نگاهی به رمان "طبل حلبی" نوشتهی "گونتر گراس"!
گروه ادبیات « تیتریک »؛ در ادبیات قرن بیستم ، سبک های مختلفی بوجود آمد که در این میان شاید رئالیسم جادویی بیش از بقیه توفیق یافت . این سبک، بدون این که رویاگونه های سوررئال را داشته باشد ، حوادثی که ریشه در واقعیت دارد را با زبانی که زیباتر و جذاب تر است ، بیان می کند . این سبک شاید بیشتر در تقابل با ناتورالیسم بوجود آمد و واقعیت را از حالتی خشک و بی روح، خارج کرد .
"طبل حلبی” نوشته ی "گونتر گراس” (نویسنده ی آلمانی) شاهکاری است که زیبایی و روانی اش را از این سبک وام می گیرد . "طبل حلبی” کتابی است که بیش از هر چیز به تصویر کشیدن جهانی پست و کوچک را مدنظر دارد و برای این کوچکی ، قهرمانش را کوتوله ای گوژپشت قرار می دهد . "اسکار” شخصیت اصلی وراوی داستان، کوتوله است؛ کوتوله ای که نمی خواهد دیگران بفهمند عقل و حواسش خوب کار می کند. درواقع او خودش خواسته که مثل دیگران نباشد و چندین بار تاکید می کند که خود را درسه سالگی متوقف نموده است . او در این جهان پر از اشیا و موجودات درشت دست به تجربه می زند؛ زخم های پشت دوستش را که در جنگ یا دعوا برداشته به راه هایی تشبیه می کند که آن دوست در آن ها پا گذاشته است. او دزدی می کند،، میتینگ ها را برهم می زند و حتی شیشه ها را می شکند، و بعد هنر را تجربه می کند و عشق را و افسوس که هیچ کدام از اینها او را شادکام نمی کند.
طبل حلبی صدای جهانی است که این کوتوله می نوازد و از دنیا و حوادث کوچک و بزرگی که در آن اتفاق می افتد ، پرده برمی دارد . حوادثی که در این کتاب برای "اسکار”، قهرمان داستان اتفاق می افتد ، هر خواننده ای را به خود جذب می کند . داستان با یک شروع توفانی و ذکر این که او اینک در یک آسایشگاه بستری و در واقع زندانی است، شروع می شود و سپس به تاریخچه ی خود می پردازد . او برای این تاریخچه، به روز تولد خود بسنده نمی کند ، بلکه آشنایی پدربزرگ و مادربزرگش را ، آغازی بر شرح سی سال زندگیش قرار می دهد . این سی سال ، دربرگیرنده ی توفانی ترین سال های نیمه ی اول قرن بیستم است . اروپای بعد از جنگ اول ، بین دو جنگ، زمان ظهور هیتلر و در آخرآلمان بعد از جنگ دوم .
"گونترگراس” در "طبل حلبی” بسیار به آلمان این زمان ها می پردازد و به خصوص در به تصویر کشیدن آلمان زمان هیتلر و بعد از جنگ دوم ، بسیار موفق عمل کرده است . این جاست که واقعیات رمان در قالب حوادثی که در نگاه اول بسیار فانتزی می نمایند ، بیشتر رنگ می گیرند و برای خواننده قابل فهم تر می شوند .
می توان گفت روایت "اسکار”، حکایت سرگردانی ماست. حکایت سرگردانی انسان در این زمانه که هیچ چیز را نمی تواند جدی بگیرد. حکایت دانایی انسان و در عین حال فرورفتن اوست. همه چیز در لایه ای از تمسخر پنهان است. او در جستجوی ریشه های خود به مادرش می رسد؛ مادری که نه متعلق به سنت بلکه زاییده ی دوران مدرن است. کسی که گویی هنوز هم در جهان تنها کسی است که می توان به او عشق ورزید، اما این عشق مادرانه دیگر نه حرمتی دارد و نه تقدسی. و راوی باز هم به عقب می رود. او تنها در گذشته ای بسیار دور می تواند خاطره ی مکان امنی رابه یاد آورد؛ در کنار مادربزرگی که چهار دامن را روی هم می پوشیده و در مزرعه ی سیب زمینی اش کار می کرده و حالا در کشوری صاحب قدرت و ثروت در خیال راوی نشسته است؛ در آمریکا. بدین ترتیب او گذشته اش را در جایی دور و ناشناخته قرار می دهد، کشوری عاری از ریشه ها وسنت، جایی که گویی تمام امیدها را به خود خوانده، در حالی که خود پشتوانه ای ندارد، کشوری تکه تکه از فرهنگ های گوناگون .
"اسکار” همه را محاکمه می کند، خودش را و دیگران را. عشق هایی که بی تفاوت از کنارش گذشته اند، خواهران روحانی ای که به هیچ چیز پایبند نیستند، مادری که وفادارنیست و پدری که عشق را نمی فهمد و … . او می خواهد بزرگ شود و بزرگ می شود اما گام به رشدی نامتوازن و ناموزون می گذارد و این ناموزونی چقدر شبیه عدم توازن وگم گشتگی انسان معاصر است ! انسانی که هیچ دوایی دردش را التیام نمی بخشد .
شخصیت های دیگر داستان نیز دست کمی از خود اسکار ندارند و هر کدام به نوعی نقصی دارند. از نظر نویسنده، جهان واقعی همین است و انسان هایش، با اشتباهات و حماقت هایشان است که این زندگی حقیر را رقم زده اند.
این کتاب در ادبیات آلمان که به دشوارنویسی و ابهام ، شهره است بسیار جالب می نماید . گونتر گراس سرانجام در سال ۱۹۹۹ به جایزه ی نوبل دست یافت . جایزه ای که شاید بیش از هر چیز آن را مدیون رمانش ، "طبل حلبی” است .
رویا عبادی