صد هزار تومان نذر برای تولید کیک زرد/ دانشمندان هسته ای که اورانیوم ندیده بودند
1- چند تا مخزمان تمام شده بود. از 20 تا 3 تای آن تمام شده بود. آن 3 تا را باید خارج و جایگزین میکردیم. گروه تحقیق تشکیل شد. باز میکردند و نگاه میکردند و میگفتند مثلا لاستیک این رگلاتور وایتون نیست باید برویم رگلاتوری بگیریم که لاستیکش وایتون باشد. باز شروع کردیم اول رفتیم رگلاتور نیتروژن وصل کردیم دوباره ترکید؛ گفتم چه شده است؟ گفتند بوی ریکا میدهد. آب و مایع ظرفشویی یک ذره نشست کرده و با فلوئور مخلوط شده و مخزن را منفجر کرده است. یک سری دیگر گرفتیم. وصل کن. شروع کن دوباره. برای هر کدام از اینها 2-3 روز وقتمان گرفته شد. شرایط سختی بود و فشار عصبی و ناامیدی! حالا میخواهیم به جای فلوئور 60% با 20% کار کنیم با یک چنین غلظت پایینی چه کار کنیم؟ یک گروه رفتند کتابهاب راجع به اورانیوم را مطاله کنند.
یک دفعه یکی آمد و گفت آقا این جا را نگاه کنید! نوشته که هر چقدر غلظت بیاید پایینتر دما باید برود بالاتر تا واکنش صورت بگیرد. نوشته بود که کمتر از 40درصد کسی در جهان کار نکرده است. اینجا کار خیلی گره خورده بود. یکی از بچه ها عازم مشهد بود مهندس نذر کرد. گفت این بار جواب میگیریم و UF6 تولید میشود. یک تراول صدهزار تومانی به دوستمان که عازم بود داد که داخل حرم بیندازد و گفت مطمئنم امام رضا(ع) دل مردم را شاد میکند و جواب میگیریم. گفتیم دما را ببریم بالا تا 500 درجه تا نزدیک نرم شدن! در آن شرایط مدام تست میکردیم و مدام با فیلتر بگیر مدام با دیتکتور بگیر غلظت را که نمیشد تغییر دهیم دما را بردیم بالا و نیتروژن را کم کردیم.
امروز دیگر در حالت عادی اینجا عین ساعت کار میکند وUF6 تولید میکند الان بالای 400 تن UF6 تولید کردهایم ولی آن 5-6 کیلوی اولیه یک داستان دیگر بود. فلوئور نداریم اورانیوم نداریم دستگاهها ناقص است و.. چرا دما نمیرسد؟ سرعت گاز کم است. میخواستیم در مصرف فلوئور امساک کنیم حداکثر واکنش را داشته باشیم عین هواپیمایی که بالش افتاده و یک موتوره هم شده است. همان موقع مهندس به من گفت فلانی از مشهد زنگ زده و گفت نذر را ادا کرده است.بالاخره با همه این شرایط و با این آزمون و خطاها با این سختیها یک کسی نمیتواند ببیند، یک شرایطی دارد و در یک مسیر بسته میرود. میدانستیم چیزی که جمع شده و آمده است، حتما UF6است.
3- گفتیم UF6 را از مخزن خارج کنیم و توی ظرف پلکسی گلاس بریزند که آنرا ببینند. به خاطر اینکه کسانی که در مجموعه بودند نگویند سیاست است و سیاسی کاری است. ظرف را ساختیم و بستیم به مخزن که UF6 بیاید. یکدفعه باز شد و UF6 ریخت روی پلکسی گلاس. من همان موقع از خوشحالی پریدم و بلند شدم، یک نفر هول شد و نیتروژن منفی 180 را ریخت روی این ظرف و خرد شد و ریخت روی زمین. ولی من و یکی از دوستان لباس شیمیایی را پوشیدم و آن را از روی زمین جمع کردیم و ریختیم داخل ظرف پلکسی گلاس و انداختیم داخل ظرف آلومینیومی که این را سفت بگیرد و با همان ماسک آمدیم بیرون و به بچهها نشان دادیم و همه خوشحال شدند. همان ظرفی که در مشهد به نمایش گذاشته شد.
