بازسازی فرقه ضاله صوفیه در کسوت مدافع حقوق بشر/مظلوم نمایی، سلاح شروران آخر الزمان
بخش دوم گفت و گو با ایشان در خصوص ماهیت و پیشینه فرقه صوفیه بدین شرح است:
با ظهور انقلاب اسلامي، ستاره بخت اهالي خانقاه بيدخت و صوفيان گناباد نيز افول كرد و نفوذ فراوان ودست ِ باز آنها در امور كشوري هم از بين رفت. مردم گناباد در روزهاي اوجگيري انقلاب، دربرابر اين جماعت چه واكنشهايي داشتند؟
خاطرم است مردم انقلابي گناباد كه از چماقكشهاي بيدخت ناراحت شده بودند، روز دوازدهم محرم سال 1357 آماده حمله به بيدخت شدند كه به حساب چماق به دستها برسند.
مردم سوار كاميونها شده بودند و با ابزار كشاورزي (بيل، چهارشاخ ، چوب و...) در خيابان سعدي گناباد صف كشيده بودند. وقتي از جريان مطلع شدم، احساس مسئوليت كردم، بهسرعت خودم را به صحنه رساندم. از ماشين پياده شدم. خيليها از ماشينها و كاميونها پياده شدند و اطراف بنده را گرفتند. گفتم: «چه خبر است؟» گفتند: «حوصله ما سر آمده است، ميرويم جواب چماق به دستهاي خانقاه را بدهيم.» گفتم: «عزيزان مصلحت نيست. فعلاً با پسر پهلوي درگير هستيم، در گناباد درگيري داخلي مصلحت نيست. خواهش ميكنم پراكنده شويد.» متفرق كردن مردم احساساتي كار سختي بود، ولي در آن روزها همه برادران و خواهران انقلابي حسينيه گناباد را مركز انقلاب اسلامي و بنده را دعاگو و خدمتگزار خود ميدانستند، لذا با راهنمايي بنده بهسختي قبول كردند و پراكنده شدند.
چرا جنابعالي اجازه نداديد كه مردم با انگيزه اين كانون را از بين ببرند؟ علت اين تصميم چه بود؟
بعضي از دوستان حالا هم به من اعتراض ميكنند و ميگويند بايد اجازه ميدادي مردم گناباد ميرفتند اين كانون فساد را خراب ميكردند، اما اولاً بنده كه نميتوانستم روي هواي نفس آن حركت كور را كه رهبري نداشت تأييد كنم. ثانياً بر فرض كه وارد بيدخت ميشدند، كاري از پيش نميبردند و با بيل و كلنگ كه نميشود خانقاه را خراب كرد. ثالثاً اين عمل باعث مظلومنمايي ميشد و خانقاه بيدخت كه با تشكيلات اينتليجنت سرويس انگليس ارتباط داشت، دنيا را پر ميكرد كه به اقليتها حمله ميشود. رابعاً چهره انقلاب مشوه ميشد. افتخار ما اين است كه بهترين و پرجمعيتترين راهپيماييها را داشتيم، اما سنگي به شيشه نخورد. روزهاي راهپيمايي به بانكها پيغام ميدادم عكس شاه را بردارند، چون ميدانستم مردم احساساتي اگر عكس شاه را ببينند، سنگها را سرازير ميكنند. مسئولان بانكها هم عكس را برميداشتند و راهپيماييها بدون درگيري تمام ميشد.
