گويي پيوند همه چيز و همه كس از هم گسيخته پنداشته و خواسته مي شود. در حوزهها و عرصههاي گوناگون، واگرايي بسي چشمگيرتر از همگرايي است: از نگاه غرب، در جهانبيني و هستيپژوهي، در معرفتشناسي، فلسفهعلم، در دينپژوهي، اخلاق، حقوق، سياست، علومطبيعي و همچنين در مناسبات انساني و جهاني، در همه زمينهها همه چيز از همه چيز جدا انگاشته ميشود: «بايد» از «هست»، «دانش» از «ارزش»، «معيشت» از «معرفت»، «كنش» از «منش»، «علم» از «نظر»، «فهمدين» از «متندين»، «حاشيهدين» از «حاق» آن، «واقعيت» از «حقيقت»، «نمود» از «بود»، «ماديت» از «معنويت»، «دين» از «دنيا»، «دنيا» از «عقبا»، »ديانت» از «شريعت» و «شريعت» از «طبيعت».[7]
ماهيت سكولاریستی علوم
سكولاريسم از هستيشناسي خاصّي بهره ميبرد و نظام اجتماعي متناسب با خود دارد كه برمبناي ويژهاي استوار است. در حقيقت، پيدايش مفهومي از علم است كه از آن به عنوان «علم سكولار» ياد ميشود.
«اين معناي جديد از علم همان است كه در قرن نوزدهم، اگوستكنت، جامعهشناس فرانسوي، با نگاهي خوشبينانه پيدايش جوامع صنعتي را در سومين مرحلة تاريخ بشر مرهون آن ميدانست. در قرن بيستم، سولژنيستين جامعهشناس روسي، با نگاهي بدبينانه آنرا مبناي جوامع غربي و اساس فرهنگ و تمدن دنياي غرب ميخواند. زمينه پيدايش و گسترش اجتماعي اين مفهوم از علم، به تاريخ پس از نوزايي بازميگردد، اما تثبيت آن در ذهنيت جامعهغربي مربوط به قرن نوزدهم است و امروز اين معناي علم سازمانها و نظامهاي علمي كشورهاي غير غربي را نيز تسخير كرده است».[8]
از این رو، علوم انسانی غربی علومی است مبتنی بر دریافت و برداشت نوعی از عقل كه از آن با عنوان «عقل فردی» و یا «عقل خود بنیاد». عقل خود بنیاد و بینیاز از عقل متعالی و آسمانی است ، اما علوم انسانی كه مبتنی بر دین قرار می گیرند، بهطور طبیعی این عقل، عقل خود بنیاد نیست؛ عقلی است كه نیازمند مددرسانی وحی است؛ عقلی است كه منبعی فراتر از خود به نام وحی را به رسمیت می شناسد؛ عقلی درون دینی است، از این رو با چنین نگاهی به عقل میتوان گفت علوم انسانی مورد قبول دین، علومی هستند كه براساس اصل عدم مغایرت عقل و وحی بنا شده است.
بي توجهي به نقش پيش فرضها در علوم انساني
واقعيت اين است كه علومانساني، بر پیشفرضها و اصولى استوارند که در خود این علوم مورد بحث و رسیدگى قرار نمىگیرند بلکه یا در علوم دیگر مورد بحث قرار مىگیرند و یا به عنوان ارزشها و عقایددینى و ایدئولوژیکى مسلم فرض مىشوند به عنوان مثال فلسفه، هنر، ایدئولوژي، فرهنگ عمومي، کتب درسي، و… همگى مىتوانند منابعى براى این پیشفرضها به حساب آیند. پيش از اين «توجه به نقش پيش فرضها در فهم واقعيت در آثار فيلسوفان «مابعد اثباتگرايي» چون كوهن و «فايرابند»[9] و ديگران انعكاس يافته است و بر رويكرد افرادي چون خسروباقري و گلشني انعكاس يافته است».[10]
«باقري كه از اين رويكرد تحت عنوان «تأسيسي» بحث كرده، متعقد است كه، علمديني كه وي از آن حمايت ميكند همچون هر نوع تلاش علمي ديگر، بايد در پرتو قدرت الهام بخشي پيشفرضهاي خاص از سويي و درگيرودار تلاش تجربي از سوي ديگر تكوين يابد»[11]
به عقيده ما، دین نيز با ارائه معارف هستىشناسانه و احکام و باورهایى که بیشتر بار ارزشى دارند دو دسته عمده از پیشفرضها را به پیروان خود القا مىکند که عالم و دانشمند علومانسانى به میزان تأثیرى که از دین پذیرفته است، آگاهانه و یا ناآگاهانه، از آنها در فرایند پژوهش علمى خود بهره خواهد برد.
