بمناسبت آغاز سال تحصیلی؛
خاطرات دانش آموزی جوانترین شهید استان البرز
در آستانه بازگشایی مدارس و هفته دفاع مقدس در گفتگویی با مادر شهید رضا پناهی خاطرات دانش آموزی این شهید را جویا شدیم که در ادامه می خوانید.
گروه استانی « تیتریک »؛ معصومه امامی اصل ، مادر شهید رضا پناهی 12 ساله در یادآوری خاطرات آن روز های رضا گفت: از چند روز قبل از مدرسه رضا مرا صبح زود بیدار می کرد و می گفت مامان وقت مدرسه رفتنم نشده؟
صبح روز اول مهر مانند کسی که منتظر باشد سریعا از خواب بیدار شده و خیلی خوشحال و بعد از سلام کردن پرسید مامان امروز دیگر باید مدرسه بروم؟
با تایید من بسیار خوشحال و شاداب صبحانه خورد و لباس های اونیفرمش را با ذوق هر چه تمام تر پوشید. کیفش را به دوشش انداخت و دست در دست من واز منزل خارج شدیم. بعد از رسیدن به مدرسه به من میگفت مامان من نمی ترسم برو. با وجودیکه می دید بچه ها گریه می کنند به من گفت من مانند آنها نمی ترسم. دوران آمادگی و کلاس اولش را در مدرسه تامین سعادت پیشین و هاجر کنونی در مصباح کرج سپری کرد.
گهگاه مدرسه می رفتم و رضا اظهار ناراحتی می کرد که فلان پسر او را کتک می زند. و سریعا هم میرفت با دوستش آشتی می کرد. قبل از مدرسه حروف الفبا و شعر به رضا یاد داده بودم، معلمش از هوش و ذکاوتش تعریف می کرد و میگفت قبل از گفتن من اشعار را می خواند. کلاس سوم و چهارم را نیز در مدرسه نور کمال و در واقع مسلم بن عقیل کنونی درس خواند. بسیار به مدرسه علاقه مند بود و فقط اجازه میداد از خیابان او را رد کنم که به مدرسه برود اما خودم او را به مدرسه می بردم.
4 سالگی شهید رضا پناهی
درسهایش را با علاقه مرور می کرد، اما در برخی دروس ضعیف بود که با کمک گرفتن از معلم و ما تقویت می شد. در راه مدرسه به منزل برایم تعریف می کرد که چه تکالیفی دارد، دوستانش خوب یا بد هستند و از آنجایی که بچه دست و دلبازی بود خوراکی هایش را با بچه ها تقسیم می کرد.
اتابک برادر کوچکترش پول توجیبی هایش را پس انداز می کرد و از رضا پول هایش را می گفت. رضا یک بار از من پول خواست وقتی پرسیدم که مگر هر روز به تو پول نمی دهم بعد از چند بار اصرار بالاخره گفت اتابک پول از من می گیرو و پول های خودش را پس انداز می کند. وقتی اتابک را صدا کردم دیدم جیبهایش را پر از پول کرده است.
مدیر مدرسه رضا آقای فاضلی بود، از مدرسه خاطرات شیرینی داشت. یک روز با بچه ها اردو رفته بود و موقع نهار بچه گربه ای را در آن حوالی دیده بود که گرسنه است نصف غذای خود را به بچه گربه داده بود . اولین باری که در مدرسه با نمرات عالی قبول شد برایش دوچرخه خریدیم و می گفت حتی اگر هم نمی خریدید باز هم درسهایم را می خواندم. رضا جغرافیا و علوم را زیاد دوست داشت و می گفت اگر من بزرگ شوم دوست دارم پزشک شوم اما زمانیکه منطقه می رفت به او گفتم تو که می خواستی پزشک شوی گفت: وجود من در جبهه لازم است و رهبر دستور جهاد داده است. خدا بخواهد بر می گردم و به آرزوی مدرسه ام میرسم اما فعلا آرزویم چیز دیگریست. جبهه دانشگاه من است مرا دعا کن.
رضا پناهی رزمنده نوجوانی که با دست خط خودش عبارت مسافر کربلا را در پشت پیراهنش نوشت و راهی راهی شد که تنها مردان خدا از آن عبور میکردند.
