سرگردان در دایره بی هویتی
سینمای اجتماعی، عنوانی است که طی سال های اخیر عده ای از فیلمسازان به آثار خود اطلاق می کنند. فیلم هایی که غالبا بر مسائل تلخ و تیره جامعه متمرکز می شوند و ظاهرا به بازنمایی و آسیب شناسی معضلات فرهنگی و اجتماعی می پردازند. تهیه کننده ها و کارگردان های این نوع فیلم ها در عین حال که آثار خود را تافته ای جدا بافته می دانند، مدعی اند که فیلم های این چنینی در تنگنا هستند؛ به زعم ایشان، این فیلم ها هم با موانعی در طرح مضامین خود مواجه می شوند و هم از حمایت های دولتی محرومند.
فیلم «بغض» نمونه اخیر این طیف آثار است. فیلمی که استقبال چندانی را در اکران عمومی نداشته و سازندگانش بطور پی در پی در نشست ها و مصاحبه های خود از بی مهری نسبت به فیلم هایی از این دست به عنوان فیلم اجتماعی سخن می گویند. اما به راستی چرا آنچه طی سال های اخیر با صفت سینمای اجتماعی در ایران شکل گرفته و فیلم «بغض» هم نماینده کنونی آن محسوب می شود، هیچ گاه موفق نبوده است؟ آیا بنابر ادعای تولیدکننده های این فیلم ها، مشکل از دیگران و مسئولان و ناظران و هادیان و حامیان و ... است؟ اگر هم بتوان دیگران را در تضعیف سینمای اجتماعی ایران دخیل دانست اما مشکل اصلی از درون و بطن خود این جریان است.
قبل از هر بحثی باید تأکید کرد که يكي از نيازهاي اساسي سينماي ايران در اين مقطع زماني، فيلم هايي با رويكرد آسیب شناسی مسائل اجتماعی است. آثاري كه مخاطبان خود را نسبت به مسائل پيدا و پنهان اجتماعي آگاه تر سازند و فضا را براي افراد و جرياناتي كه منافع ملي و اجتماعي را قرباني منافع فردي و باندي خود مي كنند ناامن نمايند. اما سینما چگونه باید به آسیب شناسی بپردازد؟ چه نوع فیلم هایی می توانند به حل معضلات جامعه کمک کنند؟ آیا هر فیلمی که بخشی از آسیب های اجتماع را ترسیم نمود، به واقع یک فیلم اجتماعی محسوب می شود؟
واقعيت مسلم اين است كه همه فيلم هايي كه به ترسيم كاستي ها و مشكلات اجتماعي مي پردازند در يك رده قرار نمي گيرند. همسان دانستن فيلم هاي سياه نما و نمايشگر تصوير چرك از ايران با فيلم هاي اجتماعي منتقد مشكلات اجتماعي يك نقض غرض آشكار است. به همان اندازه كه فيلم هاي اجتماعي و منتقد نسبت به بي عدالتي ها قابل احترام هستند، آثار سياه نما و مغرض، خطرناك و زيان آورند. يكي مصلح است و ديگري مخرب. فيلم هاي اجتماعي مايه بيداري و آگاهي هستند و فيلم هاي چرك نما عامل انحطاط و غفلت. تفاوت بزرگ يك فيلم اجتماعي واقعي با فيلم سياه نما در هويتمندي يكي و بي هويتي ديگري است. مقصد و مقصود فيلم آرمانگرا، آرمان شهر است و هدف آثار چرك نما، جشنواره هاي خارجي!
فیلم «بغض» هم نمونه ای از فیلم هایی است که گرایش به آثار دسته دوم دارد. این فیلم داستان دختر و پسر جوانی است که به ترکیه رفته اند تا از آنجا شرایط را برای مهاجرت به آمریکا فراهم نمایند. آن ها برای جور کردن پشتوانه مالی این هجرت دست به کارهای خلاف می زنند و در این راه با خطراتی مواجه می شوند. در پایان هم باز موضوع تکاری خیانت و شک و تردید طرح می شود و ... .
فیلم «بغض» مضامین تکراری و نخ نما را در قالب یک روایت نه چندان بدیع ترسیم کرده است. موضوع کلی فیلم پیش از این در «آدم برفی» هم به نمایش درآمده بود. در آن فیلم هم مسئله محوری درباره سفر یک فرد به ترکیه و تلاش برای مهاجرت به آمریکا با تکیه بر اعمال خلاف بود. با این تفاوت که در «آدم برفی» راه رهایی و خوشبختی بازگشت به وطن معرفی می شود، اما در «بغض» هیچ جاذبه و شاخصه ای مبنی بر مزمت تمایل به مهاجرت به غرب دیده نمی شود.
مسئله مهاجرت در سال های اخیر به کرات در فیلم های سینمایی بازنمایی شده است. این فیلم ها با ناهموار توصیف کردن شرایط کشور و معرفی جامعه امروز ایران به جایی نامناسب برای زندگی، تمایل به مهاجرت به غرب را یک علاقه فراگیر بخصوص نزد جوانان القا می کنند.
