چهار تصویر هک شده از شهید کاظمی در ذهن آقا عزیز/ شهید کاظمی دلش جمع اضداد بود
گروه دفاع مقدس « تیتریک »؛ احمد کاظمی در دوم مردادماه سال 1338 در نجف آباد اصفهان در محله کوچه ملا در خانوادهای مذهبی بدنیا آمد.دوران تحصیل را در مدرسه دهقان گذرانده و در سال 58 دیپلم ماشین آلات کشاورزی را از هنرستان دکتر شریعتی گرفت.پس از پيروزي انقلاب اسلامي به اتفاق شهيد محمد منتظري،شهيد غلامرضا صالحي و شهيد غلامرضا يزداني در دي ماه سال 58 راهي سوريه شد.او تصميم داشت همراه با گروههاي فلسطيني آموزشهاي چريکي را در کنار سازمانهاي فعال و مبارز فلسطيني فراگيرد و وارد مبارزه عليه رژيم صهيونيستي شود.اما حوادث کردستان در حالي او را مجبور به بازگشت به کشور نمودکه وي کوله باري از تجربهء جنگ هاي چريکي و مبارزه عليه رژيم شاه را باخود داشت.حوادث کردستان او را بيقرار نموده بود ، لذا بلافاصله جهت ياري رساندن به مردم کردستان و مبارزه عليه ضد انقلاب وارد کردستان گرديد و در کنار سرلشگر رحيم صفوي،شهيد حسين خرازي ، شهيد همت , متوسليان و ديگر برادران سپاه و موفق به شکست ضد انقلاب و بازگرداندن امنيت به کردستان شد.
در سال 59 به عضويت سپاه در آمد و با شروع تجاوز دشمن برغم مجروحيتي که در يکي از جنگهايي
که با ضد انقلاب در کردستان داشت و هنوز با عصا راه ميرفت, به همراه گروه
شهيد غلامرضا محمدي به پادگان گلف اهواز رفت تا در نصاره، نقطه اي نزديک
آبادان به دوستانش بپيوندد. تجربيات آموزش چريکي در پادگان حموريه سوريه و
در جنگ کردستان برايش
خيلي ارزشمند بود و در جبهه جديد جنگ يعني در
محور فارسياد و دارخوين به کمکش آمد و از همه آن توانمندي ها استفاده کرد و
به سرعت مورد توجه قرار گرفت.نيروهاي مردمي به صورت خودکار فرماندهي او را
پذيرفتند و احمد اولين دوره فرماندهي بر نيروهاي مردمي را درجبهه فارسياد
تجربه کرد و هر روز بر علاقه رزمندگان به او افزوده مي شد.ابتکارات و
اقدامات او روز به روز از جبهه فارسياد فراتر مي رفت و خبرها به مرکز
فرماندهي گلف رسيد.
وی توانست با غنایم فراوانی که از دشمن بدست آورد مقدمات تشکیل تیپ 8 نجف اشرف را فراهم نماید.بعد از اتمام موفقیت آمیز عملیات ثامن الائمه(ع) به اجرای عملیات طریق القدس کمک نمود و در سوم آذر ماه 1360 با استفاده از دوستان همرزم خود و امکانات بدست آمده از دشمن یک تیپ قدرتمند را به نام تیپ 8 نجف اشرف تشکیل داد و با استقرار در شهر شوش یکی از مهمترین محورهای عملیاتی را عهده دار شد و مقدمات مهمترین عملیات جنگ که بعداً از سوی حضرت امام خمینی(ره) فتح المبین نام گرفت را فراهم کرد. در ساعت دوازده اولین نیمه شب سال 1360 از طریق ارتفاعات برغازه به دشمن حمله شدید و غافلگیر کننده ای کرد و با دور زدن تمامی جبهه و ورود به عقبه آن آخرین ضربات خود را وارد نمود و این تدبیر توام با ضربه مهلک نیروی جوان و نوپای احمد بنام تیپ 8 نجف دشمن را در جبهه ای به وسعت سه هزار و پانصد کیلومتر مربع وادار به شکست کرد. بعد از آن نام احمد آوازه ی جبهه خودی و دشمن گردید. یک هفته بعد او بدون وقفه و استراحت در حالیکه اکثر دوستان وی زخمی بودند وارد داخوئین شد و مقدمات