زندگی شهید «رضا آقاباقری» + عکس
از همان ابتدای نوجوانی ديدن آنهمه افراد گرفتار و بیبضاعت او را شديداً رنج میداد.
گروه فرهنگی «تیتر یک»؛ شهید «رضا آقاباقری» روز هفتم اردیبهشت سال ۱۳۴۰ در تهران و در خانوادهای مذهبی ديده به جهان گشود.
او پنجمين فرزند خانواده و از تربيتی بر مبنای اسلام كه شخصيت اصلیاش را میساخت و روحياتش را رفتهرفته شكل میداد، برخوردار بود.
شهید «رضا آقاباقری» پس از طی مراحل كودكی، سال ۴۷ به مدرسه رفت و با علاقه زیادی مقاطع ابتدايی و راهنمايی را با موفقيت به پايان رساند و به دبيرستان راه يافت.
این شهید ضمن تحصيل به مطالعه كتابهای علمی و مذهبی پرداخت و كمكم به مسائل بغرنج اجتماعی نيز واقف شد و با توجه به روح حساسی كه داشت از آنهمه ظلم و جوری كه حاكمان وقت بر مردم تحمیل میکردند، رنج میبرد.
ظلمی كه بر مستضعفين و مستكبرين اعمال میشد، به كلاسهای درس نيز راه يافت و او هميشه به اين موضوع اعتراض داشت و به همين دليل مردود شد.
از همان ابتدای نوجوانی تنها محور فكریاش بيچارگان و مستمندان بودند و ديدن آنهمه افراد گرفتار و بیبضاعت او را شديداً رنج میداد و قلب مهربانش را به درد میآورد، به طوری كه حتی از پول توجيبی و لباس تنش در زمستان سرد برای ياری رساندن به آنان دريغ نمیكرد.
از روحیه فتوت و مردانگی و سخاوت و بخشش بيش از حدی برخوردار بود به طوری كه تحسين همگان را برمیانگيخت.
هيچگاه مشکلات خود را مطرح نمیكرد و هميشه راحتی ديگران را بر خود ترجيح میداد و اين صفات خاصه او بود كه از ايمان قلبياش سرچشمه میگرفت.
رضا از همان كودكی با اسلام آشنا شد، با آن خو گرفت و با قرآن و دعا مأنوس شد.
با شركت در جلسات مذهبی بهخصوص مراسم عزاداری امام حسين (ع) سعی در رشد هر چه بيشتر ابعاد فكری و اطلاعات دينی و مذهبیاش داشت.
اعمال عبادیاش را قبل از سن شرعی آغاز کرد؛ مطالعه، ورزش و تئاتر از علائقش بودند كه فعاليتهايی نيز در این زمينه داشت و اوقات بيكاریاش را با آنها پر میكرد.
سالهای آخر دبيرستان را میگذراند كه بذر انقلاب پوسته تركاند و شروع به رشد کرد و رضا نيز چون ديگران در رویشش سهم بسزايی داشت.
فعاليتهای سياسیاش را از سال ۵۶ با پخش اعلاميههای امام و شعارنويسی شروع كرد و در چاپ و تكثیر آنها نقش داشت.
در جو اختناق شديد بیباكانه اعلاميهها را از چاپخانه به نقاط مختلف برده و پخش میكرد و هر چه بيشتر میگذشت، تلاشهايش نيز افزونتر میشد.
او ديگر تمام اوقاتش صرف اهداف انقلاب میشد و كمتر استراحت داشت، چنانچه خود میگفت: آنچنان علاقهمند و سرگرم شدم كه ديگر خواب و خوراک را نمیفهمم و اگر چند روز نخوابم و غذا نخورم باز قدرت دارم كه ادامه بدهم...
در بیشتر تظاهراتها حضور داشت كه از اهم آن راهپيمايیها عيد فطر و تظاهرات ۱۷ شهريور (جمعه سياه) روزهای ۲۱ و ۲۲ بهمن را میتوان نام برد.
در آن روزهای اوجگيری و هياهوی انقلاب، در ميدان امام حسين (ع) و تسخير پادگان قصر نقش پرتحرک و مؤثری داشت.
بعد از پيروزی انقلاب در ادامه فعاليتش در مسجد جامع محمديه و سپس دادستانی كل مشغول انجام وظيفه شد و در دستگيری مفسدين فیالارض و عناصر فساد مثل ساواكیها فعاليت میكرد.
چندی بعد مجدداً به ادامه تحصيل پرداخت و پس از شروع جنگ با اين كه از خدمت سربازی معاف شده بود به فرمان امام (ره) داوطلب اعزام شد و در برابر مخالفت خانواده چنين اظهار کرد: اگر من و امثال من به جبهه نرويم چه كسی برود؟! برايم تفاوتی ندارد كه پنجاه سال ديگر زنده باشم يا نباشم، بايد از اسلام و وطن در مقابل تجاوز دشمن به مال و ناموس مردم دفاع كرد.
وی در اوايل خرداد سال ۶۱ عازم جبهه شد و در تيپ حضرت علیابنابيطالب (ع) (۱۷ قم سابق) در ايستگاه حسينيه مشغول انجام وظيفه شد.
حدوداً شش ماه در جبهههای حق علیه باطل به نبرد پرداخت و در خلال اين مدت نامههايی نيز ارسال میکرد كه تماماً جنبه ارشادی و هدايت داشت از جمله نامهای که روز ۱۴ تیرماه ۱۳۶۱ فرستاد.
شهید در این نامه خطاب به مادر قهرمانش چنين مینويسد: مادر جان، دوست ندارم ناراحت باشی از اينكه من در كنارت نيستم، هر موقع احساس ناراحتی كردی، به مادران شهدا اين وارثان گرانقدر انقلاب فکر کن كه آنها هم پسرشان برايشان عزيز بود و عمری را برايشان گذرانده بودند.
برای پدر بزرگوارش چنين مینويسد: پدر جان، ما تا آخرين نفس برای گرفتن انتقام خون عزيزانمان میجنگيم و تا سرنگون كردن رژيم بعث صدام از پا نخواهيم نشست.
در نامهای ديگر، به تاريخ هفدهم شهریورماه ۱۳۶۱ میگويد: پدر عزيزم، آمدن به جبهه سعادت میخواهد و حال كه خدای مهربان اين لطف را به من كرده و اين اجازه را داده كه چند روزی در خدمت برادرانمان باشيم از اين رو حيفم میآيد كه اينجا را ترک كرده و برای مسائل فرعی از اين سعادت محروم شوم. البته درس به جای خودش، به قول امام (ع) جبهه دانشگاه انسانسازی است. اينجاست كه انسان درس زندگی، درس مقاومت و ايثار و غيره را میآموزد.
رضا طی اين مدت ۲ بار برای مرخصی و ديدار خانواده به تهران آمد و مجدداً به جبهه بازگشت و يک ماه قبل از شهادتش در منطقه عين خوش خدمت میكرد.
وی در حين عمليات محرم در پاسگاه شرهانی مجروح شد و به بيمارستان سعدی شيراز انتقال یافت و پس از چهار روز بستری در شيراز سرانجام در تاريخ بیستم آبانماه ۱۳۶۱ به فيض شهادت نائل آمد.
شهد شيرين شهادت گوارای وجودش باد.
معصومه میرحسینی - تیتر یک
انتهای خبر/
خبرهای مرتبط
ارسال نظر
اخبار برگزیده