«تیتر یک»/
فرازهایی از وصیتنامه شهید ابوالقاسم كاظم دهباشی + تصاویر لحظه شهادت
در این یادداشت به بیان فرازهایی از وصیتنامه، خاطرات و زندگینامه شهید ابوالقاسم كاظم دهباشی میپردازیم.
به گزارش گروه استانی «تیتر یک»؛ در این یادداشت به بیان فرازهایی از وصیتنامه، خاطرات و زندگینامه شهید ابوالقاسم كاظم دهباشی میپردازیم.
فرازهایی از زندگینامه شهید
شهیدی عارف که استاد اخلاق بود.
شهید حاج ابوالقاسم كاظم دهباشی در سال ۱۳۲۸ در تهران متولد شد و درس خود را در مدارس شوش تهران به اتمام رساند و تا سوم راهنمایی ادامه تحصیل داد.
در همان سالها در مسجد و هیأت شروع به فعالیت كرد. در قالب ورزش با جوانانِ محل ارتباط میگرفت و با اخلاق و رفتار بسیار خوبش آنها را به مسجد و مسائل دینی علاقمند میکرد.
در همان ایام به فعالیتهای انقلابی هم مشغول بود و به پخش كردن اعلامیه و نوار امام (ره) مبادرت داشت.
بعد از پیروزی انقلاب و در زمان شروع جنگ جزء ستاد جنگهای نامنظم شهید چمران بود که همان اوایل یک مرتبه به شدت مجروح شد که شهید چمران بر بالینش در بیمارستان حاضر شد.
در کنار حضور در جبهه در محل سکونتش (شهر کرج) نیز فعالیتهای مختلفی انجام میداد. تشکیل ستاد نماز جمعه کرج از جمله خدمات این شهید بزرگوار است.
سرانجام پس از مجاهدتهای فراوان و حضور مداوم در جبهه، در بیست و چهارم دیماه ۱۳۶۵ و در عملیات کربلای پنج، در حالی که به همراه حاجی بخشی و دو نفر دیگر در منطقه کانال پرورش ماهی با ماشین در حال حرکت بودند مورد اصابت گلوله مستقیم تانک قرار گرفتند که در این حادثه به همراه دو نفر دیگر به شهادت رسیده و آسمانی شدند.
پیکر مطهر این شهید بزرگوار پس از تشییع، در قسمت قطعه سرداران گلزار شهدای امامزاده محمد (ع) آرام گرفت.
فرازی از خاطرات شهید
حاج قاسم میگفت: خاک جبهه مقدسه. حرمت میاره. خلافترین آدم، پاش به اینجا برسه، زیر و رو میشه. اینجا فقط خودت هستی و خدا. هیچ واسطهای بین تو و خدا نیست. اون لباس خاکی، چهارچوب برات درست میکنه. نمیگذاره هر جور دلت خواست باشی.
کاری به هیچ چیز نداشت. فقط میگفت: مراقبه! مراقبه. در هر حال و هر جا او را میدیدی، ذکر خدا روی لبش بود، نه ذکر ظاهری؛ ذکر باطنی و گرهگشا که فقط عرفا بلدند.
یک وقتهایی که در سنگر با هم تنها میشدیم، میگفت: همانقدر که مراقب لباسهایت هستی کثیف نشوند، باید مراقب چشم و دل و زبانت باشی، جسم و روح، با هم هستند. هر کدام خراب بشود، آن یکی را خراب میکند.
سنگ صبور بچهها بود. هر کس هر درد دلی داشت، حاجی گوش شنوایش بود.
خاطره عکاسِ لحظه شهادت شهید
شاید این عکسها را بارها دیدهاید.
این لحظه شهادت شهید حاج قاسم دهباشی و شهید نادری (داماد حاجی بخشی) در ۲۴ دی ۱۳۶۵ در سه راهی شهادت شلمچه است.
روایت این عکس را از زبان عکاس این عکسها، احسان رجبی بخوانید: «موشک کاتیوشا به ماشین خورد، دو جانباز صندلی عقب نشسته بودند و حاج بخشی و دهباشی هم جلو. به محض انفجار و آتش گرفتن ماشین، موج انفجار حاج بخشی را به بیرون پرتاب کرد و بقیه در آتش سوختند.»
به خاطر شدت حرارت شعلهها نزدیک شدن به ماشین ممكن نبود و تلاش برای نجات اونها به جایی نرسید. دهباشی را میدیدم كه در حال جان دادن ذكر میگفت و حاج بخشی دو دستی بر سرش میزد و یا حسین میگفت.»
فرازی از خاطرات شهید از زبان سید ابوالفضل کاظمی
سید ابوالفضل کاظمی، فرمانده گردان میثم و راوی کتاب بسیار جذاب «کوچه نقاشها» گفت: چند وقت پیش تو مشهد برای جمعی از حاج قاسم تعریف میکردم، بعد از جلسه یکی که یه پاش هم قطع بود اومد و بعد اینکه اطراف خلوت شد گفت: بذار خاطره خودمو برات نقل کنم.
میگفت: اوایل انقلاب یه بار با دو تا از رفقا مشروب گرفته بودیم و میخواستیم بخوریم که کمیته اومد و ما رو گرفت. پدر و مادر اون دو تا رفیقم اومدن و تعهد دادن و اونا رو آزاد کردن، ولی چون من کسی رو نداشتم همونجا موندم.
چند دقیقه بعد یکی اومد و گفت تو هم آزادی.
پرسیدم برای چی؟ کی ضامنم شده؟
اول نمیگفتن، ولی بعد از اصرار فهمیدم کسی به نام دهباشی ضمانت کرده و گفتن اگه میخوای ببینیش شبهای جمعه تو مسجد جامع هست.
شب جمعه رفتم که ازش سؤال کنم دلیلش چی بوده و ازش تشکر کنم، ولی هر چی توضیح دادم انگار منو نمیشناخت و اصلاً به روم نیاورد.
داشتم برمیگشتم که گفت: سر کار میری؟
گفتم: نه.
گفت: فلان کارگاه هست. اگه دوست داشته باشی معرفیت میکنم.
بعد گفت شبهای جمعه ما اینجا عاشورا میخونیم اگه مایل بودی بیا.
اون شخص گفت: یواش یواش تو همون عاشورا پام به این چیزا باز شد و بعد چند وقت هم با دوستان رفتیم جبهه و اونجا جانباز شدم...
و اینطوریه که کسی یه شرابخوار رو میاره تو راه...
معصومه میرحسینی - تیتر یک
انتهای پیام/
خبرهای مرتبط
ارسال نظر
اخبار برگزیده