مناظره غدیر واثبات آن در قرآن
دکترین رهبری الهی ، در مذهب تشیع ، دارای مبانی و دلایل فراوان خردمندانه و متن گرایانه (عقلی و نقلی ) بوده و عقاید شناسان شیعی در طول سده ها به طرح و ارائه آن پرداخته ، و در مقابل ، دانشیان عامه در رد و نقد آن بسیار کوشیده اند.
از میان انبوه دلایل دانشوران کلامی شیعه ، حماسه شکوهمند غدیر ، بسان خورشید ، بر فراز قله های تاریخ می درخشد ، و با زدودن ابرهای سیاه شبهات ، خود به تنهایی ، شاه بیت سروده زیبای امامت است وحجت را بر همگان تمام می کند .
مقاله حاضر ، نخست ، به طرح شبهه افکنی مخالفان پرداخته ، سپس ، با بهره گیری از منابع تفسیری ، تاریخی ، روایی ، لغوی و دلایل عقلانی ، پاسخ هایی روشن و استوار ارائه کرده است .
تفسیر آیات 3 و 67 از سوره مائده ، خیمه گاه مرکزی مناظره را تشکیل می دهد. دانشیان عامه بر این باورند که اگر فقره <اَلیَومَ یَئسَ الّذینَ کَفَروا...> تا < رَضیتُ لکمُ الاسلامَ دیناً > در شان واقعه غدیر نازل شده باشد،ارتباط آن با صدر و ذیل آیه و نیز آیات قبل و بعدش مختل شده ، و بی آراستگی ادبی در قرآن پدید می آید، که در مقابل،دانشوران شیعی سبک ساختارشکنی ادبی قرآن را –که امروزه شالوده زیباشناختی پست مدرنیسم بر آن استوار است-مطرح کرده و پاسخی در خور، ارائه کرده اند.
نیز ، اهل سنت بر آنند که واژه <مولا> در جمله معروف < مَن کُنتُ مَولا...> به معنای دوست و یاور است،نه چیز دیگر،و در برابر،دانشیان شیعی پاسخ داده اند،معنای نهایی واژگان مشترک لفظی با پیوست قرائن حالیه و مقالیه روشن می گردد و آن چه از قرینه های گوناگون به دست می آید،تنها،معنای اولی و سرپرستی و رهبری است.
در پایان،لازم است یادآوری گردد که مقاله حاضر، حاصل مناظره ای نوشتاری با برخی از دانشوران عامه است.
دانشور اهل قبله!سلام علیکم
اجازه می خواهم درباره آیات زیر به بحث و مناظره بنشینیم:"یا اَیّها الرَّسول بلغ ما اُنزِلَ الیک من ربّک و اِن لَم تَفعَل فما بلّغتَ رِسالتَه وَ الله یَعصمک من النّاس انَّ الله لا یهدی القوم الظّالمین" مائده/67
"اَلیَومَ اَکملتُ لکم دینَکُم و اَتممتُ علیکم نعمتی و رَضیتُ لَکُمُ الاسلامَ دیناً " مائده/3
لطفا،تفسیر آیات فوق را ارائه دهید و شان نزول آن را بیان کنید.
تفسیر آیات 67و3 سوره مائده بر اساس قرائت عامّه(تسنن)
« هان اي پيامبر! آنچه را كه از سوي پروردگارت بر تو نازل شده، ابلاغ كن- كه اگر نكني ، تبليغ رسالت نكردهاي »
يعني ، شرط رسالت اين نيست كه در اين صورت كوتاهي نمايي!
« ... خدا تورا از (شرّ) مردمان حفظ ميكند... ».
به پيغمبر قوت قلب ميبخشد كه هيچ آسيبي متوجه او و نهضتش نخواهد شد، و مسلّماً ، موضوع ، محتاج جسارت عظيمي بوده كه شخصي از گوشة عربستان ـ پس از روشن ساختن موضع خود در برابر اهل كتاب داخلي ـ جهان اهل كتاب را اين چنين مخاطب قرار دهد. خصوصاً آن كه ميدانيم در آن دوران مسيحيان (روم شرقي) لشكري تدارك ديده و از ناحية «تبوك» قصد حمله داشتند.
«... همانا خدا كافران را هدايت نخواهد كرد».
يعني، نه تنها خداوند تو را ـ اي پيامبر!ـ از شرّ حملات آنها حفظ ميكند، بلكه معاندان راه حق (آنان كه اسماً اهل كتابند ولي چيزي جز كفر در دل ندارند) را نيز به هيچ راه صلاحي رهنمون نخواهد شد. سپس مجدداً تأكيد مي نمايد كه:
«بگو: اهل كتاب! بر هيچ پايه (و ارزشي) نباشيد، مگر به تورات و انجيل ـ و آنچه از پروردگارتان به شما نازل شده عمل كنيد! » ، اين اصرار عجيب كه افراد، مدعي هر اعتقادي كه هستند، به اعتقاد خود عمل كنند،ازاختصاصات اسلام است و در هيچ مكتبي نيست. !
و...(آري) هر آنچه از پروردگارت بر تو نازل گشته، سركشي و عناد بسياري از ايشان را بيافزايد ـ و تو افسوس ستم پيشگان را مخور».
آيه جنبة پيشبيني دارد، ميفرمايد، مسلماً چنين بيپروا با اهل كتاب سخن گفتن و روشن و صريح انحرافاتشان را تذكر دادن ، بيعكسالعمل نيست و سركشي و عناد فراوان از آنها خواهي ديد! ولي ناراحت مباش و غم مخور ـ كه چرا اين مردم سخن حق را نميشنوند!
متأسفانه آنچه كردار بشر را ميسازد، اكثراً، تفكر و انصاف نيست، بلكه تعصّب و عداوتي است كه بابستگيهاي مادي توأم گشته است. سعي اديان اين است كه روحية انصاف را در انسان تقويت كرده، نيروي انديشة او را از اسارت تعصب و عادات رها سازند.
انحراف در تفسير آيه:
آيات اخير، توسط مفسران شيعي، تفسير خاص يافته و ميگويند چون سوره مائده آخرين سورة نازله بر پيغمبر بوده، هنگامي نازل شده كه تمامي احكام ابلاغ گشته بود، بايد تنها موضوع باقي مانده، يعني نصب جانشيني براي رسول اكرم، مشخص گردد و آيه: (اي پيامبر! آنچه از سوي پروردگارت بر تو نازل شده، ابلاغ كن ـ كه اگر نكني، تبليغ رسالت نكردهاي! )، اشاره به اين امر دارد. آنگاه ـ با بر شمردن واقعة (غدير خم) بعنوان شأن نزول آيه ـ نتيجه ميگيرند كه جانشين مشخص شده براي رسول اكرم(ص) نيز علي(ع) بوده است. اين نظريه، بر پاية شواهد قرآني و تاريخي، هر دو، خطاست و ما اجمالاً اين شواهد را از نظر ميگذرانيم:
الف ـ شواهد تاريخي:
اول، آنكه علي(ع) ، شخصاً هرگز ادعاي حقانيت براي خلافت، بر پاية «حكم الهي» و يا «وصيت پيغمبر» نكرد. هيچ مورّخي چنين مطلبي را گزارش نكرده است. حال آنكه ميدانيم علي(ع) قرآن را به خوبي ميدانست و هرگاه آية فوق در جهت جانشيني يا خلافت او نازل شده بود، حتماً در «سقيفه» به آن اشاره نموده، هشدار ميداد كه همگان فرمان خدا را اجرا كنند.
دوم، آنكه در تمام دوران زمامداري سه خليفة اول، علي(ع) طرف مشورت بود و بخصوص ـ چنانچه همة تواريخ نوشتهاند ـ با ابوبكر و عمر همكاري نزديك داشته ، پشت سر آنها نماز ميخواند. مسلماً اگر خلافت را ـ بر پاية حكم الهي ـ از آن خود ميدانست، بايد آنها را غاصب شمرده، لااقل ترك مراوده ميكرد. و شأن علي(ع) اجلّ از آن است كه گوئيم تقيّه كرده، و با نقض كنندگان حكم الهي همكاري و معاشرت داشت!
سوم، آنكه بنا به آنچه در منابع شيعي (مانند جلد هشتم بحارالانوار) آمده ،علي (ع) خود فرموده است كه هرگاه زمامدار مسلمين فوت كند، مسلمين از پاي ننشينند تا زمامدار جديدي براي خود انتخاب نمايند. بنابراين آنحضرت زمامداري را امري انتخابي ميدانسته و نه انتصابي و هرگز نگفته است، تكليف مردم ـ از نظرزمامدار ـ اين است كه تا من و يازده «فرزندم» زنده باشيم، همواره يكي از ما بايد زمامدار باشد!