پس از پيروزي انقلاب سلطان حسين تابنده قطب صوفيان گنابادي از كشور فرار كرد ودر خارج ساكن شد. در شرايط پس از پيروزي انقلاب، آيا تلاشي براي باز گرداندن وي به كشور هم انجام شد؟
بله، پس از پيروزي انقلاب اسلامي و فرار سلطان حسين تابنده يك روز صبح در منزل بودم كه كسي در زد. پشت در رفتم، آقاي شريفيان صوفي و سرگرد تابنده بودند. گفتند: «اجازه است وارد شويم؟» گفتم: «بفرماييد. با كمال افتخار.» پس از تعارفات معمولي گفتند: «مدتي است آقاي سلطان حسين تابنده آواره وطن شده است و جرئت مراجعت به وطن ندارد. حالا خدمت شما آمدهايم، زيرا ميدانيم در بيدخت بين حزبالله نفوذ كلام داريد و ميتوانيد مردم را راضي كنيد ايشان به وطن برگردد.» قدري آنها را موعظه كردم و گفتم: «اگر واقعاً صوفيگري را به عنوان يك مكتب پذيرفتهايد، دنبال مرشد ديگري برويد. از نظر بنده تصوف باطل است. اگر دلبستگي داريد دنبال مرشدي برويد كه به اصول درويشي عمل كند.» درتاريخ هست كه مردي از مريدان معروف كرخي در بغداد وارد خانقاه شد و پشت به قبله شروع به نماز خواندن كرد. شخصي از در وارد شد و با مشاهده وي خطاب به معروف گفت: «چرا اين شخص را نصيحت نميكنيد؟» معروف گفت: «ما درويش هستيم و درويش را به تصرف در امور كاري نيست»، اما آقاي تابنده يك فئودال و سرمايهدار منطقه است. عمالش به تجاوز به اموال و عرض مردم مشغولاند. در گناباد هر كجا وقف خوار، خائن و دزدي است سر از خانقاه در ميآورد. در باغسياه يك كافه مركز قماربازها و مشروبخوارها بود. يك روز سروان اسلامي رئيس ژاندارمري گناباد به من گفت: «در گناباد نميتوان انجام وظيفه كرد. مأموران ما چند صندوق مشروب از كافه ميرزا محمد كافهچي در آوردند. ميخواستم تحويل قانون بدهم، ناگهان كافهچي نامهاي به خط سلطان حسين تابنده نشان داد كه نوشته بود: ايشان از فقراست متعرضش نشويد. حالا آيا ميتوانم با تيمسار اويسي و تيمسار نصيري درگير شوم؟» آقاي شريفيان و سرگرد تابنده پاسخي نداشتند، لذا 100 هزار تومان اسكناس هزار توماني روي كرسي گذاشتند و گفتند: «حاج آقاي تابنده سلام رسانده و عرض كردهاند اين پول را ميان فقرا و مستحقين قسمت كنيد.» گفتم: «اهل اين حرفها نيستم پول را برداريد.» در اين اثنا حجتالاسلام دانشفر وارد منزل شد و پاي كرسي نشست و چون ديد 100 هزار تومان روي كرسي است و آنها اصرار ميكنند و بنده انكار ميكنم بالاخره آقاي دانشفر آنها را قانع كرد تا پول را بردارند و بروند. موقع رفتنشان گفتيم: «اگر شاه ميتواند به ايران برگردد، آقاي قطب هم ميتواند به بيدخت بازگردد. اين آقا و پدرش قنات بيدخت را كه تنها راه زندگي مردم بود، با احداث قنات صالحآباد خشك كردند و باغات مردم بيدخت را نابود ساختند و كشاورزان بيدخت را ـ كه تنها منبع درآمدشان كشاورزي بود ـ به خاك سياه نشاندهاند.»
ظاهراً برخي مسئولان ليبرال مسلك سالهاي اول ِ استقرار نظام هم به صوفيان خوشبين بودند و با نور علي تابنده ـ قطب كنوني دراويش گنابادي ـ هم ارتباطاتي داشتند. شما از اين جنبه و احياناً تحذيرهايي كه دراينباره داشتهايد، چه خاطراتي داريد؟
در سفري كه بنيصدر رئيسجمهور وقت به گناباد آمد، بنده مسئول كميته انقلاب اسلامي بودم، دستي در كار بود تا با من ملاقات نكند. شب او را داخل اتاق بردند و گفتند حالش مساعد نيست و خسته است انشاءالله فردا ساعت شش صبح. بنده قبل از ساعت شش وارد شدم، ناگهان از اتاق بيرون آمد و بدون توجه به من به سمت بيرون رفت، پرسيدم: «كجا ميرود؟» جواب دادند: «به سپاه ميرود.» فوراً به سمت سپاه پاسداران انقلاب اسلامي رفتم. بچهها روي پردهاي نوشته بودند: «از آقاي بنيصدر تا وقتي در خط رهبر باشد، حمايت ميكنيم»، لذا سر پايي در صحن سپاه چند كلمه بيشتر صحبت نكرد. وقتي خواست از سپاه خارج شود، جلويش رفتم و گفتم: «بنده مسئول كميته انقلاب اسلامي گناباد هستم. ميخواهم چند كلمه با جنابعالي صحبت كنم.» گفت: «بفرماييد با هم سوار مينيبوس شويم تا با شما صحبت كنم.» داخل مينيبوس به او گفتم: «آقاي رئيسجمهور! اين نورعلي تابنده كه در روزنامه انقلاب اسلامي كه شما صاحب امتياز و مدير مسئول آن هستيد، مقاله مينويسد، ميشناسيد؟» گفت: «پسر خوبي است!» گفتم: «اطلاع داريد او پسر صالح عليشاه، قطب صوفيه درخت است؟» گفت: «باشد. پسر خوبي است.» گفتم: «اطلاع داريد اين آقا با سلطان حسين تابنده قطب فعلي دراويش برادر است؟ اين دو برادر در جريان نهضت آيتالله كاشاني در دو طرف مبارزه قرار گرفتند تا هر طرف شكست خورد برادر سمت پيروز نجاتش بدهد. وقتي دربار پيروز شد، نورعلي از تهران فرار كرد و به بيدخت آمد. سلطان حسين با پارتيبازي نجاتش داد. در انقلاب امام خميني هم همين سياست اعمال شد و وقتي شاه فرار كرد و انقلاب پيروز شد، سلطان حسين فرار كرد و در تهران نورعلي از او حمايت كرد. آقاي بنيصدر! اين دو برادر سر و ته يك كرباساند. مثل جيببرهاي زمان طاغوت كه صبح با هم صبحانه ميخوردند و براي شكار به سمت حرم امام رضا(ع) كمين ميكردند و سپس به زد و خورد ميپرداختند. زواراني كه از حرم مطهر بيرون ميآمدند با قلبي پاك دلشان ميسوخت و جلو ميرفتند و آن دو جوان را با زحمت از هم جدا ميكردند و در همين كش و قوس جيب زوار را ميزدند و از هم جدا ميشدند و در سمت پايين خيابان در گوشه خلوتي پول را با هم تقسيم ميكردند. اينگونه نزاع در گناباد يعني جنگ زرگري.» پاسخ بنيصدر حمايت كامل بود: باشد! پسر خوبي است!
ظاهراً جنابعالي در اينباره با شهيد آيتالله دكتر بهشتي هم ديدار و صحبتي داشتهايد؟ شنيدن خاطره آن ديدارهم دراين بخش از گفتوگو براي ما مغتنم است؟
آيتالله شهيد دكتر بهشتي در سفري به تربت حيدريه آمده بود. همراه جمعي از برادران روحاني بهمنظور استفاده از بيانات معظمله به آنجا رفتيم. با اينكه منافقين جمع شده بودند و شعار مرگ بر بهشتي سر ميدادند، ايشان در سخنراني خود هيچ اعتنايي به شعاردهندهها نكرد و فقط فرمود: «جوانها! براي شما دامني مهربانتر از اسلام وجود ندارد.» تربتيها پس از خاتمه سخنراني با چوب و چماق به جان آنها افتادند و پس از ضرب وشتم آنها را سوار اتوبوس و راهي شهرهايشان كردند. موقع خداحافظي شهيد بهشتي با مسئولان عرض كردم بنده مسئول كميته انقلاب اسلامي گناباد هستم. عرايضي خدمتتان دارم. موقع سوار شدن، ايشان اشاره كرد، بيا سوار شو. عقب ماشين سواري من، ايشان و استاندار خراسان دكتر حسن غفوريفرد بوديم. آقاي استاندار خوابش برد و تا فرودگاه مشهد بنده با دكتر بهشتي صحبت كردم. اولاً وضعيت گناباد، خانقاه و دوران انقلاب را شرح دادم.
ايشان قدرداني كرد و فرمود: «خوب شد مرا روشن كرديد. در تهران خيلي زنگ ميزنند كه سلطان حسين را پيش من بياورند. راهش نخواهم داد.» معظمله فرمودند: «چندي قبل در امريكا جلسهاي با حضور رجال سياسي بود و در باره روحانيت شيعه بحث ميكردند. قضاوت آنها اين بود كه روحانيت شيعه حاضر است خود را به كشتن بدهد، اما تسليم نشود. يكي گفت: اين بهشتي يك عيب ديگر هم دارد و آن اين است كه كلاه سرش نميرود. خيلي زرنگ است!»
در پايان براي جماعتي كه ممكن است اكنون هدف القائات اين جماعت باشند، به ويژه جوانان، چه پيامي داريد؟
اين از مسلمات مذهب ماست كه تصوف در تمام
اشكال ونحلههاي آن باطل است و امري دور از مذهب اهل بيت(ع)محسوب ميشود.
مراجع تقليد درباره اين جماعت فتاوي گويايي دارند كه ما را از هر توضيح
اضافي مستغني ميكند. چيزي كه امروز اسباب مطايبه شده اين است كه اينها
بهرغم همه سوابقشان در تضييع اموال مردم و غصب آب و ملك آنان در گناباد،
حامي حقوق بشر شدهاند و مظلومنمايي ميكنند. به جوانها توصيه ميكنم در
اطراف سوابق و پيشينه اينها و رفتار قطبهايشان مطالعه كنند و به شكل مستند
اينها را بشناسند. خداوند همگان را از شرور آخر الزمان محفوظ بدارد.
والسلام عليكم ورحمتالله و بركاته.
برگرفته از روزنامه جوان