عملیات آياد سازی خرمشهر را که بعداً به نام بیت المقدس نام گرفت فراهم کرد. اوی کی از طولانی ترین و سخت ترین محورهای جنگ را عهده دار شد. و چهار پس از عملیات فتح المبین در نیمه های شب در حالیکه دشمن در خواب عمیق فرو رفته بود به آرامی از رودخانه پرخروش کارون عبور کرد و با نفوذ به عمق بیست کیلومتری خط دشمن خود را به جاده استراتژیک اهواز خرمشهر رساند در حالیکه هنوز واحدهای دشمن در خطوط اولیه و در نزدیک رودخانه کارون بودند در کنار جاده جنگ تن به تن رخ داد. فرمانده هان دشمن که متحیر از این پیشروی بودند در حالیکه صدام و جوخه های اعدام پشت آنها ایستاده بود بارها به نیروهای احمد و دوستانش حمله کردند و اما تمامی این تلاش ها ناکام ماند و او تثبیت جاده آسفالت، حملات بعدی خود را به سمت خرمشهر آغاز کرد در حالی که خود و دیگر همرزمانش به شدت زخمی بودند. او در شرایط بسیار سخت و نابرابر با دشمن با قبول یکی از بیادماندنی ترین تصمیمات در حالیکه همه از آزادی شهر خرمشهر ناامید بودند به صورت استشهادی باتفاق شهید خرازی به انبوه دشمن در خرمشهر حمله نمود و از روش منحصر به فرد خود که دور زدن دشمن بود استفاده کرد و شهر خرمشهر را با هزاران نفر از نیروهای دشمن به محاصره خود درآورد و لحظاتی بعد بیش از 15 هزار نفر از نیروهای دشمن با زیرپوش سفید خود را تسلیم او کردند و صدای بانگ الله اکبر در شهر خرمشهر طنین افکن شدحلقه های اشک در چشم احمد جمع شد و این زیباترین منظره ای بود که او در عمر خود دیده بود و بهترین هدیه ای که او در گمنامی به ملت ایران و امام خمینی(ع) تقدیم کرد و بارانی از خوشحالی و شادی را بر مردم ایران باراند. اما هرگز کسی ندانست که احمد فاتح اصلی خرمشهر بود و حاضر نشد هیچ وقت به این عمل اعتراف کند.
در ادامه دو گفت و گوی ارزنده و زیبا در وصف شهید احمد کاظمی به نقل از کتاب فاتح خرمشهر(یادواره شهید حاج احمد کاظمی و یارانش) از زبان سردار عزیز جعفری فرمانده کل سپاه و سردار فدوی فرمانده نیروی دریایی سپاه آمده است.
چهار تصویر از شهید احمد کاظمی به روایت از آقا عزیز
تصویر اول: مرحله دوم عملیات بیت المقدس است. دشمن با تمام قوا و نیرو سایهی کینه انداخته است روی سر بچه ها. خط یک لحظه آرام نمی گیرد و از شدت آتش سنگین دشمن زمین به لرزش افتاده و تمامی فضا پر است از خاک و دود و بوی مشمئزکننده باروت و خون همه جا را گرفته است. نیروها چاره ای ندارند جز اینکه فشار دشمن را تحمل کنند و دم بر نیارند. قرارگاه، مقاوم ترین نیروها را برای حفظ خط انتخاب کرده است و البته احمد و تیپ 8 نجف اشرف هم از صبورترین نیروها. احمد با سرباندپیچی شده در خط حضور دارد و از نیروها بازدید می کند. عمق خستگی در چشم هایش هویداست. از صبح که مجروح شد هر چه اصرار کردیم به عقب برگردد حاضر نشد. اول که ترکش به صورتش اصابت کرد بیهوش شد اما یکدفعه به هوش آمد و گفت مرا به جلو برگردانید. ترکشی که میمان احمد شده خیلی عمیق است اما هیچ کس حریف احمد نیست. وقتی تصمیم به کاری می گیرد هیچ کس نمی تواند جلودارش شود بالاخره با یک نفربر که از عملیات قبلی غنیمت گرفته بود به جلو بر می گردد، به کنار نیروهایش.