چهارم، آنكه شايد، زمان نزول آيه، مقارن با واقعة غدير خم باشد، ولي اين امر دليل آن نيست كه مقصود از ابلاغ ما أنزلالله، و خلافت علي(ع)بعد از پيغمبر بوده باشد. شرح واقعة غدير خم در غالب تواريخ آمده است. همه اجمالاً ميگويند كه پيغمبر(ص) به اتفاق نزديكانش در مدينه، عازم آخرين حج خود شد. ولي علي(ع) و چندين تن ديگر را براي جمعآوري زكات به يمن فرستاد. علي(ع) فوقالعاده در امور ديني سختگير بود و به هيچ وجه اجازه نداد، همراهان، كمترين مقداري از زكات را براي مخارج خود بردارند. وقتي همگي ـ پس از انجام مأموريت ـ به نزد پيغمبر (ص) رسيدند، اواخر مراسم حج بودو عدهاي،از سختگيريهاي علي(ع) شكايت آوردند. زمينه نيز براي ابراز ناخشنودي و بدگويي از علي(ع) توسط عدهاي كه اقوام آنها كفّار حربي بوده و در جنگها بدست آن حضرت كشته شده بودند، همواره آماه بود. از اين روي، كار تكذيب و بدگوئي از علي(ع) بجايي رسيد كه در مراجعت ـ قبل از ورود به مدينه ـ وقتي در «غدير خم» براي نماز فرود آمده بودند، پيغمبر(ص) مجبور شد با كلامي قاطع از او دفاع نمايد و آن حضرت را با خود به بالاي بلندي برده، بانگ زد: هركسي را كه من مولاي اويم، علي مولاي اوست(1) خدايا دوست بدار كسي كه او را دوست دارد و دشمن دار كسي را كه با او دشمني كند ، مسلماً اگر قرار بر جانشيني بود، (صريحاً ميفرمود كه اي مردم! پس از من، علي زمامدار شماست! و بعلاوه اين سخن را هم قبلاً در مراسم حج بر زبان ميراند تا جمع كثير مسلمين بشنوند و نه در موقعي كه فقط عدة معدودي مستمع بودند و اهل مكه و ديگران حضور نداشتند! يا لااقل در مدينه ميفرمود كه اهل مدينه هم بشنوند، نه در ميان راه!)
بدين ترتيب ، هيچگونه شاهد تاريخي در اين كه پيغمبر(ص) قصد انتصاب جانشين براي خودداشته و يا علي(ع) چنين حقي براي خود قائل بوده است، وجود ندارد و هرآنچه در اين مورد ارائه گشته جز روايات مشكوك، چيزي به نظر نميرسد.
ب ـ شواهد قرآني:
اول، آنكه آيات قبل و بعد آية فوق، در مورد اهل كتاب است و دليلي ندارد كه در جريان اينگونه سخنان به يكباره بحث جانشيني براي پيغمبر مطرح گردد! چنين باوري! ارتباط آيات را مختل ساخته، بينظمي در قرآن پيش ميآورد. روايت صحيح آن است كه قرآن را توضيح داده، رفع مشكل كند، نه آنكه ارتباط آيات را قطع و مشكل جديدي بوجود آورد!
دوم، آنكه هرگاه قرار بود پيغمبر(ص)علي(ع)را به عنوان جانشيني خود معرفي نموده، از مخالفين نهراسد، بايد در برابر منافقين تقويت روحي ميشد و نه كافران ـ چنانچه ختام آية مربوط ميرساند! و همانگونه كه در مقطع آية بعدي نيز ميفرمايد: «تو افسوس كافران را مخور!» و بدين وسيله پيوند آيات با يكديگر نيز اثبات ميشود.
سوم، آنكه هرگاه موضوع خلافت علي(ع) پس از پيغمبر مورد نظر بود، چه دليلي داشت كه اين مطلب صريحاً در آيه نيايد؟ و در آنصورت هم بايد حفاظت از جانشين پيامبر ـ عليرغم دسيسههاي مخالفان ـ مورد تأكيد قرار ميگرفت، و نه حفاظت از جان پيغمبر!.(ص)
و بالاخره چهارم، آنكه: نيامدن «واو عطف» در ابتداي آية بعد (آية/68) خود ميرساند كه پيغام مربوطه كه لازم بوده پيامبر(ص) آن را برساند همان مفاد آيه اي است كه خطاب به اهل كتاب دارد.
چنانچه اگر گفته شود: «فلان كس را ملاقات كن، نصيحتش بنما»، «و در سخن قاطع و صريح باش»، مشخص نيست كه منظور از «قاطعيت و صراحت» ، در نصيحت به فلان كس است و يا رهنمودي كلي براي مخاطب در زندگي. ولي اگر گفته شود: «فلان كس را ملاقات كن، نصيحتش بنما»، «سخن قاطع و صريح گوي» مشخص ميشود كه منظور از «قاطعيت و صراحت» در همان نصيحت به فلان كس است.
« (همانا) امروز، دينتان را بهر شما كامل نمودم و نعمتم را بر شما تمام كرده، خشنودم كه اسلام دين شما باشد ».
بدنبال ارائة آخرين احكام، تذكر ميدهد كه بدين ترتيب، دين بر شما ـ مسلمين ـ كامل شده و آنچه بعنوان هدايت ديني در زندگي لازم است، به همه ارزاني گشت(1).سپس در رابطه با احكام اخير استثنايي ذكر مينمايد:
« پس آنكس كه مضطر شد و گرسنه ماند ـ و بدون قصد گناه و سركشي در برابر خدا (از اين محرمات تغذيه كرد) ـ خداوند آمرزنده و مهربانست»،
تحريمهاي اخير و جملة استثنائية فوق در سورة بقره (آية 73) نيز آمده است كه جهت اطلاعات اضافي ميتوان به توضيح آية مربوطه مراجعه كرد.
متأسفانه در غالب تفاسير شيعه، عبارت: «اليوم أكملت لكم دينكم » را به ولايت اميرالمؤمنين(ع) مربوط دانسته و گفتهاند، وقتي پيغمبر در غدير خم حضرت امير را بعنوان جانشين خود معرفي كرد، آية فوق نازل شد!. اين گفته از چند جهت در خور ايراد است:
اولاً آنكه پيغمبر در غدير خم، علي(ع) را جانشين خود معرفي نكرد، بلكه اعتماد و احترام خود را نسبت به او، در طرد گفتار بدخواهان و منتقدان، ابراز داشت و دوستي و ياري او را سفارش فرمود. و ما در اين مورد ذيل آية 67 همين سوره توضيحات بيشتري دادهايم.
ثانياً، منطقي نيست كه ادعا كنيم خداوندبه دنبال ذكر پارهاي محرمات، به يكباره از «ولايت علي(ع)» سخن گويد! و اين قول ارتباط عبارات درون آيه را برهم ميزند!
ثالثاً، گفتة فوق با حديثي كه شيعيان از امام صادق(ع) آوردهاند كه سورة مائده به يكباره بر پيغمبر(ص) نازل شد. نميخواند.
رابعاً، در آثار تاريخي رسيده كه اين آية شريفه در عرفه نازل شد، نه در غدير خم.
بنا به نص صريح اين آيه، اسلام در قرآن و سنت پيغمبر به اكمال رسيده و ناگفتهاي ندارد تا احاديث ائمه كامل كند! و بر همين پايه رسول خدا و ائمه در احاديث زيادي كه در جلد دوم بحارالانوار و كتب ديگر ذكر شده، فرمودهاند: «احاديث ما را با قرآن تطبيق دهيد و فقط آنچه موافق آنست بپذيريد». و در مورد استنتاج از دو مأخذ قرآن و سنت پيامبر، براي مواردي كه در دين مسكوت مانده،قرآن خود راه را نشان داده كه نه فتاواي شخصي، بلكه شوراي مسلمين است.
تفسیر آیات تبلیغ و اکمال دین بر اساس قرائت خاصّه(تشیع)
برادر گرامي اهل قبله سلامعليكم و رحمها...
پيش از آنكه به استدلالهاي شما پاسخ دهم، نگرش شيعه را دربارة آية تبليغ و اكمال دين بيان ميدارم تا به براهين روشن ما واقف گرديد.
«يا ايّهاالرّسول بَلّغ ما اُنزِلَ اليك من ربّك، و اِن لم تَفعل فما بلّغتَ رسالتَه، والله يَعصمك من الناس، انّالله لا يهدي القومالكافرين»
«اي پيامبر! آنچه از سوي پروردگارت بر تو نازل شده است، برسان، و اگر چنين نكني ،رسالت او را به انجام نرسانده ای، و خداوند تو را از (آسيب) مردمان حفظ ميكند، خداوند گروه كافران را هدايت نميكند.»
اين آيه به صورت سربسته از رخداد مهمّي خبر ميدهد كه براي رسالت پيامبر(ص) جنبة حياتي دارد. نكات مهم اين آيه عبارت است از:
1 ـ كاربرد كلمة «بلّغ» كه تنها در اين آيه به كار رفته است، و راغب در مفردات مينويسد: «و يقال: بلّغته الخبر و اَبلغته مثله و بلّغته اكثر.» (1) كه تأكيد «بلّغ» است. اين به گزيني از واقعة مهمي خبر ميدهد و رخدادي خطير در پي دارد.
2 ـ آيه ميفرمايد اگر آن پيام را به مردم نرساني رسالت الهي را نرسانده اي»، پيامي كه همتراز رسالت است، و بدون انجام آن ، رسالت الهي در طول بيست و سه سال به نتيجه نميرسد. راغب اصفهاني در مفردات ميگويد: «اي إن لم تبلّغ هذا و شيئاً ممّا حُمّلتَ تَكُن في حكم مَن لم يبلّغ شيئا من رسالته» (2)، (اي پيامبر) اگر اين پيام يا چيزي را كه دريافت كردهاي به مردم نرساني، در حكم كسي خواهي بود كه چيزي از رسالت الهي را آشكار نساخته باشد» چنان كه ملاحظه ميفرماييد، اين آيه پيامبر(ص) را تهديد ميكند؛ و ما چنين لحني را دربارة هيچ يك از پيامهاي قراني مشاهده نميكنيم، و اين دليل اهميت موضوع آيه است،و تلاش شما در ایجادارتباط ميان آيات قبل و بعد تلاشي بيثمر است، و اگر بدون و پيش داوري به اين آيه بنگريد، سخن ما را تصديق خواهيد كرد.