اکنون این سؤال مطرح مىشود که این پیشفرضها چه نفوذى در علم دارد و در کدام مرحله از فرایند علم و پژوهش، به چه میزان و چگونه تاثیر مىگذارد؟
در پاسخ باید گفت که این پیش فرضها و مسلمات، اثرات عمیق و گستردهاى تقریبا در تمامى فرایند پژوهش علمى بر جاى مىگذارد، یعنى هم بر مسایلى که براى مطالعه انتخاب مىشوند، هم بر نوع پرسشهایى که طرح مىشوند، هم بر نوع دادههایى که در مقام جست وجو و کندوکاو آنها بر مىآیند و هم بر مفاهیمى که نظریهها برمبناى آنها ساخته مىشود.
بسیارى از فرضیات پژوهش از نظریه به دست مىآیند، انتخاب موضوع، روشمطالعه، انتخاب نوعدادهها و انتخاب شیوههاى جمعآورى اطلاعات، در ابعاد وسیعى، از نظریه متأثراند و به وسیله آن هدایت و کنترل مىشوند، درحالى که نظریات، همانگونه که اشاره شد، بر اصول و پیشفرضهاى زیادى استواراند که از فرهنگ عمومى، فلسفه، هنر و به ویژه دین اخذ شدهاند
-
نتیجه
-
«در تحقيقات علوم انساني بايد به تمام عوامل مادي، معنوي، نيتها و انگيزهها، مفاهيم كمّي و كيفي توجه نمود و نميتوان همانند علومطبيعي، تنها به محاسبهي كمّيات اكتفا كرد.
-
نتايج علومانساني، به علت اختيار و هدفدار بودن انسان، محدود به موضوع خاص خود است و تعميم آن به سايرجوامع، صحيح نيست.
-
براساس پذيرش تأثير ايدئولوژي، جهانبيني، فرهنگ، سنت، ميتوان در جوامعاسلامي علومانساني جداگانهاي را پيريزي نمود. در ضمن نبايد از تأثيرگذاري انسانشناسيفلسفي، ديني و عرفاني بر علومانساني غفلت كرد بدون شك اعتقاد به تجرد روح آدمي و ويژگي هايي از قبيل اراده، انتخابگيري، و.. در قانونمدنيهاي فردي و اجتماعي انسان نيز اثرميگذارد.»[12]
-
[1] كتاب حوزه و دانشگاه، حداد عدل، كتاب دوم، آذرماه 1378،ص 15-16.
[2] كتاب حوزه و دانشگاه، حميد پارسانيا، كتاب اول، ص 191-192.
[3] همان
.[6] قرآن و علوم طبيعت، مهدي گلشني، پژوهشگاه علومانساني و مطالعات فرهنگي، تهران: 1384،ص 101ـ102.
[7] دمكراسي قدسي، علياكبر رشاد، انتشارات: دانش و اندیشه معاصر:1382، ص 41.
[8] حوزه و دانشگاه ، كتاب اول، ص 197.
[9] .Firaband
[10] .فصل نامه علمي ـ پژوهشي نوآور هاي آموزشي. تبيين و تحليل جريان اسلاميسازي علوم و آثار آن برتعليم و تربيت، سيدمهدي سجادي و رضا برخورداري، شماره 7: بهار 1383، ص67.
[11]. همان
[12]. گستره شريعت، عبدالحسين خسروپناه، دفتر نشرمعارف: تابستان 1382،ص 288ـ289.