"تیتر1"/
آرزوی بزرگ یک کودک دستفروش که تنها خدا میتواند آن را برآورده کند
کودک دستفروش کرجی یک آرزوی بزرگ همیشه در سر دارد که برآورده شدن آن را تنها به دستان خدا ممکن میداند.
گروه استانی «تیتریک»؛ آنها را سر چهار راه برای دستفروشی مستقر میکند تا کار خود را شروع کنند.
معلوم است مادر این کودکان است و محبت مادرانه اش را با رفتار خود نشان میدهد.
گاهی کلاهشان را پایین میکشد تا از سرخ شدن گوشهایشان جلوگیری کند ، گاهی تغذیه ای مختصر در جیبهایشان میگذارد و مدام مراقب است تا ماشینهای عبوری به فرزندانش صدمه نزنند.
از پسر کوچک میپرسم چرا این وقت روز مدرسه نیست ؟
میگوید : مجبور هستم کار کنم ، باید خرج خانه را در بیاوریم و کمک کنیم تا مادرم بتواند کرایه خانه را بدهد.
میگویم : خرج خانه که بر عهده تو نیست ، تو باید درس بخوانی و برای خودت کسی شوی.
جواب میدهد : الان هم کسی هستم ، من مرد خانه مادرم هستم ، مادرم به من احتیتاج دارد و مایه امیدش هستم.
میپرسم : دوست نداشتی الان با هم سن وسالهایت درس میخواندی و بازی میکردی ؟ میخواهی با مادرت صحبت کنم ؟
میگوید : نه به مادرم چیزی نگویید ، او ناراحت میشود ، کمی که پول جمع کنیم درس خودم را ادامه میدهم و آینده ام را بهتر میکنم.
این پسر خردسال هیچ تقاضایی از مسئولین ندارد ، چرا که دست خدا را بالاترین دست ها میداند.
میگوید : تنها از خدا یک تقاضا دارم و آن این است که زودتر بزرگ شوم تا بتوانم با کار بیشتر ، مادرم را از فقر و سختی نجات دهم.
آرزوی این مرد کوچک برآورده شده است....او آنقدر بزرگ شده است که دست خدا را بالای دست بندگانش میبیند و رسیدن به آرامش مادر و خوهران و برادرانش از هر سرگرمی و تفریحی برایش با ارزشتر است.
متأسفانه خیلی از جوانان جامعه ما به بهانه کمبود کار از قبول مسئولیت خودداری میکنند و وقت خود را به بطالت میگذرانند.
بزرگ شدن به رشد فکر است نه جسم...
این مرد خردسال بزرگ شده است ، بزرگ و تمام امید مادر برای ادامه زندگی است.....
مرد کوچک تحقق آرزویت مبارک........
معلوم است مادر این کودکان است و محبت مادرانه اش را با رفتار خود نشان میدهد.
گاهی کلاهشان را پایین میکشد تا از سرخ شدن گوشهایشان جلوگیری کند ، گاهی تغذیه ای مختصر در جیبهایشان میگذارد و مدام مراقب است تا ماشینهای عبوری به فرزندانش صدمه نزنند.
از پسر کوچک میپرسم چرا این وقت روز مدرسه نیست ؟
میگوید : مجبور هستم کار کنم ، باید خرج خانه را در بیاوریم و کمک کنیم تا مادرم بتواند کرایه خانه را بدهد.
میگویم : خرج خانه که بر عهده تو نیست ، تو باید درس بخوانی و برای خودت کسی شوی.
جواب میدهد : الان هم کسی هستم ، من مرد خانه مادرم هستم ، مادرم به من احتیتاج دارد و مایه امیدش هستم.
میپرسم : دوست نداشتی الان با هم سن وسالهایت درس میخواندی و بازی میکردی ؟ میخواهی با مادرت صحبت کنم ؟
میگوید : نه به مادرم چیزی نگویید ، او ناراحت میشود ، کمی که پول جمع کنیم درس خودم را ادامه میدهم و آینده ام را بهتر میکنم.
این پسر خردسال هیچ تقاضایی از مسئولین ندارد ، چرا که دست خدا را بالاترین دست ها میداند.
میگوید : تنها از خدا یک تقاضا دارم و آن این است که زودتر بزرگ شوم تا بتوانم با کار بیشتر ، مادرم را از فقر و سختی نجات دهم.
آرزوی این مرد کوچک برآورده شده است....او آنقدر بزرگ شده است که دست خدا را بالای دست بندگانش میبیند و رسیدن به آرامش مادر و خوهران و برادرانش از هر سرگرمی و تفریحی برایش با ارزشتر است.
متأسفانه خیلی از جوانان جامعه ما به بهانه کمبود کار از قبول مسئولیت خودداری میکنند و وقت خود را به بطالت میگذرانند.
بزرگ شدن به رشد فکر است نه جسم...
این مرد خردسال بزرگ شده است ، بزرگ و تمام امید مادر برای ادامه زندگی است.....
مرد کوچک تحقق آرزویت مبارک........
ارسال نظر
اخبار برگزیده