3 ـ ميفرمايد: «والله يعصمك من الناس» اين فقره از آيه به پيامبر(ص) تضميني ميدهد كه هيچ آسيبي از مردمان به تو نخواهد رسيد؛ آن ترس و واهمهاي كه در رساندن پيام الهي داري بيمورد است. مگر چه پيام مهمّي بوده است كه بر اساس محاسبات اجتماعي و تركيب جمعيتي و قبيلهاي ممكن بود خطري از جانب دشمنان داخلي مسلمانان متوجه خيمة مركزي نهضت ـ شخص رسول خدا(ص) ـ گردد؟ روشن است؛ نگراني حضرت از بدخواهان و منافقان داخلي بود: آنان كه در بازگشت از جنگ تبوك قصد ترور پيامبر (ص) و رم دادن شتر آن حضرت در تاريكي شب را داشته و به عنوان اصحاب پيامبر (ص)تا سر حد مرگ و ترور پيامبر (ص) پيش رفتند، و آنان كه از ترس جانشان شهادتين بر زبان آوردند و تا آخرين لحظات با رسول خدا جنگيدند، و هيچ گاه در دل خود ايمان نياوردند.
4 ـ در پايان آيه ميفرمايد: « انالله لا يهدي القوم الكافرين» اين كافران كساني هستند كه هيچگاه در دل خود به پيامبر (ص) و رسالت او ايمان نياوردند، و از روي مصلحت انديشي يا از ترس و اجبار نقاب اسلام بر چهره زدند، اينان مصداق اين آيات قرآنند:
«يا اَيهّاالرّسول لا يَحزُنك الّذين يُسارعون فيالكفر مناّلذين قالوا آمنّا و لم تُؤمن قلوبُهُم»(3)
«اي پيامبر! كساني كه در كفر ميكوشند تو را اندوهگين نكنند: از كساني كه به زبان ميگويند ايمان آوردهايم ، ولي دلشان ايمان نياورده است ، یا ، «انّ الّذين يكفرون بالله و رُسُلِه و يُريدون اَن يُفرّقوا بين الله و رُسُلِه و يَقولون نُؤمن ببعض و نَكفُر ببعض و يُريدون اَن يَتّخذوا بين ذلك سبيلاً، اولئك همالكافرون حقاً و اَعتدنا للكافرين عذاباً مهيناً» (4)
اينان كساني هستند كه به زبان ايمان آوردهاند، ولي در حقيقت، كافران حقيقي اند، زيرا ديني را ميپذيرند كه با هوي و گرايشهاي آنان هماهنگ باشد، و برايشان مهم نيست كه پيامبر (ص) از آنان چه خواسته است. يا «سَأَلَ سائلٌ بعذاب واقع، للكافرين ليس له دافعٌ، من الله ذي المَعارج» كه به اتفاق 30 تن از دانشمندان اهل سنت، اين آيات پس از واقعه غدير خم نازل گشته است: فردي به نام جابر بن نضر بن حارث به پيامبر (ص)عرض كرد: اي محمّد! به ما فرمان دادي كه به يگانگي خدا و رسالت خود شهادت دهيم و نماز و روزه و حج و زكات بجاي آوريم، و ما از تو پذيرفتيم، سپس به اينها راضي نشدي و دست پسرعمويت را بالا برده و بر ما ترجيح دادي و گفتي: من كنت مولاه فعليّ مولاه. آيا چنين فرماني از طرف خودت بود، يا از جانب خدا؟ پيامبر (ص) فرمود: سوگند به خداي يكتا كه اين فرمان از طرف خدا بود. جابر در حالي كه به سمت مركبش ميرفت، گفت خدايا! اگر آنچه كه محمّد ميگويد ، درست است، پس سنگي از آسمان بر ما نازل كن، يا عذابي دردناك بر ما فرو فرست. او هنوز به مركبش نرسيده بود كه خدا سنگي بر او نازل كرد و او را كشت و آيات فوق در شأن آن فرود آمد. (5)
در اين آيه نيز لفظ «كافر» به كار رفته است. در حالي كه مصداق آن مسلمان به شمار ميرفت، و به حكم خدا و رسول گردن نهاده بود، ولي در برخي موارد مهم ـ جانشيني امام علي(ع) ـ گردنكشي كرد و زير بار فرمان الهي نرفت و در نتيجه خدا نيز گردن اورا شكست و در سلك كافران قرار گرفت.
بنابراين، دراین آیه، «القومالكافرين» ، منافقان و دشمنان داخلياند كه به نام مسلمانان در صفوف آنان قرار گرفته و موجبات نگراني پيامبر(ص) را فراهم آورده بودند.
تفسير آية تبليغ با استفاده از سنّت نبويّه و شأن نزول آن
با مراجعه به منابع، احاديثي كه شأن نزول آيه را روشن ميسازد، ـ از طريق شيعه و سني ـ بسيار گسترده است، كه مرحوم علاّمه اميني در كتاب «الغدير» به ذكر 30 تن از دانشوران ومنابع آنان پرداخته است كه همه آنان شأن نزول آية تبليغ را دربارة جانشيني امام علي(ع) در روز غدير خم دانستهاند، وما دراین مقال ،تنهابه یک نمونه اشاره می کنیم :
ابواسحاق ثعلبي نيشابوري در تفسيرش «الكشف والبيان» ذيل تفسير آيه تبليغ مينويسد؛ « الكلبي عن ابي صالح عن ابن عباس في قوله تعالي: يا ايهاالرّسول بلّغ ما انزل اليك من ربّك الا به : قال؛ نَزَلَت في عليّ ، اَمَرَ النبيُّ (ص) ان يبلّغ فيه فأخذ رسول الله(ص) بيد علّي فقال؛ من كنت مولاه فعليّ مولاه ، اللّهم و الِ مَن والاه، و عادِ من عاداه.»(6)
با اين احاديث و رواياتي كه شأن نزول آيه تبليغ را بيان ميكنند و شواهد و قرائن موجود در خود آيه، مقصود آية مذكور براي ما روشن ميگردد و هيچ شكي باقي نميماند.
بيان آية اكمال دين
«اليوم يئس الذين كفروا من دينكم فلاتخشوهم واخشون؛ اليوم اكملت لكم دينكم ، واتممت عليكم نعمتي و و رضيت لكم الاسلام ديناً»(7)
«امروزكافران از دين شما نوميد شدهاند، لذا از آنان نترسيد و از من بترسيد؛ امروز، دين شما را برايتان به كمال رساندم و نعمتم را بر شما تمام كردم، و دين اسلام را بر شما پسنديدم.»
همانطور كه ملاحظه ميفرماييد ، اين فقره از آيه، جملة معترضهاي است كه هيچ ارتباط موضوعي به فقرات قبل و بعد ندارد، و اگر اين بخش از آيه را حذف كنيم، ذرّهاي در معناي مابقي آن خللي بوجود نميآيد؛ و اين همان معترضه بودن اين فقره را ميرساند كه بسان رگههايي زرّين، در ميان ساير فقرات آيه ميدرخشد، و غربت خويش را چونان مصداقش، با ديگر جملة هاي آيه به نمايش ميگذارد، و اين يكي از بهترين وهوشمندانه ترين روش در حفظ و صيانت آياتي است كه بيم حذف آنها ميرفت، و ظريفترين راهكار در تحقق بخشيدن به آية «انّا نحن نزّلنا الذكر و انّا له لحافظون» است، كساني كه توانستند حسّاس ترين فراز تاريخ را در كمتر از چند ماه از اذهان مردم به فراموشي سپارند، و درخشانترين همايش نبوي را به خاموشي برند ، و زير خروارها خاك لحظهها و گذشت زمانها دفن كنند؛ همآنان ، بيتدبير ربّاني و پاسداري صمداني ، ميتوانستند آياتي از قرآن را حذف و به بهانة مصلحت، حقيقت را ذبح كنند، چنانچه دربارة تورات و انجيل كردند.
بنابراين، با ملاحظة صدر و ذيل آيه به جدا بودن اين فقره از بقية آن پي خواهيد برد، وهر تلاشی در ايجاد ارتباط ميان فقرات مختلف آيه، قابل قبول و منطقي نيست؛ زيرا اولاً به لحاظ موضوعي و ادبي فقرة پاياني آيه(فمن اضطرّ.. ) دنبالة «ذلكم فسق» است ، و «فاء» تفريع براي فقرة «حرّمت» تا «فسق» است، نه تفريع براي «رضيت لكم الاسلام ديناً» اين مطلبي است كه شك بر نميتابد؛
ثانياً ـ چه ارتباط منطقي ميتوان ميان تحريم مردار و خون و گوشت خوك و .. با موضوع نا اميدي كافران در نابود ساختن دين و بازگشت مسلمانان از ايمانشان يافت و نيز چه ارتباطي است بين اين احكام با نترسيدن از دشمنان و كافران؟ آيا با تحريم مردار و .. ديگر نبايد از كفر پيشگان ترسيد؟
ثالثاً ـ اگر قرار بود در اين آيه با پايان احكام شرعي الهي دين به كمال برسد، براساس قوانين ادبي و نحوي، ميبايست فقرة «اليوم» در پايان آيه ذكر گردد، نه وسط آن؛ نيز لازم ميآمد كه بر سر «اليوم» فاي نتيجه قرار داده ميشد تا ارتباط كلامي آن با ما قبل حفظ ميشد و از استينافي بودناش خارج ميگشت؛
رابعا ـ احكام تحريمي در اين آيه، پيش از آن، در جاي ديگرقرآن نيز آمده است: که ميفرمايد: «انّما حرّم عليكم الميته و الدّم و لحم الخنزير و أهلّ به لغير الله، فمن اضطرّ غير باغ و لا عاد فلا اثم عليه، انّ الله غفور رحيم»(8)
در اين دو آيه تقريع «فاء» بدنبال فقرات تحريم ذكر شده است و اين نيز بهترين شاهد قرآني است بر اين كه فقره اكمال دين، جملهاي معترضه است و هيچ ارتباطي به ما قبل و ما بعدش ندارد و آن را ميبايست بطور جداگانه تبيين كرد؛
خامسا ـ سخن ما اين است كه فقرة «اليوم يئس الذين كفروا…تا رضيت لكم الاسلام ديناً» از جمله آخرين پيام هایی است كه بر پيامبر(ص) فرود آمده است و خود مستقلاً داراي حكمي از احكام الهي است: حكمي كه بدون آن رسالت پروردگار رسا نيست و دين او كامل و نعمت هدايتش سرريز و كافي نخواهد بود؛ نه آن كه پس از ذكر آيات تحريمي ـ كه پيش از آن نيز در آيات ديگر آمده است ـ امروز كافران از دين تان نااميد شدند و … دقت فرماييد.
