رسایی و ستار
خبر فوت یک زندانی به نام ستار بهشتی در هفته قبل، یکبار دیگر بهانه را برای دستگاههای خبر پراکنی بیگانه و برخی از رسانههای دنباله دار آنها در داخل فراهم آورد تا با پرداختن به این سوژه، اقتدار نظام اسلامی را در افکار عمومی به چالش بکشند. متاسفانه همانطور که در فتنه سال ۸۸ برخی از رسانهها، تریبونها و چهرههای سیاسی و مطرح کشور به آن فتنهها دامن زدند، در جریان اخیر نیز به دلیل عدم توجه یا گروه گرایی برخی، همین روند را شاهدیم؛ اتفاقی رخ داده و هنوز ابعاد مختلف آن مشخص نشده اما عدهای عجولانه برای اینکه از غافله عقب نمانند، ضمن محکوم کردن این موضوع، به گونهای سخن میگویند که انگشت اتهام را به سوی نیروی انتظامی نشانه میروند!
در خصوص پروژه مذکور گفتنیهایی است که باید به آن پرداخت:
۱. ستار بهشتی کیست؟ فردی ۳۵ ساله، مجرد که سال هاست طعم تلخ جدایی پدر و مادر را چشیده، با سطح سواد در حد سیکل، مدتی است از شمال غربی کشور به رباط کریم مهاجرت کرده و البته با این سطح سواد و این همه مشکل به وبلاگ نویسی هم علاقه دارد. محتوای اصلی وبلاگ وی چیزی نیست جز فحاشی سیاسی به زمین و زمان. این وبلاگ نویس توسط پلیس فتا شناسایی و بازداشت میشود. بر اساس اطلاعات واصله میزان مراجعه به وبلاگ وی کمتر از گمنامترین سایتهای خبری بوده، یعنی مراجعهای کمتر از عادی. در این بین سؤالی هر ذهن تحلیلگری را به خود مشغول میکند: چرا و چگونه نیروی انتظامی به سمت بازداشت این فرد سوق داده میشود؟ آیا نیروی انتظامی در ابتدا و ناخودآگاه در تلهای که برای او پهن شده، گرفتار میشود؟ بررسیهای ما هنوز به پاسخی نرسیده چرا که همه میدانیم در عرصه فضای مجازی - با توجه به سهولت راه اندازی یک وبلاگ – افراد دیگری هم هستند که به جای نقد منطقی و علمی، وقت خود را با فحاشی نسبت به این و آن تلف میکنند، اما چرا این فرد بازدداشت میشود؟ آیا بزرگ نمایی اقدامات این وبلاگ نویس بخشی از این بازی فتنه گرانه بوده؟ جالب اینجاست که در حال حاضر با مروری کوتاه در عرصه فضای مجازی، سایتهای خبری و تحلیلی شناخته شدهای را مییابیم که در اتهام زنی به نظام اسلامی و سیاه نمایی با رسانههای دشمن هیچ تفاوتی ندارند، مدیران و عناصر اصلی این سایتها چهرههای شناسنامه داری هستند که برخی از آنها چندین بار بازداشت و البته بعد از مدتی به دلیل فشارهای سیاسی آزاد شدهاند، سایتهایشان هر چند فیلتر است اما محتوای تولیدی آنها هر روز در دیگر سایتها و رسانههای همسو بازتکرار میشود و البته گردانندگان آنها به دلیل برخورداری از رانت کانونهای قدرت، هرگز بازداشت نمیشوند.
۲. به فاصله چند ساعت، دستگیری این وبلاگ نویس به یکی از خبرهای اصلی بیبی سی و پس از آن، دیگر رسانههای خارجی تبدیل میشود. این رسانهها لحظه لحظه اخبار مربوط به این وبلاگ نویس را مخابره میکنند تا اینکه سوژه به مرحله پختگی خود میرسد: یک وبلاگ نویس در حین بازجویی در زندانهای جمهوری اسلامی به قتل رسیده است. سؤال: چه کسی از این خبر سود میبرد؟! پلیس یا دستگاه انتظامی چه سودی از این قتل میبرده؟ بویژه که با بررسی گزارشهای رسمی مشخص میشود این فرد در زمان بازداشت و بازجویی هیچ مقاومتی در برابر نیروی انتظامی نداشته. با این حساب نیروی انتظامی در بازجویی از این فرد چرا باید به ضرب و شتم متوسل میشده، آن هم ضرب و شتمی که به قتل وی منجر شود؟! اینکه این رسانهها چگونه گام به گام به تعقیب این سوژه پرداخته و اطلاعات را از کجا با این سرعت دریافت کردهاند، خود جای تأمل دارد بویژه آنکه در ماجرای ندا آقا سلطان نیز شبیه این حرکت رسانههای معاند را شاهد بودیم.