4-UCF اولین جایی بود که به آژانس درباره آن شفاف سازی شد و پرونده هایش مختومه شد اما دانشمندن ایرانی همچنان در فهرست کینه توزانه غرب قرار گرفتند و دچار محرومیت سفر شدند. یکی از مهندسین پس از قرار گرفتن در فهرست سیاه، تشرف به سفر حج نصیبش شد. از سفر که برگشته بود عطای تمام سفرهای خارجی را به لقایش بخشید که حج بهترین سفر برای او بود.
5- در اروپا اول سال 86 و در شورای امنیت بهمن 86 جزو افراد لیست سیاه قرار گرفتم. تقریبا 5 روز قبل از اینکه با خبر شوم، مادرم را از دست دادم. خیلی ناگهانی بود . داشتم روی بودجه شرکت کار می کردم. ولی خب یکی به خاطر کشورش، پایش را از دست میدهد و یکی هم خروج از کشور را
6- پیشنهاد، پیگیری، شیطنت برای جلب نظر و فریفتن! با این همه وعده های مالی بیگانگان، باز در شرایط دشوار، دستگاهها تولید و UF6 تولید میشود. همه بچهها هوشیار بودند؛ مثلا بلیط سوئیس فرستاده بودند و هتل 5 ستاره که طرف بیاید یا مثلا بلیط برای هند و بلیط رفت و برگشت و هتل 5 ستاره و 2000 دلار پول توجیبی برای آن 5 روزی که طرف آنجا میرود.
7- یادم هست ماه رمضان سال 83 در زمستان بود. توی کانکس سحری خورده بودم و خوابیده بودم. یکدفعه دیدیم در میزنند بیدار شو؛ دیدم دو تا بنز پشت کانکس ایستاده و میگویند شرایط سخت شده! کاری کنید که تا آخر هفته حداقل 300 کیلو UF6 تولید شود. آن موقع همان 5 کیلو را داشتیم ولی تا آخر همان هفته UF6 را به 300 کیلو رساندیم و آن شد UF6 قبل از تعلیق و پس از آن دیگر تعلیق شد.
8- آمدند تعلیق کنند؛ به من گفتند شعله UCF را روشن نگهدار. توانستیم طب مذاکرات علمی آنها را توجیه کنیم. AUC به مقدار زیادی تولید شده بود؛ یا باید یک یخچال عظیمی میساختیم برای نگهداریاش و یا اینها را باید تبدیل به UF4 میکردیم. گفتندUO2 تولید کنید. گفتم نمیشود. خط را نشان دادیم و در یک بحث علمی دو روزه بهشان اثبات کردیم که اینها باید تبدیل به UF4 بشود. این تبدیل کردن AUC به UF4یعنی روشن نگهداشتن چراغ چرخه سوخت در دورهای که تعلیق کامل بود. در دوره تعلیق ما میخواستیم کار فنی مان را ادامه بدهیم و اشکالات را رفع کنیم. یک فرصت برای بر طرف کردن نواقص بود! در همین مراحل بود که بعد از 2 ماه راکتور تولید UO2 که یکسال برای طراحی و ساختش وقت صرف شده بود از کمر شکست؛ از طرفی فشار روی بچهها بود که خارجیها مدعیاند UCF از کار افتاد و توان کار کردن ندارد و از طرفی فشار سازمان برای فعال شدن سازمان بود. تیم مهندس با مدیریت خودش تشکیل شد و در مدت 3 هفته طرح راکتور را عوض کردند و آن را در کارگاه انرژی اتمی ساختند و راهاندازی کردند؛ یعنی کار کیساله را در سه هفته انجام دادند تا واحد دوباره راه افتاد.