حال كه معترضه و مستقل بودن فقرة «اليوم يئس الذين …» به اثبات رسيد به تفسير آن ميپردازم.
«اليوم يئس الذين كفرو من دينكم فلا تخشوهم و اخشون» كافران پيوسته، در آرزوي آن بودند كه مؤمنان دست از ايمان خود كشيده و به اردوگاه آنان روي آوردند: «وُدَّ كثيرٌمِن أهل الكتاب لو يَردّونكم مِن بعد اِيمانِكم كفّاراً حسداً من عند أنفسهم من بعد ما تبيّن لهم الحقّ» (9)
«بسياري از اهل كتاب با اين كه حق برايشان آشكار شده است، به دليل رشكي كه خود داشته، دوست مي دارند كه شما را پس از ايمانتان، به كفر بازگردانند».
كافران و مشركان ، هميشه چنين آرزويي را در دل خويش ميپروراندند، و تمام تلاش خود را ـ چه به لحاظ فرهنگي ، و چه نظامي و سياسي ـ بكار بستند تا اسلام و مسلمانان را نابود كنند و نور الهي را خاموش سازند، لذا بيش از هشتاد جنگ بر آنان تحميل كردند، ولي ـ الحمدالله ـ موفق نشدند؛ گرچه همچنان اميد آن را داشتند تا روزي به چنين هدف شوم خود دست يابند. آري، بهترين فرصت براي دستيابي كافران به هدف خويش، روزي بود كه رهبر و سرور مسلمانان رخت از اين جهان فرو بندد، و دين و سنتاش را با خود ببرد، و از آنجا كه براي پيامبر(ص) فرزند پسري نبود، آرزو داشتند با رحلت حضرت، جانشيني براي ايشان نباشد، که ازدستاوردهای آن پاسداری کند، تا بتوانند با بهرهگيري از خلاء موجود ، با فتنهانگيزي و هجوم فرهنگي ، سياسي… ريشة دين را بخشكانند.
امّا، به عقيدة ما ، با تعيين جانشيني امام (ع) در روز 18 ذيالحجّه، سال دهم هجري ـ كه صدها روايت از طرف اهل سنت مؤيّد آن است ـ اميد كافران به يأس كشيده شد، و بنيان دين استوار گشت؛ لذا خداوند فرمود: «فلا تخشوهم» ديگر از كافران مأيوس نهراسيد، آنان قدرت آسيبرساندن به دين شما را ندارند؛ از دشمنان بروني نترسيد، بلكه «واخشون» از من بترسيد. كاري نكنيد كه به عذاب من دچار شويد. زمينه ساز عذاب خدا چيست؟ گناه، عصيان، كفران نعمت. از چيزي بترسيد كه در اثر آن ، اكمال دين و اتمام نعمت و اسلام مرضي از دستتان برود. مگر اكمام دين در چيست؟ اتمام نعمت كجاست؟ اكمال دين و اتمام نعمت هر چه هست در فقرة بعدي ذكر شده است، «اليوم اكملت لكم دينكم … ». پس از كجا بفهميم مقصود از «اليوم» در آيه چه روزي است؟ روشن است ، تبيين نبوي و شناخت شأن نزول قرآن،بهترين و كارآمدترين روش دستيابي به مقصود آيات است؛ زيرا خداوند روشنگري آيهها را از وظايف پيامبر(ص) بر شمرده است. «وَ اَنزلنا اليك الذِّكرَ لِتُبيّنَ للنّاس ما نُزِّلَ اليهم» (10) ؛ « ما قرآن را بر تو فرو فرستاديم، تا آنچه كه براي مردمان نازل شده است، برايشان روشن سازي » . روشنگري غير از تلاوت است، و معرفي مصاديق آيات و شأن و نزول آنها را تبيين گويند .
بنابراين ، تنها چيزي كه ماية نگراني است از ناحية خود مسلمانان است، و آن كفران اين نعمت بزرگ الهي است.
و اكنون گذري و نظري به تاريخ بيفكنيم که هنوز بيست سال از رحلت پيامبر(ص) نگذشته بودکه اسلام و دستاوردهای شگرف آن ، در كام حزب امويان دين ناباور و منافقان ماكياوليست فرو رفت و فسادسیاسی و مالي و اداري و فرهنگي همه جا را فرا گرفت و هنگامی که خلافت به دست عثمان افتاد ، ابوسفیان دراجتماع امویان گفت : خلافت را میان خود موروثی کنید وآن را چون گوی بین فرزندانتان بگردانید ؛ هیچ جهنم و بهشتی درکار نیست . (11) نیز،افرادي چون مروان بن حكم، تبعيدي پيامبر(ص)، وليد بن عقبه ، كه قرآن وي را فاسق خوانده بود(12)، حكم بن ابيالعاص تبعيد شدة رسول خدا(ص) ، عبدا.. بن عامر، عبدا.. بن سعد بن ابي سرح مطرود پيامبر (ص) و … بر گردة مسلمانان سوار شدند؛ و معاويهبن ابي سفيان كه در زمان خليفة دوم بعنوان فرمانرواي شامات گمارده شده بود، در دوران خليفة سوم قدرت فزونتري يافت، در حالي كه بهترين صحابي پيامبر(ص) عمار ياسر، ابن مسعود، ابوذ غفاري مورد ضرب و شتم و بيمهري خليفه قرار گرفتند و يا تبعيد شده و در صحراي تفتيدة ربذه از گرسنگي بمردند.
تا اين كه كار به جايي رسيد كه مسلمانان جانشان به لب آمد و عليه خليفه شوريدند و او را به قتل رساندند. اما معاويه و يزيد، فسادشان روشنتر از آن است كه دربارة آنها چيزي گفته آيد. چه بگويم كه وهّابيها، اين دو عنصر فاسد را اميرالمؤمنين ميخوانند. ببين چه بر سر اسلام آمده است که متاسفانه، بسياري از فقيهان و فتوا داران اهل سنت، هر فاسد و فاسقي كه به زور برگردة مسلمانان سوار شود، او را اوليالامر ميدانند و اطاعت از او را واجب و قيام عليه وي را ناروا ميشمارند،(13)
و امروز مسلمانان را ببين كه چگونه در برابر قدرتمندان زانو زدهاند و در برابر سه ميليون يهودي صهيونيزم خوار و ذليلند و … و اين همه نيست، مگر آن كه راه عصيان در پيش گرفتند ، و سررشتة دين خدا در دست كساني كه خدا خواسته بود، بود قرار ندادند، و در نتيجه، به گمراهي افتادند.«واخشون»
«اليوم أكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام ديناً»
«اليوم» ظرف زماني است، و براي تشخيص مصداق آن، نيازمند بيان نبوي هستيم كه انشاءالله خواهد آمد.
اِكمال و اِتمام داراي معناي نزديك به هم هستند . اكمال دربارة چيزي كاربرد دارد كه اولاً داراي اجزاء باشد؛ و ثانياً، در تأثير گذاري لازم نيست همة اجزاي آن جمع باشد، بلكه با فقدان جزئي از اجزاء هم به اندازة خود تأثير گذار است؛ ولي اگر بخواهد كل اثر مطلوب را داشته باشد، ميبايست همة اجزاي آن وجود داشته باشد. اتمام نيز دربارة چيزي كاربرد دارد كه اولاً، داراي اجزاء باشد؛ و ثانياً در تأثير گذاري ـ بر خلاف اكمال ـ لازم است همة اجزاي شيء وجود داشته باشد، و اگر حتي يكي از اجزاي آن نباشد، مجموعة باقيمانده نميتواند هيچ اثري داشته باشد، مانند روزه ، كه اگر يك ثانيه پيش از اذان مغرب افطار كنند، باطل است. اين معناي لغوي اين دو واژه بود.
در نتيجه، معناي آيه چنين ميشود: كه امروز دين شما را ـ مجموعة معارف و احكام الهي ـ با افزودن حكمي و معرفتي ديگر به كمال رساندم، و نعمتم را ـ كه تاكنون ناقص بود و بدون آن نميتوانست اثري داشته باشد ـ براي شما تمام كردم و اين مجموعة كمال يافته و تمام شدة معارف و احكام الهي را بعنوان دين اسلام، براي شما پسنديدم. (14)
اكنون بايد دانست كه «اليوم» چه روزي، و ماية اكمال دين و اتمام نعمت چه بوده است. براي يافتن پاسخ چنين مهمي چه بايد كرد؟ آيا از خود آيات ميتوان پاسخي براي آن يافت؟ خير، آيههاي قرآني ظاهراً، در اين خصوص، مسكوت مانده است، لذا براي فهميدن مقصود آيه، راهي جز تبيين نبوي و بيان تاريخي معتبر، باقي نميماند، و بيشك تفسير و تبيين پيامبر(ص) از هر دليل و برهاني بالاتر است.
