بخدا ما برای 'شکیب' کار نمی کنیم!
این مسئله که باعث آزارشان شده باشم ناراحتم کرد ، صدایشان کردم وگفتم ، فقط میخواهم از شما عکس بگیرم ، مسئله ای برای ترسیدن وجود ندارد.
پس از شنیدن حرفهایم معصومانه گفتند ، خاله بخدا ما برای شکیب کار نمیکنیم ، ما باید شبها پول به خانه ببریم چون مادرمان با پول ما غذا میخرد.
گفتم مگر شما سریال آوای باران را می بینید؟ (سریالی که در آن شخصیتی به نام شکیب کودکان بی سرپرست و بد سرپرست را گرد هم آورده و به دزدی وخلاف وادار میکند)
همان کودک گفت : دایی ام تلویزیون دارد وما گاهی آن را میبینیم ، خاله ، به آنها بگو از این فیلمها درست نکنند برای اینکه مردم دیگر به ما پول نمیدهند ونمیگذارند شیشه های ماشینشان را تمیز کنیم ، فکر میکنند ما دزد هستیم.
کودک دیگری که چهره اش را مدام با کلاهش میپوشاند در ادامه صحبت گفت : اگه شهرداری بفهمد ما اینجا هستیم ما را پیدا میکند وما دیگر نمیتوانیم پول در بیاوریم ، برادر من کوچک است و نمیتواند کار کند ، پدرم هم کارگر بود ولی از داربست افتاد و الان نمیتواند کار کند.
دلم از اینهمه بی رحمی دنیای فقر وسختی که از این کودکان ، مردانی زودرس و نان آور خانه ساخته بود گرفت.
چه می شود کرد ، دنیا تا بوده اینگونه بوده است ، عده ای با پولهای باد آورده چه کارها و تفریحاتی که نمیکنند و چند کودک چگونه با دستمزد شیشه پاک کردن و اسفند آتش زدن ، امورات معیشت خانه را با اینهمه گرانی و تورم میگردانند ......
چه دنیای عجیبی داریم ، و چه خدای مهربانی همیشه هست که کریمانه روزی هر بنده را به فراخور حالش میرساند و حکمتی بزرگ در تمام اموراتش نهفته است ......
ایکاش علی شویم و عالی باشیم
هم سفره کاسه سفالی باشیم
چون سکه به دست کودکی برق زنیم
نان آور سفره های خالی باشیم