9- از زمانی که UCFحرکت خود را آغاز کرده است تا به امروز همه توانمان را گذاشته ایم برای استاندارد سازی و رعایت شاخص های ایمنی، به گونه ای که امروز با اطمینان خاطر می توان گفت که این مجتمع یکی از ایمنی ترین، پاک ترین و کم حادثه ترین مجتمعها در نوع خود است.
10- ژوئن 2004 از طرف سازمان رفته بودم برای دوره پادمانی. آن شبها تولد عبدالقادرخان بود، چه جشنی مردم عادی در پاکستان گرفته بودند. نمی دانم دولت پاکستان چه کرده بود که مردم اینقدر برای فلان دانشمند هسته ای ارزش قادل بودند. وقتی مردم نعینه نتایج کشفیات علمی را تجربه نکنند، هر چه بگوئیم داریم این کار را میکنیم، کار بزرگی کردیم، اثر چندانی ندارد و گاهی موجب منفی گرایی هم میشود.
11- UCF فاز اول ودوم داشت. هر 15،16 نفر کارشناس و کارشناس ارشد در یک واحد کار می کردند. آن موقع دکتر ف-ق رئیس گروه دانشی AUC بود و یک عده از دوستان و همکلاسی های ما روی آن کار می کردند. این واحد AUC همه چیزش یک تجربه داخلی است، قبلا راکتورش در تهران شبیه سازی شده بود. تنها واحدی که قبلا رویش کار دانشگاهی انجام داده بودند، همین واحد بود. هیچ مشاوری نداشتیم و مشاورهای بزرگ داخلی به خاطر رعایت مسائل و منافعشان و اینکه تحریم نشوند حاضر به همکاری نبودند. همه اینها توسط یک عده فارغ التحصیل انجام دادند.
12-جرئت و انگیزه باعث شد که خیلی سریع خودمان را با شرایط تطبیق دهیم و خیلی از چیزهایی که لازم بود را یاد بگیریم. اکثر ما قبل از اینکه بخواهیم راهاندازی را انجام دهیم، اورانیوم را ندیده بودیم و لمس نکرده بودیم. ولی این اتفاق افتاد. یکی از بزرگرین پارامترها همان غیرت و تعصب بود.
13- قرار بود خط تولید ساعت 7 راه اندازی شود. قبل از آن من و دو نفر از بچه ها که در راهاندازی بودند، گفتیم برویم فشار کپسولها را قبل از راه اندازی چک کنیم. تا کپسول را باز کردیم فشار به 50 رسید؛ معیاری 50 تا 100 است، به 55 که رسید یکی از بچه ها گفت مطمئنا به صد هم می رسد. شیرا را بستیم. 30 ثانیه بعد کل لوله کشی ترکید، بخشی از لوله ها روی پای یکی از بچه ها ترکیبد ولی اتفاقی برایش نیفتاد. خیلی خدا به ما رحم کرد. درستش این بود که ما عدد 100 را میدیدم و بعد کپسول را میبستیم. این یک امداد الهی بود.
14- عوامل خارجی و بعضی اوقات داخلی تاثیر گرفته از بیرون سع یمی کردند کاری که انجام شده را ضعیف نشان دهند. یک جاهایی هم وفق میشوند بین مردم رخنه کنند و از آن جوک بسازند. در آن شرایط خاص در مواردی مسئولین میآمدند و میگفتند برای اینکه جزو باشکاه هستهایها شوید 100 روز فرصت دارید ولی ما 73 روزه کار را انجام دادیم. 73 روز خانواده افراد از آنان اطلاعی نداشتند. 24 ساعته کار میکردند و عکسهایی است که با دستهای گرفته شده به دستگاه سرپا خوابیده بودند.
ادامه دارد...