یادداشت:
احیای قصیدهای در مدح پیامبر اکرم (ص)
پژوهشگر البرزی به احیاء و بررسی قصیدهای نبوی در مدایح رسول اکرم (ص) از شاعر شهیر، عندلیب کاشانی پرداخت.
گروه فرهنگی «تیتر یک» به نقل از «البرزخاتون»؛ امیررضا احمدی، پژوهشگر البرزی به مناسبت رحلت پیامبر مهربانی (ص) به احیاء و بررسی قصیدهای نبوی در مدایح رسول اکرم (ص) از شاعر شهیر، عندلیب کاشانی پرداخت.
پیشینه مکتوب شعر نبوی به لطف خداوند بسیار غنی و پربار است و کتب بسیاری پیرامون شعر نبوی در بعد پژوهشی و گزینشی به چاپ رسیده است که سرآمد تمام این تألیفها کتاب «سیری در قلمرو شعر نبوی» در ادب فارسی تألیف پدر شعر آئینی کشور، دکتر محمدعلی مجاهدی (پروانه) است.
در دیوان چاپ سنگی عندلیب کاشانی در حسن مطلع دیوان در قصیدهای به مدایح نبی مکرم اسلام (ص) پرداخته که کامل آن به شرح ذیل است.
ثواب این یادداشت به روح شهید بهمن احمدی که امام حسنی بود، برسد.
ای شده نطق از برای ذکر تو گویا
پای طاب در طریق فکر تو پویا
گشته ز مرأت قدرت تو نمایان
این همه نقش بدیع و صورت اشیا
جرم زمین بیسكون ز امر تو دائم
سقف فلک بیستون زحكم تو بر پا
یافت ز مهر تو صبح عارض روشن
همچو که رخسار شام جعد مطرا
كیست بغیر از تو کاورد ز سر صنع
نافه از آهو زگاو عنبر سارا
گرنه ببارد زایر فیض تو در بحر
قطرۀ باران کجا ولؤلؤ لالا
نخل نموّش نهگر ز چشمۀ لطفت
نحل دهانش نهگر بذکر تو گویا
از چه شد آنرا رطب چو قند مکرر
وز چه شد این را لعاب شهد مصفا
باد بهاری لطیفهایست ز لطفت
کآورد از خار دستۀ گل حمرا
برق شراری بود ز شعلۀ قهرت
کاین همه تندی کند بكوه و بصحرا
گر نه ز دریای قدرت تور وانست
آب چسان آورد نسایح دیبا
در بر صنع تو چشم عقل تحقیق
پرتو خورشید هست و حیرت حربا
ما ز تو آگه شویم اگر که تواند
پشّۀ بیپر برد به بنگه عقا
ممکن و ازواجبش خبر بچه دانش
از همه هیچ آورد سخن بچه یارا
ذات تو میخواست جلوۀ بنماید
کرد ز خاک آشکار آدم و حوا
زان بود اکنون که تا بروز قیامت
گنج همی میکند بخاك سیه جا
گرنه غرض طرح عشق بود ز ایجاد
هیئت صورت نمیگرفت هیولا
چونکه روا نیست انبساط بعاشق
بوالبشر از باغ خلد کرد تبرّا
نسبت سهو و خطا خطا است به آدم
زانکه صفی باشد از کاه معرّا
حسن تو بود اینکه در سلالۀ آدم
کرد بهر لحظه گونه گونه تجلاّ
گاه ز یوسف نمود جلوه جمالت
شور بعالم فكند عشق زلیخا
قیس بمعنی شد از برای تو مجنون
صورت زنجیر زلف بود ز لیلا
طلعت شیرین شد از جمال تو شیرین
کز دل فرهاد صبر برد بینما
گاه زوامق ببرد تاب و توان را
جلوۀ حسن تو در شمایل عذرا
نغمة عشاق اگر چه گشت جهان گیر
شور تو آورد ساز عشق بآوا
سوز تو دارد بنار جان سمندر
شور تو دارد باغ بلبل شیدا
این همه غوغا بود ز جلوۀ صورت
نیست کسیرا خبر ز عالم معنى
پی بحقیقت نبرده کس بحقیقت
از همه ایجاد غیر سید بطحا