۳. قصه از چه قرار است؟ آیا فوت یا کشته شدن این وبلاگ نویس با توجه به این مقدمات، زمینهای برای شکل گیری فتنهای در آینده نیست؟ واقعیت این است که موضوع فوت ستار بهشتی از دو بعد «خوش بینانه و بد بینانه» قابل بررسی است. بر اساس فرض خوش بینانه باید گفت که مرگ وی – بر اساس شواهد و دلایلی که تاکنون به دست آمده از جمله اینکه هیچ اثری از ضربه در نقاط حساس بدن وی نیست – امری طبیعی بوده و پلیس در آن نقشی نداشته. بر اساس فرض بدبینانه اما باید گفت که این حادثهای عادی نبوده بلکه دلیل مرگ وی، برخورد فیزیکی بوده که این فرض نیز از دو حال خارج نیست: بر اثر اشتباه یا تقصیر یک مأمور انتظامی بوده و یا نتیجه تعمد و برنامه ریزی معدود افرادی که در درون سیستم انتظامی یا قضایی نفوذ یافتهاند. به خصوص که ستار بهشتی بعد از انتقال به زندان در بندی مستقر میشود که بسیاری از فعالان و عناصر فتنه ۸۸ در آن قرار داشتهاند و اساسا دست نوشته و نامهای که منتسب به وی است – و اصل آن موجود نیست! ـ توسط این افراد به مسئولان زندان ارائه شده. شاید تأمل در اینکه چه کسی از این موضوع سود میبرد تا حدودی در نتیجه گیری به ما کمک کند.
۴. این احتمالات شاید برای برخی در ابتدا بسیار عجولانه و جانبدارنه به نظرآید اما با کمی تأمل در فاکتورهای دیگر، نمیتوان به راحتی از کنار آن گذشت. به این خبر که در پنجم آبان ماه در رسانههای کشور منتشر شد دقت کنید: «به تازگی یکی از شکنجه گران معروف ساواک پس از ۳۳ سال زندگی مخفیانه، سرانجام در مهر شهر کرج دستگیر شد. وی با تغییر قیافه زندگی میکرد.»
با توجه به این خبر، آیا وجود عناصری مسأله دار در دیگر جایگاههای کشور امری بعید به نظر میرسد؟ آیا حضور عناصری از این دست – که قطعا در صورت درستی این نگاه بسیار محدود خواهد بود – در جایگاههای غیرمشهور اما حساس بعید به نظر میرسد؟ باز تأکید میکنیم چه کسی از حادثه کشته شدن ستار بهشتی در این مقطع زمانی سود میبرد؟ آیا وبلاگ نویسی با سطح سواد سیکل میتواند برای نظام اسلامی تهدید به شمار آید؟ چرا همواره اتفاقاتی از این دست در بزنگاهها و زمانهای خاص رخ میدهد؟ یعنی درست در زمانی که بلندگوهای رسانهای نیاز به خوراک دارند!