اكنون در سرزمين جحفه، از روزنة دين باوران اهل قبله به تماشاي حساسترن فراز تاريخ مينشينيم. غدير، وسعتي به فراخناي تاريخ، و عظمتي به شكوه انسانيت كه بدون آن، دين، يغماي ستمگران و طواغيت گشت، و گوهر تابناكش در پس پردههاي جهل و بيخبري پنهان ماند.
منابع داستان غدير: سرگذشت غدير خم، بطور متواتر، نقل شده است، و قريب به هفتصد تن از دانشوران اهل سنت، در كتابهايشان، به ذكر آن پرداختهاند. مرحوم علاّمه اميني در اثر گرانسنگ خويش؛ «الغدير»(15) نام صد و ده صحابي پيامبر(ص) كه حديث غدير را نقل كرده است، ذكر ميكند، كه برخي از آنها عبارتند از: ابوهريره ، ابوبكر خليفة اول، اسامه بن زيد، اٌبيّ بن كعب، اسماء بنت عميس، امّ سلمه همسر پيامبر(ص) ، امّ هاني، انس بن مالك، براء بن عازب، جابر بن عبدالله انصاري، ابوذر غفاري، زيدبن ارقم، خالدبن وليد، خزيمه بن ثابت، زبير بن عوام، زيدبن ثابت،
سعدبن ابيوقاص، سلمان فارسي، سمرۀبن جندب، سهل بن حنيف، طلحه بن عبيدالله، عايشه همسر پيامبر(ص) ، عباس عموي پيامبر(ص) ، عبدالرحمان بن عوف، عبدا.. بن عباس، عبدا.. بن مسعود ، عبدا.. بن عمر، عثمان بن عفّان خليفة سوم ، امام عليّ بن ابي طالب(ع) ، عمار بن ياسر، عمر بن خطّاب خليفه دوم، عمرو بن عاص، حضرت فاطمةزهرا عليهاسلام ، قيس بن سعد، مقداد بن عمرو و هاشم مرقال .
ونیز، مرحوم علامه اميني بيش از 360 تن از بزرگان و دانشوران راوي غديرو منابع آنان را در اثر بي بديل خود «الغدير» درج كرده است؛(16) و اين تعداد براي راويان اهل سنت، واقعاً عظيم است، افزون بر آن، در مستدركات الغدير نيز تعداد آنها به 700 تن ميرسد. وهم چنین،شمارفراوانی ازمفسران وحدیث شناسان اهل سنت ،شان نزول آیه اکمال دین راروزغدیرخم درسال دهم هجری دانسته اند.(17 )مادراینجابه یک نمونه بسنده می کنیم:
1. حافظ ابوبكر بغدادي، متوفاي 463 هـ . اسناد وي به ابو هريره ميرسد كه روايت ميكند از نبي اكرم(ص) كه فرمود: كسي كه روز هيجدهم ذيحجّه روزه بگيرد، براي او روزة شصت ماه ثبت ميگردد؛ و آن روز غدير خمّ باشد كه پيامبر(ص) دست علي بن ابي طالب را گرفته و فرمود: آيا من سزاوارتر از مؤمنان نيستم؟ گفتند: سزاوار هستي يا رسولالله؛ پيامبر(ص) فرمود:«من كنت مولاه فعليّ مولاه» سپس عمر بن خطاب گفت: آفرين اي فرزند ابيطالب كه مولاي من و هر مسلماني شدي. آنگاه خداوند آية: اليوم اكملت لكم دينكم... الا يه را نازل فرمود.
قول ديگري كه در ميان اهل سنت، نزول آيه را روز عرفة همان سال ميداند، صرفاً روايتي است كه به عمر بن خطّاب باز ميگردد، نه به رسول خدا(ص) ؛ بنابراين نميتواند حجت باشد. بخاري در «صحيح»خود چنين روايت كرده است:
طارق بن شهاب از عمر بن خطاب، حكايت مردي يهودي را نقل ميكند كه گفت: اي اميرمؤمنان! در كتاب شما آيهاي است كه آن را همواره ميخوانيد، اگر اين آيه بر ما جماعت يهود فرستاده شده بود ، بيشك آن روز را عيد ميگرفتيم. عمر از او پرسيد: كدام آيه است؟ پاسخ داد«اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا» عمر گفت: ما آن روز و مكاني كه اين آيه در آن بر پيامبر(ص) نازل شد، ميشناسيم آن روز جمعه و در عرفه بود.(18)
به اين ترتيب، پژوهشگران اهل سنت، با دو مجموعه روايات متعارض برخورد كردهاند:
مجموعهاي كه نزول آية اكمال دين را در روز غدير خم(18 ذي الحجه) ميداند، و مجموعهاي كه نزول آن را در روز عرفه دانسته است.
آنچه كه در اين خصوص ميتوان گفت، اين است كه در اينجا، تعارض ميان دو حديث نيست، بلكه تعارض موجود ميان حديثي از پيامبر(ص) و قول عمر بن خطّاب است، و احاديثي كه اهل سنت كمتر به آنها بها دادهاند، احاديثي است كه اسنادشان به پيامبر(ص) ميرسد، درحالي كه احاديث صحيح بخاري و ديگران نقل سخن عمر است و به پيامبر(ص) اسناد داده نشده است! آيا در تعارض ميان حديث نبوي و سخن عمر ، كدام را بايد ترجيح داد و پذيرفت؟
پاسخ به اشكالات
اكنون، پس از آنكه نگرش منطقي شيعه را در خصوص آيات تبليغ و اكمال دين دريافتيد ، به پاسخ از اشكالات ميپردازيم:
1 ـ دربارة ارتباط آيات ماقبل و ما بعد با آية تبليغ ، پيش از اين در صفحات اوليّه همين نامه، پاسخ گفته شده است، لطفاً مراجعه فرماييد.
نيز، يكي از ظرافتهاي ادبي و هنري در بيان قرآني تغيير ناگهاني سياق است؛ مثلاً در جملهاي كه چندين كلمه با اعراب رفع آمده است، در اثناء، كلمهاي با اعراب نصب آورده ميشود تا خواننده را متوقف كند و او را به تأمل وادارد مانند آية : «لكِنِ الرّاسخونَ في العِلمِ منهم و المؤمنون يُؤمنونَ بما اُنزِلَ اليك و ما اُنزِلَ من قبلك و المُقيمينَ الصّلوه و المُؤتونَ الزَّكوه و المُومنونَ بالله و اليوم الاخر ، اولئك سَنُؤتيهم اجراً عظيماً» .(19)
در اين آيه، پنج وصف آورده شده است كه سياق ادبي آنها مرفوع بودن آن اوصاف است، چنان كه دو وصف پيشين «راسخون و مؤمنون» و دو وصف پسين «مؤتون و مؤمنون» مرفوع است و در ميان اين اوصاف مرفوع چهارگانه يك وصف منصوب ديده ميشود و آن وصف «مقيمين» است، تا توجه متدبّران در قرآن و خوانندگان كتاب الهي را به اهميت نماز كه ستون دين است، جلب كند. در فقرة «اليوم يئس… » اسلوب آيه ناگهان عوض شده است و رگهاي كاملاً متمايز از صدر و ذيل آيه در درون آن گنجانده شده است، تا توجه خواننده را به سوي آن جلب كند و به اهميت موضوعش رهنمون گردد. مانند آن كه هنگام پخش برنامهاي در صدا وسيما، ناگهان آن را قطع كرده و بيننده و شنونده را متوجه موضوعي حسّاس ميكنند و اين شيوه يكي از بهترين روشهاي جلب توجه مردم به موضوعات حسّاس ميباشد، زيرا قطع برنامه عادي، خود به خود سؤال برانگيز است و مردم را به ديدن يا شنيدن مطلب مهم آماده ميكند، و اين شيوهاي علمي و روانشناختي است.
