شعرهای مولانا در مورد «دوست»
چندین متن و شعر از مولوی، شاعر بهنام ایرانی در وصف «دوست» برای شما عزیزان گردآوری کردهایم.
گروه فرهنگی «تیتر یک»؛ از همان ابتدای تولد اولین دوستمان را شناختیم بله درست است مادر اولین دوست ما بود که بدون بهانه قربان صدقه مان می رفت .به مرور که بزرگ شدیم خودمان دوستانمان را انتخاب کردیم. همین که نسبت به جهان اطرافمان آگاهتر شدیم دایره دوستانمان را محدود کردیم چون به تجربه دیدیم که دوستان واقعی بسیار اندک هستند. آنها برای ما از جان مایه می گذارند و پیش رو و در نبودمان همیشه حامی ماهستند.
در اینجا چندین متن و شعر از شاعر به نام ایرانی جناب مولوی در وصف دوست برای شما عزیزان گردآوری کردهایم.
اشعار ناب مولانا در مورد دوست
ای دوست قبولم کن و جانم بستان
مستــم کـــن وز هر دو جهانم بستان
بـا هـــر چـــه دلم قرار گیـــرد بــی تـــو
آتش بــه مـــن انـــدر زن و آنـــم بستـان…
اشعار مولانا در مورد رفیق
مکن ای دوست غریبم سر سودای تو دارم
من و بالای مناره که تمنای تو دارم
ز تو سرمست و خمارم خبر از خویش ندارم
تا چو حیران بزنم پای جفا بر سر خویش
آن که چون سایه ز شخص تو جدا نیست منم
مکش ای دوست تو بر سایه خود خنجر خویش
اشعار طولانی در مورد دوست
بر عاشقان فریضه بود جست و جوی دوست
بر روی و سر چو سیل دوان تا بجوی دوست
خود اوست جمله طالب و ما همچو سایه ها
ای گفت و گوی ما همگی گفت و گوی دوست
گاهی به جوی دوست چو آب روان خوشیم
گاهی چو آب حبس شدم در سبوی دوست
گه چون حویج دیگ بجوشیم و او به فکر
کفگیر می زند که چنینست خوی دوست
بر گوش ما نهاده دهان او به دمدمه
تا جان ما بگیرد یک باره بوی دوست
چون جان جان وی آمد از وی گزیر نیست
من در جهان ندیدم یک جان عدوی دوست
بگدازدت ز ناز و چو مویت کند ضعیف
ندهی به هر دو عالم یکتای موی دوست
با دوست ما نشسته که ای دوست دوست کو
کو کو همی زنیم ز مستی به کوی دوست
تصویرهای ناخوش و اندیشه رکیک
از طبع سست باشد و این نیست سوی دوست
خاموش باش تا صفت خویش خود کند
کو های های سرد تو کو های هوی دوست
شعرهای زیبا برای دوست
ای دوست به دوستی قرینیم تو را
هر جا که قدم نهی زمینیم تو را
شعرهای دوستانه مولوی
باز درآمد به بزم مجلسیان دوست دوست
گر چه غلط می دهد نیست غلط اوست اوست
گاه خوش خوش شود گه همه آتش شود
تعبیه های عجب یار مرا خوست خوست
نقش وفا وی کند پشت به ما کی کند
پشت ندارد چو شمع او همگی روست روست
پوست رها کن چو مار سر تو برآور ز یار
مغز نداری مگر تا کی از این پوست پوست
هر کی به جد تمام در هوس ماست ماست
هر کی چو سیل روان در طلب جوست جوست
از هوس عشق او باغ پر از بلبل ست
وز گل رخسار او مغز پر از بوست بوست
مفخر تبریزیان شمس حق آگه بود
کز غم عشق این تنم بر مثل موست موست
اشعار خاص دوست
چشمی دارم همه پر از صورت دوست
با دیده مرا خوش ست چون دوست در اوست
از دیده دوست فرق کردن نه نکوست
یا دوست به جای دیده یا دیده خود اوست
سر خود نیز نخارم که تقاضای تو دارم
منبع: pixahay
انتهای خبر/ذ
خبرهای مرتبط
ارسال نظر
اخبار برگزیده