۵. برای اینکه بدانیم چه کسی از این واقعه سود میبرد باید موضوع را از منظری دیگر کالبدشکافی کنیم. همه میدانیم که مشارکت ۸۵ درصدی مردم در انتخابات دهم ریاست جمهوری در سال ۸۸، یک شوک غیرقابل باور برای نظام سلطه بود. نظام سلطهای که نهایت مشارکت سیاسی در درون خود را با تبلیغات وسیع کارتلها و شرکتهای اقتصادی چند ملیتی، نهایتا به مشارکتی ۵۰ درصدی مردم میرساند (مانند انتخابات اخیر آمریکا) و اکثر قریب به اتفاق ایادی آن در منطقه خاورمیانه نیز هیچ رنگ و بویی از مردم سالاری و دمکراسی ندارند. در چنین فضایی، جمهوری اسلامی در آخرین انتخابات ریاست جمهوری خود مشارکت سیاسی ۸۵ درصدی را رقم زده که البته بعد از انتخابات برای از بین بردن تاثیر آن انتخابات پرشور، فتنهای بزرگ طراحی شد. اکنون و در آستانه انتخابات بعدی ریاست جمهوری از آنجا که زمینه برای حضور چهرههای تابلودار فتنه در انتخابات آینده فراهم نیست، فاز اصلی فتنه از مقطع زمانی بعد از انتخابات، به مقطع زمانی قبل از انتخابات منتقل شده.
در فتنه ۸۸ یکی از مهمترین عناصری که در کنار مردم به مقابله با فتنه گران آشوبگر پرداخت، نیروی انتظامی بود و طبیعی است برای عملیاتی شدن فتنه آینده، باید قبل از هر چیز با عملیات روانی، انگیزه مقابله با فتنه گران را از عناصر انتظامی و امنیتی گرفت.
۶. شاید برخی این تحلیل را بدبینانه و نتیجه توهم توطئه بپندارند اما با بازگشت به گذشته و مرور حوادث تلخی که در دوره حاکمیت اصلاح طلبان آمریکایی رقم خورد، به جرأت میتوان گفت که این تحلیل قابل تأمل است. حادثه دوم خرداد ۷۶ وقتی رقم خورد، خاتمی در حالی که هنوز راه رسیدن به دفتر خود در نهاد ریاست جمهوری را نمیدانست، برای بازدید از وزارتخانه مهم و کلیدی «اطلاعات» آماده شد و به همراه عناصری چون سعید حجاریان به وزارت اطلاعات رفت و آنها که دستی بر آتش داشتند با حضور زود هنگام خاتمی در وزارت اطلاعات، از آغاز پروژه تخریب این وزارت خانه خبر دادند. به فاصله چند ماه بعد از این بازدید، سوژه قتلهای زنجیرهای با عملیات روانی روزنامههای زنجیرهای، وزارت اطلاعات را تا مرز بیتأثیری پیش برد. چند ماه بعد از آن، حادثه کوی دانشگاه و فتنه ۱۸تیر رقم خود و بعد از مدتی در ماه پایانی سال ۷۸، ترور سعید حجاریان مهمترین خبر کشور شد. ناگفته نماند که بعدها اصلیترین حزب حامی خاتمی، متشکل از مهمترین عناصر بیرون رانده شده یا بیرون آمده از وزارت اطلاعات به نام حزب مشارکت تشکیل شد، یعنی حزبی با تجربه اطلاعاتی و البته با اهدافی همسو با دشمن!
در حقیقت حادثه قتلهای زنجیرهای با هدف تخریب وزارت اطلاعات، فتنه ۱۸ تیر و کوی دانشگاه با هدف تخریب نیروی انتظامی و حادثه پر ابهام ترور سعید حجاریان با هدف تخریب سپاه و بسیج کلید خورد و به مدد جنگ روانی روزنامههای زنجیرهای و رسانههای بیگانه و حمایت جریان اصلاح طلب در دولت وقت، تا حدود زیادی به این اهداف دست یافت. با طراحی هر یک از این فتنهها در درجه اول این سه دستگاه نظامی، انتظامی و امنیتی که به عنوان چشمهای نظام اسلامی، وظیفه حفاظت از نفوذ دشمن را به عهده داشتند، نه تنها در نگاه مردم و افکار عمومی به عنوان عناصری غیر قابل اعتماد معرفی میشدند، بلکه فشار روانی حاصل از این تبلیغات و اتهامات گسترده، نیروهای هر یک از این دستگاهها را در انجام وظایف ذاتی خود، مردد و بیانگیزه میساخت.