نيز ازنگاه زیباشناختی ، سبک ادبی قرآن سبکی ساختارشکن است ، و غالباً موضوعات گوناگون تو در تو آورده ميشود و با سبكهاي بشري كاملاً متمايز است، و به اتفاق همة مسلمانان ترتيب آيات ، ترتيب زماني نيست تا بخواهيد هر طور كه شده ، ارتباط
موضوعي آنها را حفظ كنيد. علاوه بر آن ، با وجود نصّ نبوي در خصوص نزول آيه و شأن آن، ديگر جايي براي اجتهاد باقي نميماند، و احتمال نميتواند در برابر يقين و اطمينان مقاومت كند. آيا استنباط و برداشت شما از آيات قرآني معتبر است، يا تبیین رسول خدا(ص) ؟
2 ـ آوردهايد كه «علي (ع) ، شخصاً، هرگز ادعاي حقانيت براي خلافت، بر پاية حكم الهي و يا وصيت پيغمبر نكرد.» و اين در حالي است كه امام علي(ع) در نهجالبلاغه، بارها چنين ادعاي داشته است. امام(ع) در نهجالبلاغه چنين ميفرمايند: «فَواللهِ، مازِلتُ مَدفوعاً عن حقّي مُستأثراً عليّ منذُ قبض الله نبيّه(ع) حتي يَوُمَّ النّاس هذا»(21)
« به خدا سوگند، پس از رحلت رسول(ص) تا امروز، پيوسته حق مرا از من باز داشتهاند، و ديگري را بر من مقدم داشتهاند»
آيا اين حق چيزي جز حق خلافت است كه خداي سبحان به ايشان ارزاني داشته بود؟ ميفرمايد« از هنگام رحلت رسول خدا(ص) تا امروز كه حق به جاي خود بازگشته است..» مقصود از امروز، دوران خلافت ظاهري حضرت است ، يعني، در اين دوران بيست و پنج ساله، خلافت حقّ علي(ع) بوده است كه ديگران بناحق غصب كرده بودند. امام علي در خطبة شقشقيه ميفرمايد:
«اَما وَاللهِ لَقَد تَقمَّصَها فلانٌ و انّه لَيعلمُ اَنَّ محلّي منها مَحل القُطب من الرَّحي، يَنحدرُ عنّي السّيلُ لا يَرقي اليّ الطّيرُ، فَسَدَ لتُ دونها ثوباً طَويتُ عنها كَشحاً ، و طَفقتُ اِرتايَ بينَ اَن اَصولَ بِيدٍ جذّاء او أصبر علي طِخْيه عمياءَ يَهرَمُ فيها الكبيرُ ،و يَشيبُ فيها الصغيرُ و يَكدحُ فيها مؤمنٌ حتّي يَلقي ربَّه،فَرَاَيتُ انّ الصبرَ علي هاتا اَحجي و في العين قَذي و في الحَلق شجاً، اَري تٌراثي نَهباً». (21)
«هان! به خدا سوگند، فلان(ابوبكر) جامة خلافت را پوشيد و ميدانست خلافت جز مرا نشايد، كه آسيا سنگ تنها گِرد استوانه به گردش درآيد. كوه بلند را مانم كه سيلاب از ستيغ من ريزان است ، و مرغ از پريدن به قله ام گريزان ، جون چنين ديدم ، دامن از
خلافت درچيدم و پهلو از آن پيچيدم و ژرف بينديشيدم كه چه بايد، و از اين دو كدام شايسته است: با دست تنها بستيزم يا شكيبايي پيش گيرم و از ستيز بپرهيزم؟… چون نيك سنجيدم، شكيبايي را خردمندانهتر ديدم، و به صبر گراييدم در حالي كه خار در چشم و استخوان در گلو بودم، ميراثم ربودة اين و آن ( ميديدم كه ميراثم به تاراج برند)
اين چه ميراثي بود كه علي(ع) آن را حق خود ميدانست؟ چرا امام(ع) حقّ خلافت را ميراث(تراث) تعبير كرده است؟
امام علي (ع) در خطبة 2 ميفرمايد: «لايُقاس بآل محمد(ص) من هذا الاُمّه احدٌ… بهم يلحق التّالي و لهم خصائص حق الولايه و فيهم الوصيه والوراثه . اَلانَ اذ رجع الحقُّ الي أهله وَ نُقِلَ الي مُنتَقله ». (22)
« از اين امت كسي را با خاندان محمد(ص) همپايه نتوان پنداشت… هر كه از حد درگذرد به آنان باز گردد، و آن كه وامانده به ايشان پيوندد. حق ولايت خاص ايشان است و وصيت و وراثت مخصوص آنان . اكنون حق به اهل آن رسيده و بدانجا كه بايد، رخت كشيده ».
فراخواني و استدلال امام علي(ع) به حديث شريف غدير
امام علي(ع) در مقاطع زماني گوناگوني، براي اثبات حق خلافت خويش، به حديث شريف غدير احتجاج كردهاند و احياناً كساني كه در حماسة غدير حضور داشتهاند، به عنوان شاهد فرا خواندهاند. اينك به برخي از اين موارد ميپردازيم:
1 ـ روز شورا
دانشمند سخنور خوارزمي حنفي، در كتاب معروف «المناقب» با اسناد خويش از عامر بن واثله روايت ميكند كه روز شورا ، بهمراه علي (ع) ، كنار در اتاق بودم كه شنيدم امام(ع) به اهل شورا ميفرمود: به چيزي با شما احتجاج ميكنم كه عرب و عجمتان توانايي دگرگونه كردن آن را نداشته باشد و آنگاه فرمود:
خدا را بر شما شاهد ميگيرم، آيا در ميان شما بجز من كسي هست كه رسول خدا(ص) در بارة او فرموده باشد: « من كنت مولاه فعليّ مولاه ، اللّهم و ال من والاه و عاده من عاداه وانصر من نصره ، فَليبلّغ الشاهد الغايب»؟ گفتند: نه.
اين روايت را امام حمويني در «فرائد السمطين» باب 58 ، ابن حاتم شامي، در «الدّر النظيم» حافظ دار قطني، ابن حجر در «الصواعق»ص 75 ، ابن عقده ، حافظ عقيلي، ابن ابي الحديد در شرح نهجالبلاغه ج2 ، ص 61 ، ابن عبدالبّر در «الاستيعاب» ج3 ، ص35 طبري در تفسيرش ، ج3 ، ص418 نقل كردهاند. (23)
2 ـ فراخواني شاهدان غدير خم در دوران عثمان عفّان
شيخالاسلام ابو اسحاق ابراهيم بن سعدالدين ابن الحمويه، با اسنادش در «فرايد السمطين» در سمط اول ، باب 58 از تابعي بزرگ سليم بن قيس هلالي چنين نقل ميكند: « در خلافت عثمان ، علي(ع) را در مسجد خدا بهمراه جماعتي ديدم كه به گفتگوي علمي مشغول بودند و دربارة قريش و برتري و سوابق و هجرتها سخن ميگفتند… امام(ع) نيز به سخنراني پرداخت و از مردمان حاضر درآن جلسه، كساني كه شاهد واقعة غدير خم بودند، اقرار گرفت و جريان نصب امامتش را به دست رسول خدا(ص) بيان داشت و سخنان پيامبر (ص) در روز غدير را يادآور شد كه فرموده
بودند: «اي مردم! آيا ميدانيد كه خداي عزّوجلّ مولاي من و من مولاي مؤمنان هستم و از ايشان نسبت به خودشان سزاوارترم؟ مردم گفتند: آري، اي رسول خدا، پيامبر(ص) فرمود: برخيز اي علي، برخاستم، پس فرمود: «من كنت مولاه فعليّ مولاه، اللّهم و ال من والاه و عاد من عاداه»؛ سلمان برخاسته و عرض كرد: اي رسول خدا: چگونه ولايتي؟ پيامبر فرمود: ولايتي به مانند ولايت من بر كساني كه از آنان نسبت به خودشان سزاوارترم. آنگاه خداوند آيه را فرو فرستاد: «اليوم اكملت لكم دينكم و … (24)
3 ـ فراخواني اميرالمؤمنين(ع) در روز رحبه
امام علي(ع) در اجتماع مردم در رحبه، از كساني كه در غدير خم سخنان پيامبر(ص) را شنيده بودند خواست تا برخيزند و شهادت دهند. در اين هنگام ـ بنابر روايات گوناگون ـ تا 24 نفر برخواسته و شهادت دادند و جريان غدير خم را بازگو كردند و جملة معروف «من كنت مولاه فهذا مولاه » را يادآور شدند. (25)
مرحوم علامه اميني. نام 18 تن از راويان را با ذكر منابع آنها آورده است، و نيز نام افرادي كه به روز رحبه، به حديث غدير شهادت دادند، ذكر ميكند.(26) همچنين، امام علي(ع) در روز جمل، صفين و موارد ديگر به حديث غدير استشهاد كردهاند .(27)
3 ـ آوردهايد: «در تمام دوران زمامداري سه خليفة اول ، علي(ع) ، طرف مشورت بود. و با عمر و ابوبكر همكاري نزديك داشته، پشت سر آنها نماز ميخواند، مسلماً اگر خلافت را از آن خود ميدانستند،بايد آنها را غاصب شمرد0… )
پاسخ ـ اينكه امام علي(ع) طرف مشورت بودند، جاي ترديدي نيست، زيرا بدون مشورت با ايشان راه بجايي نميبردند، چنانچه عمربن خطاب گفته است: «لولا عليّ لهلك عمر» . اين روايت مورد قبول همگان است. نيز، امام علي(ع) در خطبة سوم، آنان را غاصب خلافت معرفي كرده و سخت دلبستة رياست: « آري تراثي نهباً» ، « ميبينم كه ميراثم را به يغما برند » و دربارة خلافت عمر ميفرمايد: «فيا عجباً بينا هو يَستَقيلُها في حياته إذ عَقَدَها لِآخَرَ بعد و فاته، لَشَدَّ ما تَشطَّرا ضَرعَيها … فَمُنيَ النّاسُ ـ لَعَمرُالله ـ بَخبطٍ و شِماسٍ، و تلّونٍ و اعتراضٍ فصبرتٌ علي طولالمدّه و شدّه المِحنه »؛(28)؛ «شگفتا ، كسي كه در زندگي ميخواست خلافت را واگذارد، چون عجلش رسيد، كوشيد تا آن را به عقد ديگري درآورد، و هريك به پستاني از او چسبيدند، و سخت دوشيدند… بخدا كه مردم چونان گرفتار شدند كه كسي در اسب سركش نشيند، و آن چهار پا به پهناي راه رود و راه راست را نبيند. من آن مدت دراز با شكيبايي بسربردم، رنج ديدم و خون دل خوردم».
خطبة ششم را نيزپيش از اين يادآور شديم. فَوَاللهِ مَدفوعاً عن حقّي مُستأثراً عَلَيَّ… همچنين، همكاري امام علي(ع) با خلفاي ثلاثه، بدليل حفظ اصل اسلام بوده است و غالباً اين همكاري به شكل مشورت و راهنمايي آنان بوده است.
4 ـ آوردهايد: «آن حضرت زمامداري را امري انتخابي مي دانسته و نه انتصابي.»