تصویر دوم: در همه جا و در کلاسیک ترین ارتش های جهان، در هنگامه جنگ، فرماندهان باید چندین کیلومتر عقبتر از خط مقدم به هدایت نیروها بپردازند. اما احمد هیچ وقت خود را اسیر این اصول نکرد. هیچ وقت نخواست و نتوانست که در بحبوحه ی عملیات، دور از فرزندش باشد، چرا که با بچه ها انس و الفت خاصی داشت. نمی دانم در عملیات رمضان بوده ای یا نه؟اصلاً چیزی از آن شنیده ای؟ وضعیت خیلی نابی برای تیپ و لشکرهای عمل کننده بوجود آمده بود. لحظات به سختی می گذشت. ارتباط یگانها با یکدیگر قطع شده بود. صحنه روز عاشورا تداعی می شد. احمد در آن بحبوحهی گلوله باران دشمن با یک جیپ به خط میرود و پانصد متر پشت خاکریز اول به زیر ماشین می رود تا بتواند در آن شرایط سخت آب و هوایی با نیروهایش صحبت کند. با اینکه در عملیات رمضان به اهداف اصلی نرسیدیم؛ اما تیپ 8 نجف اشرف جزء نیروهایی بود که توانست از مواضع دشمن عبور کند و فاتح میدان گردد.
تصویر سوم: روز پنجم عملیات کربلای 5 است و همگی فرماندهان درگیر عملیات هستند. در منطقه پنج ضلعی روی رودخانه پل نو است؛ و زیر پل، سنگر فرماندهی لشکر 8 نجف.آتش دشمن آنقدر سنگین است که جای سالمی روی زمین پیدا نمیشود. دشمن به معنای واقعی زمین را با خمپاره شخم می زند. به همراه احمد به خط رفتیم و قرار بود در سنگر او جلسه ای انجام گیرد. شب قبل از آن نیروهای حاجی یک خاکریز مهمی آنجا زده بودند و ما برای دیدن آن به خط رفتیم. آن جا بود که یک خمپاره کنار ما به زمین خورد. خیلی ها شهید شدند و زخمی.اما الحمدالله احمد آسیبی ندید. این قضیه برای من بیشتر شبیه به معجزه بود. آنجا بود که فهمیدم احمد باید زنده بماند و گرنه چه جور می شود کسی از آغاز جنگ در جبهه حضور داشته باشد و همیشه در خط مقدم، اما آُسیب جدی نبیند. اینها همه نشانه است.
تصویر چهارم: جنگ تمام شده و همه در اوضاع نابسمان بعد از جنگ به دنبال سازندگی اند و توسعه و آرامش. اما کردستان هنوز منطقهی ناامن کشور بود.ما هر سال به صورت متوسط در این منطقه دویست نفر شهید می دادیم. قضیه کردستان برای همه از جمله فرماندهی کل قوا غیرقابل تحمل شده بود. در آن سالها بنده فرمانده نیروی زمینی سپاه بودم، آريالا مرا خواستند و گفتند: باید برای کردستان یک فکر جدی کرد و آن زمان بود که بنده، احمد را پیشنهاد دادم. آقا به من گفتند پس تکلیف لشکرشان چه می شود؟ من از قبل می دانستم که آقا با اینکه کسی بیش از یک مسئولیت داشته باشد مخالف است، اما احمد استثناء بود. وقتی موضوع با احمد در میان گذاشته شد، خیلی استقبال کرد. رفت ارویمه و شد فرمانده قرارگاه حمزه سیدالشهداء(ع). آخر هفته ها هم می آمد اصفهان و به لشکر سر مس د. دربارهی اینکه احمد چه کارهایی در کردستان کرد؛ دیگران زیاد صحبت کرده اند. من نمی خواهم راجع به آن شجاعت ها و دلیری ها حرفی بزنم. تصویری که همیشه در ذهنم حک شده و پاک نمی شود، لبخند احمد است وقتی حکم ماموریت به ارویه را گرفت.