شاخصه دیگری که یکی از کلیشه های روایی و محتوایی سینمای ما در سال های اخیر بوده، نمایش چهره ای حقیر و ناهنجار از جوان ایرانی است. درحالی که فیلم های غربی و هالیوودی اغلب سعی در تجلیل از جوانان جوامع خود و تزریق روحیه خودباوری به نسل نوخواسته خویش دارند، سینمای ما اصرار عجیبی بر بدبخت نمایش دادن نسل جوان دارد. آنچه در فیلم های ایرانی به عنوان جوان تعریف شده، موجودی عاصی و سرگردان و بی هویت و خلافکار و بحران زده است که نه جای افتخار دارد و نه می توان به آن امیدی داشت. فیلم «بغض» هم دقیقا چنین تعریفی از جوان ایرانی دارد و آیا این تعریف، یک دروغ محسوب نمی شود؟ براستی اگر جوان امروز ایرانی چنین است که این فیلم ها نشان می دهند پس چه کسانی پیشرفت های علمی شگرف سال های اخیر یا موفقیت های ورزشی بی سابقه در میادین بین المللی را برای ایران رقم زده اند؟
يكي از مشكلات اساسی جریان موسوم به سينماي اجتماعي که در فیلم «بغض» هم بیداد می کند، بي هويتي است. مشكلي كه مي توان آن را نوعي نقض غرض براي اين گونه فيلم ها دانست، چرا كه اساساً سينماي اجتماعي با برخورداري از يك هويت فرهنگي مشخص، معنا پيدا مي كند و مي تواند بر مخاطب خودش تأثير بگذارد، اما فقدان هويت و شخصيت و گاه رويكرد هويت ستيزانه در بسياري از این گونه فیلم ها باعث كور و نازا شدن اين نوع فيلم ها شده است.
هيچ نگاه تحليلی و آرمان عميق و دقيقي در فیلم «بغض» جاري نيست. يعني نه معلوم است كه فیلم به چه معضل جامعه انتقاد دارد و نه مشخص است كه جامعه آرماني و شرايط مطلوب از نگاه آن چيست. فقدان يك «گره-مسئله» كه مانند نخ تسبيح همه مشكلات را به هم پيوند دهد و به انسجام برساند، فيلم را از تبديل شدن به يك اثر هنري اجتماعي ماندگار و تأمل برانگيز بازداشته است. اين سرگرداني فقط به محتواي فيلم محدود نمي شود، بلكه ساختار آن هم دچار نوعي از هم گسيختگي است و آدم ها و ماجراها هر يك راه خودشان را مي روند و ساز خود را مي زنند. اين فيلم فاقد شخصيت پردازي و انسجام نگاه و تفكر است.
اگر به فيلم هاي اجتماعي بزرگ و ماندگار تاريخ سينما هم در ايران و هم در جهان بنگريم، مهمترين شاخصه آنها برخورداري از هويت، مسئله و آرمان روشن و قابل لمسي است. مثلاً فيلم جاودانه «عصر جديد» به كارگرداني چارلي چاپلين داراي هدف مسئله و هدف معيني، يعني اعتراض به نظام سرمايه داري و ايجاد تلنگر به انسان ها براي برپا كردن شرايطي عادلانه تر است. يا فيلم هايي مانند «بچه هاي آسمان» و «آژانس شيشه اي» كه نام آنها در تاريخ سينماي ايران به عنوان فيلم هاي اجتماعي خوب ثبت شده، داراي پشتوانه عقيدتي راسخ و محكمي هستند.
صرف بیان و نمایش برخی از مشکلات جامعه یک فیلم را اجتماعی نمی سازد. همچنان که در فیلم «بغض» بخاطر عدم طرح يك بستر و نگرش فكري و هويتي مقتدر و مسئله حل كن، انسجام خود را از دست داده و نمي تواند مخاطب را به يك مسير و راه روشن رهنمون سازد؛ شاخصه مهمي كه هر فيلم اجتماعي متعهدي بايد از آن برخوردار باشد. يعني يك فيلم اجتماعي متعهد الزاماً بايد توان ارائه دركي تازه و متفاوت را نسبت به موقعيت فردي و اجتماعي مخاطب داشته باشد. اين درحالي است كه فيلم «بغض» دقيقاً عكس اين عمل كرده و تماشاگر خود را بيش از پيش به ترديد فكري و پريشاني در انتخاب مسير درست زندگي اجتماعي دچار مي كند.
مشكل اساسي فيلم هايي چون «بغض» در اين است كه منشأ اصلي فراز و فرودهاي اجتماعي و فرهنگي در ايران را ناديده مي گيرند. بدون شك در همه عرصه ها، هر چقدر جامعه ايراني به هويت و شخصيت خویش وفادار بوده، توانسته بر بحران ها و تهديدها غلبه كند و حتي مشكلات را تبديل به يك فرصت و پيروزي كرده است، اما برعكس؛ ريشه اصلي همه ناهنجاري ها و شکست ها در جامعه ما دور شدن از هويت درخشان و مترقي خویشتن است. ناديده گرفتن اين امر بسيار مهم و زيربنايي تنها به اين فيلم محدود نمي شود، بلكه اغلب فيلم هاي مدعي اجتماعي و روشنفكري در سينماي ما گرفتار اين خلأ فلج كننده هستند و تا این مشکل حل نشود، این فیلم ها نیز توفیقی را حاصل نخواهند کرد.