پاسخ ـ با اثبات حديث غدير و دهها آيات و روايات متواتر، انتساب الهي، رهبري مسلمانان را مشخص ميكند، و حضور و پذيرش مردم، شرط لازم عينيت چنين رهبري در جامعه است. چنانچه مورخين آوردهاند: «رسول خدا(ص) نزد بني عامر بن صعصعه آمد و آنان را به اسلام فرا خواند. يكي از آنان به حضرت عرض كرد: اگر ما از تو پيروي كرديم و آنگاه خداوند تو را بر مخالفانت پيروز كرد، آيا اين «امر» پس از تو، از آن ما خواهد بود؟ (أيكون لنا الامر من بعدك؟) پيامبر(ص) پاسخ داد: الامر الي الله يضعه حيث يشاء ، اين امر در دست خداست، آن را هرجا كه بخواهد قرار خواهد داد. (29)خلافت ابوبكر ، در فضاي تنگ سقيفه، بدون حضور برگزيدگان امت ، و تنها با بيعت چهار تن شكل گرفت، و پس از آن، ديگران داوطلبانه، يا به اجبار و تهديد، تن به بيعت دادند و به گفتة عمر بن خطّاب ، خلافت ابوبكر ناگهاني (فلته) بود، و اگر از اين پس، كسي چنين كرد، گردنش را بزنيد(30) نيز افرادي چون سعد بن عباده كه با وي بيعت نكردند، به دستور خليفه، در شام ترور شد.
خلاف عمر نيز با انتصاب مستقيم ابوبكر صورت پذيرفت، لذا علماي اهل سنت در فلسفة سياسي خود دچار سردرگمي شدهاند و انتصاب عمر به خلافت را نميتوانند توجيه كنند؛ زيرا نه با انتخاب همساز است و نه با مشورت. خلافت عثمان هم كه از طريق شورا صورت پذيرفت ، مورد پذيرش امام علي(ع) نبود، و ايشان چنان تركيبي را با اولويت عبدالرحمن بن عوف ، به نفع عثمان ميدانست، لذا پس از بيعت ابن عوف با عثمان ، فرمود: تو عثمان را برگزيدي تا خلافت را به تو باز گرداند.(31)
5 ـ شما در دليل چهارمتان ، واقعه غدير خم را تنها براي دفاع از علي(ع) در برابر بدگوييهاي عدهاي كه به سختگيريهاي امام(ع) در سفر يمن اعتراض داشتند، ميدانيد و نيز «مولا» در روايت به معناي دوست و ياور گرفتهايد؛ و عدة حاضر در غدير خم را عدهاي محدود بر شمردهايد.
پاسخ ـ اولاً پيامبر(ص) امام علي(ع) را دو بار به يمن فرستادند: بار اول در سال هشتم هجرت، كه ياوه گويان نزد پيامبر(ص) از علي(ع) شكايت بردند، بطوري كه رسول خدا(ص) از آنها سخت ناراحت شدند و آثار خشم چهرهشان را فرا گرفت و آنگاه فرمودند:«از علي چه ميخواهيد؟ علي از من است و من از او هستم. او وليّ همة مؤمنان پس از من خواهد بود.» (32) بار دوم در سال دهم هجرت بود كه پيامبر(ص) خود پرچم براي او بست و با دست خود عمامه بر سر آن حضرت نهاد و فرمود: حركت كن و به چيزي توجه نكن. امام علي(ع) با پيروزي و هدايت حركت كرد و فرمان پيامبر(ص) را به اجرا گذاشت و آنگاه در حجهالوداع به رسول خدا(ص) پيوست. اين بار هيچ كس دربارة علي(ع) سخني به پيامبر نگفت.
گذشته از آن ، شكايت عدهاي معدود موجب آن نميشود كه پيامبر(ص) در آن هواي گرم، دهها هزار نفر را در بياباني نگه دارد و به آنها بگويد: علي دوست شماست، وپس از پايين آمدن از منبر، همگان به او تبريك گويند. اينها جز بهانه جويي چيز ديگري نيست.،
ثالثاً ـ واژة «مولا» در اين حديث به معناي «اولي در تصرف» است، و تمامي حاضران در صحنة غدير خم، جز معناي «اولي» چيز ديگري نفهميدند، زيرا:
اول آنكه ـ حسّان ابن ثابت، اديب سخن شناس، در همان حماسة غدير در قصيدة غراي خود چنين ميگويد:
فقال له قُم يا عليّ فانّني رَضيتُك مِن بعدي اِماماً و هادياً
چنانچه ملاحظه ميفرماييد، حسّان با ذكر واژة « اماماً و هادياً ، معناي روشن امامت را فهميده است. اسانيد اين قصيده، قبلاً ذكر شده است.
قیس بن سعد نیز ، درقصیده غدیریه خویش، همان معنا رااستنباط کرده است:
وعـَــليٌّ اِمـــامنا و اِمـــام لِسِـــوانـا اتــي به التـنزيلُ
يوم قال النبي: من كنت مولا هُ فــهذا مــولاه خـطب جـــليل
علامه اميني اين قصيده را از سيزده منبع نقل کرده است. (33)
دوم آن كه ـ حارث بن نعمان فهري، همان كافر منافقي كه تاب پيام غدير را نداشت، وي نيز جز معناي «اولي» و امامت را نفهميد و از شدت خشم و حسد ، گفت : اگر نصب علي از طرف خداست، پس خدايا از آسمان سنگي بر من فرو فرست! قبلاً ، اسانيد آن را يادآور شديم.
سوم آن كه ـ پيامبر(ص) در مقدمة حديث فرمودند: « أَلَستُ أولي بكم من أنفسكم»؟ همگي پاسخ گفتند : بلي يا رسولالله، آنگاه پيامبر(ص) فرمود: «فمن كنت مولاه فعليّ مولاه » و اگر «مولا» جز معناي «اولي» داشت، پيامبر(ص) چنان مقدمهاي ذكر نميكردند.
چهارم آن كه ـ ابوبكر و عمر، پس از پايان خطبه رسول خدا(ص) در غدير خم، دست در دست علي(ع) گذاشتند و با تعابير «بخّ بخّ لك يابنابيطالب أصبحت مولاي و مولاكل مؤمن و مؤمنه» به امام (ع) تبريك گفتند و با او بيعت كردند. آيا اينان جز معناي «اولي» و «سرپرست» چيز ديگري فهميده بودند؟
پنجم اين كه ـ فرمايش رسول خدا(ص) در پايان خطبة غدير «فليبلّغ الشاهد الغائب» «حاضران اين پيام رابه غایبان برسانند» اين تأكيد در ابلاغ براي چيست؟ اين كه علي ناصر و دوست شماست؟ يا، اين كه علي رهبر شماست و پس از من ولايت از آن اوست؟
ششم آن كه ـ پيامبر(ص) پيش از بيان امامت علي (ع) فرمود، «ألا و انّي أوشك أن أفارقكم» نزديك است كه از شما جدا شوم و به ديار باقي شتابم. آنچه كه در پايان عمر بايد گفت اعلام جانشيني پس از خود است. پيامبري كه هرگاه از مدينه خارج ميشد، كسي را جانشين خود قرار ميداد، و اكنون ميخواهد براي هميشه سفر كند، آيا در خصوص جانشيني و رهبري آينده هيچ رهنمودي ندارد؟
هفتم اين كه ـ فقره «والله يعصمك من الناس» بيانگر اين معناست كه رسول خدا(ص) زمينهاي براي پذيرش پيام غدير در مردم نميديد و بيم آن داشت كه مردم از او نپذيرند. آيا بيان محبوبيت و ناصريت علي (ع) به مذاق منافقان خوش نميآيد و پيامبر (ص) از نپذيرفتن مردم در اين مورد واهمه داشت؟ روشن است كه قضيه مهمتر از اين حرفهاست و جز مسأله تعيين جانشيني هيچ امر ديگري اين چنين حسّاس و خطرناك نبود كه پيامبر(ص) با حفاظت و تأمين الهي به ابلاغ آن پرداخت.
نيز، شيخ سليم بشري، رئيس وقت دانشگاه الازهر مصر، پس از استدلالهاي علاّمه شرفالدين دربارة اين كه(مولي) در حديث غدير به معناي (اولي) هست، مينويسد :
«با قرينههايي كه اشاره كرديد، حقّ آشكار گشت، و پردة شك از چهرة يقين كنار رفت؛ و ما بيدرنگ دريافتيم كه معناي «وليّ و مولي» در حديث غدير همان«اولي» است؛ و اگر به معناي «ياري دهنده» يا مانند آن بود، خواهندهاي عذابي رخ دادني درخواست نميكرد. (اشاره به آيات نخستين سوره معارج) بنابراين، نظر شما دربارة معناي مولي، ثابت و مسلم است.»(34)
. با اين بيان، روشن ميگردد كه مقصود از «مولي» در «من كنت مولاه فهذا عليّ مولاه» جز به معناي «اولي» و سرپرست و رهبر چيز ديگري نميتواند باشد.
6 ـ آوردهايد: اگر قرار بر جانشيني بود، صريحاً ميفرمود كه اي مردم! پس از من، علي زمامدار شماست!»
پاسخ ـ اگر بنابر توجيه روايات و تفسيرهاي نابجا و تحميل عقايد باشد، هيچ عبارتي نميتواند مطلبي را ثابت كند. به نظر ميرسد بهترين و رساترين واژگان همان كلمة «مولي» باشد، زيرا صدر حديث با جملة «ألست أولي بكم من أنفسكم» (35)آمده است كه چنين اقرار گرفتني از آيه «ألنَّبيُّ أولي بالمؤمنين من أنفسهم» ريشه ميگيرد، كه دلالت بر اولويت در تصرف براي تشخيص پيامبر(ص) دارد.