۷. پروژه کشته سازی ستار بهشتی - که امکان دارد تا چند ماه آینده در صورت عدم مراقبت مسئولان و کشف ابعاد امر در نمونههای مشابهای تکرار شود – را باید حلقهای برای مقدمه سازی فتنه آینده دانست. فتنهای که برای تحقق آن باید نیروی انتظامی را از الان در نگاه مردم و مسئولان مقصر جلوه داد و انگیزه هر نوع برخورد با فتنه گران را از آنان گرفت. فتنهای که در برخی ابعاد آن با اتخاذ مواضع عجولانه برخی از دوستان نظام تقویت میشود. کافی است به تحلیل برخی رسانهها و هم چنین مواضع برخی از نمایندگان مجلس در هفته گذشته دقت کنیم که انگشت اتهام خود را ناخودآگاه به سوی نیروی انتظامی نشانه رفتهاند.
۸. نکتهای که در این بین نباید از آن غفلت کرد، اهمیت حفاظت بیشتر از عنصر فتنهگری به نام مهدی هاشمی است. مهدی هاشمی در حال حاضر شاه ماهی جریان فتنه و به تعبیری دیگر جعبه سیاهی است که نحوه برخورد با آن، مظلومیت نظام اسلامی را نشان میدهد. مسئولان دستگاههای قضایی و اطلاعاتی اگر تا امروز به هر میزان از مهدی هاشمی در زندان حفاظت میکردند از این پس باید این حفاظت را به چندین برابر افزایش دهند چرا که با ایجاد خراشی در وی - که میتواند توسط برخی عناصر نفوذ یافته و یا حتی خودزنی توسط شخص وی صورت گیرد – میتوان بلوایی فتنه انگیزانه را رقم زد. به خصوص که خانواده آقای هاشمی در بیانیه اخیر خود - و البته پیش از این در مقاطع مختلف - نشان دادهاند که با هر اتفاق کوچکی میتوانند زمینه یک جنجال بزرگ را فراهم آورند، جنجالی که مورد سواستفاده فتنه گران داخلی و خارجی قرار گیرد.
۹. برای جلوگیری از این فتنه در حال شکل گیری، شاید بد نباشد مروری بر سخنان مقام معظم رهبری در دو حادثه قتلهای زنجیرهای و ترور سعید حجاریان داشته باشیم. امام خامنهای در تاریخ اول اردی بهشت ۷۹ در جمع مسئولان نظام اسلامی فرمودند: «من در نماز جمعه گفتم، که قلباً از بعضی پدیدههایی که در کشور هست، رنج میبرم، نمیخواهم آن چیز که برای من رنج آور است را با افکار عمومی مطرح کنم، اما آن داستان غم انگیز را میگویم. من دو سال قبل از این در یکی از خطبههای نماز جمعه گفتم که دستگاههای استکباری دنیا و آمریکا از تبلیغات برای ساقط کردن و ایجاد اغتشاش در کشور استفاده میکنند و البته به آن دستگاههای تبلیغی گفتم، اینکه شما سرنوشت کشورهای اروپای شرقی را در ایران دنبال کنید، خیال خام است. اما متأسفانه همان دشمنی که به وسیله تبلیغات خود، همتش این است که کشور را ساقط کند، امروز در داخل پایگاه پیدا کرده است. بعضی از مطبوعات پایگاه دشمن شدهاند... مطبوعاتی پیدا میشوند که همه همتشان تشویش افکار عمومی، ایجاد بدبینی مردم به نظام است، ۱۰ تا ۱۵ روزنامه گویا از یک مرکز هدایت میشوند، تیترهایی میزنند که هر کس نگاه کند، فکر میکند همه چیز در کشور از دست رفته است! امید را در جوانان میمیرانند، روح اعتماد به مسئولان را در مردم تضعیف میکنند، نهادهای رسمی را تضعیف میکنند، مدل اینها کیست؟ مطبوعات غربی هم این گونه نیستند؛ این یک شارلاتانیزم مطبوعاتی است... در هر حادثهای جو تهمت فضا را پر میکند! تروری اتفاق میافتد، هنوز هیچ اطلاعاتی در دست نیست، هنوز از اینکه این حادثه را چه کسی انجام داده، هیچ کس سرنخی نداشته، اما میبینید که در روزنامه تیتر میزنند، سپاه را متهم میکنند، بسیج را متهم میکنند، روحانیت را متهم میکنند! هدف از این کار چیست؟»
رهبر معظم انقلاب در همان مقطع در نامهای خطاب به رییس جمهور وقت، محمد خاتمی نوشتند: «در این قضیه مشاهده میشود که متأسفانه برخی از زبانها و قلمها به شدت سرگرم التهاب آفرینی و شایعه پردازیاند. بیتعهدی را به آنجا رساندهاند که علاوه بر نام آوران از افراد و اشخاص، با اتهامهای بیدلیل، حتی سازمانهای مسئول و مورد اعتماد و حتی سپاه و بسیج، یعنی مطمئنترین حافظ امنیت ملی را زیر سوال بردهاند. در چنین فضای آشفتهای کدام دستگاه قضایی و امنیتی میتواند به دقت و تسلط بر اعصاب، به مسئولیت خود قیام کند؟ این جوسازی و غوغاگری موجب آن است که عناصر جنایتکار یا خیال راحت، بتوانند از چشم قانون پنهان بمانند و به همین خاطر، اینجانب نسبت به اظهارات کسانی که به این جو دامن میزنند خوش بین نیستم.»