شاه لعمرك سریر صدر دو عالم
هادی امروز خلاق و شافع فردا
صاحب او رنك عرش و افسر لولاك
ختم رسل عقل كل نتیجة مبدا
از همۀ حادثات گوهر دانش
واحد و یکتا بود چو خالق یکتا
قصة معراجش ار بنزد حکیمان
هست گره بر گره بسان معمّا
در بر عشاق نکته سنج وادا فهم
بی چه و چون آمد است و بینعم ولا
بگذرد از لامکان چو عاشق بیدل
از طرف یار دید غمزه و ایما
ای حکمیگر به مصحفت نه شکی هست
بس بود آخر دلیل آیۀ اسرا
مطلع دیگر طلوع کرد ز طبعم
بر بدیحش بسان بیضة بیضا
ای شده انبیا ز یمن ذات تو پیدا
قدرت بیچون ز خلقت تو هویدا
روی تو خورشید آسمان حقیقت
شاهدیت شاهد خدای توانا
معنى والشمس از جمال توروش
آیت و الیل را ز زلف تو سودا
از اثر لطف و قهر تو است که بیچون
خلقت جنت نمود و دوزخ عظما
هر چه بجز ذات ذو الجلال که باشد
شخص تو باشد ز حمله برتر و بالا
گوشۀ از قصر قدرتو است که نامند
خلق زمین و سماش عرش معلا
گر تو نبودی غرض ز سجدۀ آدم
سجده نکردى مالك به بوالبشر اصلاً
گشت صفی از صفای ذات توور نه
خاك مكدّر چگونه گشت مصفّا
دیدۀ دلهای انبیا بحقیقت
گشت براه یقین ز نور تو بینا
مركز ایجاد ذات تو است که آرد
رو بتو انبیا همه از علوی وسفلا
اول و آخر معین توئی چو به مخلوق
باز مدد از تو شد بساحت دنیا
توبۀ آدم قبول شد ز تو وز تو
نوح بساحل کشید رخت ز دریا
خلعت خلت گرفت از تو برائیم
كآتش سوزان شدش چو جنت خضرا
کرد بنا کعبۀ وی ار ز گل و سنگ
كعبۀ اسلامرا تو هستی بنّا
یوسف مصری عزیز خلق شد از تو
دیدة یعقوب شد ز بوی تو بینا
گه ز تجّلی بطور رعشه فکندی
گه ید بیضا نمودی از کف موسی
گشت ز تهمت بری ز طهر تو مریم
مرده تو احیا نمودی از دم عیسی
گر نکشیدی تواش ز جذبۀ رأفت
مینشدی بر فلك ز دار مسیحا
بر همۀ ما سوى زر تبت عالى
سیدی و سروری و صاحب و مولا
شرع متینت ز كّم و كاست منزّه
دین میبینت ز نقص و عیب مبرّا
چون تو حمایت کنی ز دیو چه باکی
چون تو شفاعت کنی زجرم چه پروا
با سخطت کم بود از مور سلیمان
با نظرت بگذرد ثری ز ثریّا
ما همه آلودهگان جرم و گناهیم
رحم کنای رحمت خدای تو بر ما
دست شفاعت بر آر تا که نپرسد
حضرت داور گناه مؤمن و ترسا
دل همه مشغول برك و ساز جهان بود
دزد زمان نقد عمر برد بیغما
گرچه گناهم بسی است هست یقینیم
مینه پسندی مرا بحشر تو رسوا
زانکه بود پور زشت در نظر باب
از اثر مهر با ملاحت و زیبا
نی که مرا خاک بر دهان که چه گفتم
ظلمت و از نور دم زدن بچه یارا
دست رسمگر شود غلامی آندر
فخر كنم بر هزار قیصر ودارا
ای شه لولاك اى خلاصة كونین
خود نظری سوى عندلیب نماتا
در بچگامه زنوك خامۀ مشكین
درج نماید مراین شریطة غرّا
تا که بخیزد ز غرب لشكر ظلمت
تا که بر آید ز شرق رایت بیضا
روز عدوی تو همچو شام مکدر
شام محب تو همچو روز مصفّا
انتهای خبر/
خبرهای مرتبط
ارسال نظر
اخبار برگزیده