روایت سردار فدوی از شهید کاظمی
شهید کاظمی دلش جمع اضداد بود
برایمان از شهید کاظمی و تیپ 8 نجف بگویید، خاطره ای از آن روزها یادتان هست؟
تیپ نجف مصداق همان حرفی بود که امام(ره) می گفتند: اگر صد وبیست و چهار هزار پیامبر(ص) یک جا جمع شوند و با هم کار کنند، باز هم مشکلی پیش نمی آید. ارتباط این ها با فرماندهشان و با هم ارتباط رئیس و مرئوس نبود. همه فکر می کردند که این کار باید برای خدا انجام شود، باید این جاده صاف شود، پس هر چه از دستم بربیاید، باید انجام بدهم، کسی به مقامش، به موقعیتش فکر نمی کرد و این وسط، اخلاق شهید کاظمی و روحیه بزرگ منشانهاش هم بی تاثیر نبود. همین بود که این تیپ از نظر نظم حرف نداشت. از نظر تاکتیک و تکنیک معروف بود. همین وحدت باعث می شد که مثلاً در یکی از همین عملیاتها، یک توپخانه در عرض یک ساعت و نیم روی ارتفاعات جابه جا شود و عملیات پیروز شود. مثلاً اصرار داشت که حتماً روز عملیات، ظهر به بچه های خط ناهار گرم بدهد. خیلی هوای بچه ها را داشت. شما کمتر تیپی را می بینید که موفقیت های تیپ نجف را داشته باشد. با تلفات بسیار اندک، عملیات پیروز می شد. یکبار یادم هست که فرمانده یک تیپ عراقی با کل نیروهایش به اسرارت گرفته شده بودند. فرمانده عراقی تحت تاثیر بسیار خاص آقای کاظمی قرار گرفت. شنیدیم وقتی برگشت با آنکه معمولاً فرماندههایشان آدم های تغییر ناپذیری بودند، این یکی مبارز شده بود و جزو نیروهای سپاه سپاه بدر.
بعد از جنگ چطور؟ سردا کاظمی بعد از جنگ چطور بودند؟
آدم ها بعضی وقتها در یک بعد توانایی خاصی دارند و با قرار گرفتن در جاهای دیگر کم فروغ می شوند. اما آقای کاظمی بعد از جنگ در شرایط کاری کاملاً متفاوت، با سبک کاری متفاوت باز هم خوب عمل کرد. نموه اش، استراتژی اش برای برقراری امنیت در کردستان بود که باعث شد، مشی مسلحانه ضد انقلاب تغییر کند. سردا کاظمی آنها را به لحاظ فرهنگی، اجتماعی و سیاسی آنقدر تحت فشار قرار داد که ضد انقلاب مجبور به اتخاذ چنین تصمیمی شد. برای این همه موفقیت هم باید درون خوب باشد، درون که روبه را باشد، بیرون هم درست می شود و نتیجه کار برکت دارد. نیت، اثر وضعی اش را روی اعمال انسان می گذارد. بزرگی می گفت: موقعی که یک سنگی جلوی یک کاری که دارید انجام می دهید، پیدا می شود، بروید نیت را بررسی کنید. ببینید که خدشه به آن وارد شده است یا نه. توی این چند سال تا همین آخر که من شهید کاظمی را می شناختم این یکی از امور ثابتش بود.
یکی از خصوصیات مدیریتی شهید کاظمی را که فکر می کنید او را نسبت به دیگر مدیران برجسته کرده بود، بیان کنید.
شهید کاظمی به همه مسایل با هم می پرداخت. مثلاً نمی گفت فلانی تو برو دنبال مسایل فرهنگی من وقت ندارم و هر کاری هم می کرد در حین انجام دادن آن همهی هم و غمش همان کار بود. مثلاً در حسینیهای که در نیروی هوایی ساخت، اگر کسی ایشان را در حسینیه می دید فکر می کرد ایشان کاری جزء ساختن این حسینیه ندارند، چون برای ریزترین مطالب هم خودش وقت می گذاشت. اینجا یک اما دارد و آن اینکه هیچ وقت یادش نمی رفت کار را برای خدا انجام می دهد. در نتیجه انحصارطلب نبود. سعی می کرد اگر می شود هزار نفر هم شریک بشوند می رفت دست آنها را می گرفت که شما هم شریک شوید. در عین مدیریت، که حتی مثلاً برای ساخت حمام هم فکر کرده بود که اصولی بسازد تا سربازها مشکل پیدا نکنند، همه را در کار شرکت می داد. به همه می گفت چه کار بلدی؟ می خواست همه از برکت یک کار خدایی استفاده کنند. این طور نبود که بگوید من می کنم، همه برای خودم. نه این طور نبود. یکی دیگر از خصوصیات او لطافت روحش بود. شهید کاظمی بسیار آدم لطیفی بود. در عین اینکه کارهای سخت را می توانست انجام دهد، توی روضه ها، توی جمع خودمانیمان که نشسته بود، وقتی اسمی از امام حسین(ع) یا شهیدی می آمد فوری آدم احساس می کردکه از این دل مهربان تر و لطیف تر نیست. به طرفه العینی گریه م افتاد. نه رو دربایستی داشت نه خجالت می کشید. خیلی سریع احساسش بروز پیدا می کرد. جمع این به ظاهر تناقضها در یک نفر خیلی پیدا نمی شود. شهید کاظمی دلش جمع اضداد بود.
منبع: خبر روز