کد بایگانی : 5818/61/ش کد شناسایی : 1147449
نام شهید: رضا پناهی نام پدر: حکمعلی
محل تولد: کرج تاریخ تولد : 1348
مدرک تحصیلی: اول راهنمائی رشته تحصیلی : –
وضعیت تأ هل : مجرد شغل شهید: محصل
تاریخ شهادت: 27/11/61 نام عملیات: والفجر 2
نحوه شهادت: توسط دشمن در جبهه محل شهادت : قصر شیرین
نشانی مزار: بی بی سکینه مدت حضور درجبهه : سه ماه
دفعات اعزام: دو بار تاریخ آخرین اعزام : 7/61
ارگان اعزام کننده: بسیج یگان خدمتی: بسیج
آخرین مسئولیت در جبهه: رزمنده
صبح روز اول مهر مانند کسی که منتظر باشد سریعا از خواب بیدار شده و خیلی خوشحال و بعد از سلام کردن پرسید مامان امروز دیگر باید مدرسه بروم؟
با تایید من بسیار خوشحال و شاداب صبحانه خورد و لباس های اونیفرمش را با ذوق هر چه تمام تر پوشید. کیفش را به دوشش انداخت و دست در دست من واز منزل خارج شدیم. بعد از رسیدن به مدرسه به من میگفت مامان من نمی ترسم برو. با وجودیکه می دید بچه ها گریه می کنند به من گفت من مانند آنها نمی ترسم. دوران آمادگی و کلاس اولش را در مدرسه تامین سعادت پیشین و هاجر کنونی در مصباح کرج سپری کرد.
گهگاه مدرسه می رفتم و رضا اظهار ناراحتی می کرد که فلان پسر او را کتک می زند. و سریعا هم میرفت با دوستش آشتی می کرد. قبل از مدرسه حروف الفبا و شعر به رضا یاد داده بودم، معلمش از هوش و ذکاوتش تعریف می کرد و میگفت قبل از گفتن من اشعار را می خواند. کلاس سوم و چهارم را نیز در مدرسه نور کمال و در واقع مسلم بن عقیل کنونی درس خواند. بسیار به مدرسه علاقه مند بود و فقط اجازه میداد از خیابان او را رد کنم که به مدرسه برود اما خودم او را به مدرسه می بردم.
4 سالگی شهید رضا پناهی
درسهایش را با علاقه مرور می کرد، اما در برخی دروس ضعیف بود که با کمک گرفتن از معلم و ما تقویت می شد. در راه مدرسه به منزل برایم تعریف می کرد که چه تکالیفی دارد، دوستانش خوب یا بد هستند و از آنجایی که بچه دست و دلبازی بود خوراکی هایش را با بچه ها تقسیم می کرد.
اتابک برادر کوچکترش پول توجیبی هایش را پس انداز می کرد و از رضا پول هایش را می گفت. رضا یک بار از من پول خواست وقتی پرسیدم که مگر هر روز به تو پول نمی دهم بعد از چند بار اصرار بالاخره گفت اتابک پول از من می گیرو و پول های خودش را پس انداز می کند. وقتی اتابک را صدا کردم دیدم جیبهایش را پر از پول کرده است.
مدیر مدرسه رضا آقای فاضلی بود، از مدرسه خاطرات شیرینی داشت. یک روز با بچه ها اردو رفته بود و موقع نهار بچه گربه ای را در آن حوالی دیده بود که گرسنه است نصف غذای خود را به بچه گربه داده بود . اولین باری که در مدرسه با نمرات عالی قبول شد برایش دوچرخه خریدیم و می گفت حتی اگر هم نمی خریدید باز هم درسهایم را می خواندم. رضا جغرافیا و علوم را زیاد دوست داشت و می گفت اگر من بزرگ شوم دوست دارم پزشک شوم اما زمانیکه منطقه می رفت به او گفتم تو که می خواستی پزشک شوی گفت: وجود من در جبهه لازم است و رهبر دستور جهاد داده است. خدا بخواهد بر می گردم و به آرزوی مدرسه ام میرسم اما فعلا آرزویم چیز دیگریست. جبهه دانشگاه من است مرا دعا کن.
رضا پناهی رزمنده نوجوانی که با دست خط خودش عبارت مسافر کربلا را در پشت پیراهنش نوشت و راهی راهی شد که تنها مردان خدا از آن عبور میکردند.
کد بایگانی : 5818/61/ش کد شناسایی : 1147449
نام شهید: رضا پناهی نام پدر: حکمعلی
محل تولد: کرج تاریخ تولد : 1348
مدرک تحصیلی: اول راهنمائی رشته تحصیلی : –
وضعیت تأ هل : مجرد شغل شهید: محصل
تاریخ شهادت: 27/11/61 نام عملیات: والفجر 2
نحوه شهادت: توسط دشمن در جبهه محل شهادت : قصر شیرین
نشانی مزار: بی بی سکینه مدت حضور درجبهه : سه ماه
دفعات اعزام: دو بار تاریخ آخرین اعزام : 7/61
ارگان اعزام کننده: بسیج یگان خدمتی: بسیج
آخرین مسئولیت در جبهه: رزمنده
منبع: دانش روز
ارسال نظر
اخبار برگزیده