مطمئن باشيد اگر هر واژهاي بكار ميرفت، توجيهگران شب پرست با بهانههاي گوناگون سعي در تاريك ساختن معناي روشن آن داشتند.
حقيقت آن است كه رسول خدا(ص) با هر زباني خلافت و امامت علي(ع) را بيان كرد.ه است. مگر نه آن است كه در روايات بسياري با عنوان «خليفتي» علي(ع) را معرفي كرده است؛ در اين صورت، پاسخ شما به آن روايات چه خواهد بود؟
به عنوان نمونه، به چند مورد از مصادري كه علي(ع) به نام«خليفه» نام برده شده است ، اشاره ميكنيم: 1ـ تاريخ الامم و الملوك، حافظ ابن جرير طبري، ج1، ص541، 2 ـ الكامل في التاريخ، ابن اثير، ج2، ص62 ؛ 3 ـ كنزالعمّال، متّقي هندي، ج13، ص114 ؛ 4 ـ المستدرك علي الصحيحين، حافظ حاكم نيشابوري،ج3 ، ص133 ؛ 5 ـ التلخيص، حافظ ذهبي، ج3، ص133 .
نيز حديث يومالدّار كه در منابع بسيار روايي، تفسيري و تاريخي اهل سنت، نظير مسند احمد حنبل، تفسير كشف البيان ثعلبي، جمع الجوامع سيوطي و خصائص نسائي، لفظ «خليفتي» دربارة امام علي(ع) بكار رفته است: «انّ هذا اخي و وصيّي و خليفتي فيكم فاسمعوا له واطيعوا».
جالب است كه بشنويد كه محمد حسنين هيكل، در كتاب «حياۀ محمد، در چاپ اول آن، اين حديث را بطور كامل ذكر ميكند، ولي در چاپ بعدي با تطميع وهابيون، لفظ (خليفتي) را حذف ميكند!
بنابراين، هر لفظي كه شما بفرماييد، قابل توجيه است، ولي با قرائن متصله و منفصله موجود، راه هرگونه محمل تراشيها بسته ميشود، چنانچه در مورد واژة «مولي» ملاحظه فرموديد.
7 ـ آوردهايد: «بعلاوه، اين سخن را هم قبلاً در مراسم حج بر زبان مي راند تا جمع كثير مسلمين بشنوند و نه در موقعيتي كه فقط عدّة محدودي مستمع بودند و اهل مكّه و ديگران حضور نداشتند، يا لااقل در مدينه ميفرمود كه اهل مدينه هم بشنوند، نه در ميان راه» 0 پاسخ ـ اين سخنان شما را هيچ كس نگفته است، زيرا هر كسی كه ذرهاي با تاريخ مربوط به حماسه غدير آشنا باشد، ميداند كه اوّلاً ـ پيامبر (ص) در نقطهاي جانشيني امام علي(ع) را اعلام داشتند كه چهار راه جدايي كاروانهاي مدينه و عراق و مصر و … بوده است، و هزاران تن در غدير خم حضور داشته، و تمامي انصار و مهاجر شاهد صحنه بودهاند. آنجا كانوني بود كه همه كاروانيان گرد هم بودند و به دليل آن كه آخرين حج پيامبر(ص) در واپسين لحظات عمر حضرت بود، همگان ـ حتي زنان ـ با تمام وجود حضور داشتهاند؛
ثانياً، پيامبر(ص) از آغازين روز رسالت خويش، دهها سخن دربارة جانشيني امام علي(ع) داشته است، و همه آنها در منابع اهل سنت مضبوط است. نيز، در خود مكّه نيز سخناني در اين باره از پيامبر(ص) گفته شده است، ولي به هر دليل، آيه «ابلاغ» در نيمة راه، در سرزمين جحفه نزول يافت و پيامبر(ص) را به اعلام جانشيني خود مأمور ساخت. بنابراين، تعداد مستمعين محدود نبودند، و همه مهاجران و انصار حضور داشتند، و اكثر اهل مكّه و تمام اهل مدينه و مناطق ديگر شاهد صحنه بودند. در حقيقت، شهر مكّه ـ كه تا آخرين لحظات در برابر دعوت نبي اكرم(ص) ايستادگي كرد، و تنها به زور شمشير سر تعظيم فرود آورد ـ جايگاه مناسبي براي ابلاغ حسّاسترين پيام وحياني نبود؛ پيامي كه جانشيني عليبنابيطالب(ع) قهرمان بدر و درهم كوبندة پدران و بزرگان قريش را به همراه داشته است. از آن گذشته ، مؤمنان مكّه همگي جزء مهاجران بودند و به همراه پيامبر(ص) آهنگ مدينه را داشتند، و همين طور تمامي مدنيها نيز حضور داشتهاند؛ بنابراين، بهترين و امنترين نقطهاي كه بتوان رهبري آينده را ابلاغ كرد، همان چهارراه غدير خم بوده است و اين نقطه را خداي داناي آشكار و نهان برگزيده و وحي را در آنجا فرود آورده است. سپس پيامبر در پايان خطبه فرمودند: «فليبلّغ الشاهد الغائب» شاهدان به غايبان برسانند.
8 ـ گفتهايد: «بايد حفاظت از جان جانشين پيامبر مورد تأكيد قرار ميگرفت، نه حفاظت از جان پيغمبر». پاسخ ـ بدخواهان و منافقان شخص پيامبر (ص) را طرّاح مسأله خلافت ميدانستند، همانطور كه نصر بن حارث پس از واقعه غدير خم به پيامبر (ص) عرض كرد: «دست پسر عمويت را بالا برده و بر ما ترجيح دادي.» علاوه بر آن، با به خطر افتادن جان پيامبر (ص) لاجرم سرنوشت رسالت ايشان نيز به خطر ميافتاد؛ زيرا منافقان شخصيت حقوقي رسول خدا(ص) را مورد حمله قرار ميدادند و شخصيت حقوقي حضرت، همان مقام رسالت است، و اين باعث ميشد كه دين به خطر افتد و مردمان از اسلام روي گردان شوند؛ لذا خداوند فرمود: «والله يعصمك من النّاس» پس نگراني حضرت بخاطر رسالت بود، نه جان خويش.
بدين ترتيب، همة شواهد تاريخي و روايي و تفسيري و دلايل عقلي و نقلي و كتاب وسنت نبوي، و منابع شيعي و سنّي به تفسير آفتاب نشستند، و شب پرستان بيغولهها را به اقرار واداشتند، و ديدگان خفتهشان را به زندگي با خورشيد بازگشودند. اين مطالب گوشهاي از چشمهساران براهين رهپويان اسلام راستين كه در مكتب اهل بيت(ع) تجسم يافته، ميباشد، و هيچ بافتهاي ياراي مقابله با منطق آنان را ندارد.
الحمدالله الذي هدانا لهذا و ما كنّا لنهتدي لولا أن هدانا الله
دکتر فرهاد ترابی استاد دانشگاه و حوزه
پی نوشت ها:
1. راغب اصفهانی،المفردات فی غریب القران، (خدمات چاپی،چاپ دوم،1303 ه . ق)ماده بلغ،ص60
2. همان
3. مائده/41
4. نساء/151و150
5. الامینی ، عبدالحسین ،الغدیرفی الکتاب و السنته والادب،(الطبعه الثانیه، تهران،1366ه.ش.دارالکتب الاسلامیه) ج1،ص246-239
6. همان،ص223-214
7. مائده/3
8. انعام/145، بقره/173
9. بقره/109
10. نحل/44
11. ابن ابی الحدید المعتزلی،شرح نهج الابلاغه،ج2،ص44 ؛ابوالفرج،اصفهانی،الاغانی،ج6،ص356
12. حجرات/6 ،تفاسیر گوناگون،مصداق فاسق را ولید بن عقبه
دانسته اند.
13. قاضی بدرالدین، تحریرالاحکام ؛ قاضی ابوبکر باقلانی،التمهید؛قاضی عبدالجبارمعتزلی، المغنی؛ماوردی،الاحکام السلطانیه.
14. امینی، عبدالحسین،الغدیر، ج1،از ص14 تا 61
15. الطباطبایی،محمدحسین،المیزان فی تفسیر القران،(قم،بی تا ، منشورات جماعت المدرسین فی الحوزة العلمیه)،ج5 ،ص179،160،چکیده
16. همان،ص 151-62
17. همان،ص 230-237
18. بخاری،اسماعیل،الصحیح، ج1،ص16
19. نساء/162
20. شریف رضی،نهج البلاغه،تصحیح صبحی صالح،ترجمه دکتر شهیدی،(چاپ دهم،1376،تهران،شرکت انتشارات را علمی و فرهنگی)،خ6،ص13
21. همان،خ3،ص9
22. همان،خ2
23. الامینی،عبدالحسین،الغدیر،ج1،ص163-159
24. همان،ص166-163
25. همان،ص166
26. همان،ص184-166
27. همان ص196-186
28. شریف رضی،نهج البلاغه،تصحیح صبحی صالح،خ3
29. ابن ابی الحدید المعتزلی،شرح نهج البلاغه،ج2،ص273
30. شرف الدین،عبدالحسین، المراجعاتنامه 36و58
31. الطبری ، محمدبن جریر،تاریخ الامم والرسل والملوک،(بیروت،موسسه اعلمی،1983)،خ4،ص233
32. پیشین،نامه 38و58
33. الامینی،عبدالحسین، الغدیر،ج2،ص67 به بعد
34. پیشین،نامه 59
35. احزاب/6