با مرور این مواضع هوشمندانه رهبر انقلاب بیشک برخی از رسانهها و حتی برخی از نمایندگان مجلس و چهرههای سیاسی باید در اظهارات و تحلیلهای خود تأمل بیشتری کنند تا به تکمیل کننده پازل دشمن تبدیل نشوند. بویژه که پس از حادثه مشکوک اخیر، برخی از رسانههای نزدیک به دولت مجددا با زنده کردن بحث بازدید رییس جمهور از زندان اوین، ادعا کردهاند که اگر احمدینژاد به بازدید از زندان اوین میرفت، چنین حادثهای رخ نمیداد! در حالی که میتوان گفت یکی از اهداف کلید خوردن این سناریو در راستای دامن زدن به این دعوای بین دو قوه و تشدید اختلافات و تقویت پازل دشمن طراحی شده است.
۱۰. در پایان این بحث به نمونه مشابه تهاجم تبلیغاتی علیه نیروهای مسلح شوروی سابق در راستای طرح غرب به سرکردگی آمریکا برای فروپاشی شوروی توجه فرمایید. الکساندر پرخانوف، نویسنده مشهور روسی میگوید: «تبلیغاتی که حول و حوش گورباچف انجام شد، به تدریج به او کمک کرد تا نیروهای مسلح را تضعیف کند و نیروهای ویژه اطلاعاتی را نیز به ضعف درآورد.»
نیکولاویچ، مشاور رئیس دوما نیز در همی راستا میگوید: «قبل از فروپاشی شوروی یکی از خیانتهایی که صورت گرفت این بود که مردم را نسبت به نیروهای نظامی بیاعتماد کردند. آنان را با دستور به جایی اعزام میکردند و بعد میگفتند که بدون دستور از کسی، خودسرانه تصمیم گرفته و حقوق بشر را نقض کردهاند. مثلاً در روزنامههای خود نوشتند: سربازان با بیل مردم را کشتند. نوشته بودند یک چتر باز شوروی دو کیلومتر با بیل به دنبال یک پیرزن دوید تا او را بکشد. دروغ را آن قدر بزرگ میگفتند که همه باور کنند. وقتی من در مجلس روسیه سؤال کردم که این چه سربازی است که به دنبال یک پیرزن ۷۰ ساله، مجبور بوده دو کیلومتر بدود؟ به من گفتند این سوالهای احمقانه را نکن!»
۱۱. در پایان باید گفت ستار بهشتی هر کس بود با هر سطح سواد و با هر جرمی، از آنجا که در نظام اسلامی زندگی میکرد، خونش محترم بود. بنابر این امیدواریم دستگاههای ذیربط در قوه قضائیه و نیروی انتظامی با کالبدشکافی دقیق این موضوع و بررسی ابعاد مختلف این پرونده بویژه احتمالاتی که برشمرده شد و اطلاع رسانی شفاف در خصوص آن، راه هرگونه بهره برداری فتنه گران را ببندند و چنانچه تقصیر یکی از عناصر انتظامی در این موضوع محرز شود با برخورد قاطعانه، جامعه را به سوی حمایت قاطعانه از نیروهای انتظامی و امنیتی که جان خود را برای دفاع از مردم در کف دست گرفتهاند، آماده کنند.