یادداشت اختصاصی "تیتر۱"/
شعر منتشر نشده از "غافل مازندرانی" در مدح فاطمه زهرا (س)
یکی از زیرشاخههای پربار و مهم شعر و ادبیات آیینی "شعر فاطمی" است.
به گزارش گروه فرهنگی "تیتریک"؛ امیررضا (بدرالدین) احمدی شاعر البرزی طی یادداشتی اختصاصی برای "تیتریک" به احیا و بررسی قصیدهای منتشر نشده و مهجور فاطمی از غافل مازندرانی پرداخت: یکی از زیر شاخههای پربار و مهم شعر و ادبیات آیینی شعر فاطمی است.
شعر فاطمی پیشینهای مکتوب و مستند ۱۱ سدهای دارد که پس از دهه ۶۰ تا به امروز به اوج خود رسیده و پیشرفت چشمگیری داشته است.
یکی از شاعران آیینی و ولایی قدمای ادبیات فارسی "محمدصادق غافل مازندرانی" است که در نیمه دوم قرن۱۳ هجری دیده به جهان گشود.
وی شاعری توانا، سخنوری دانا و ضمیرآگاه انسانی بوده که اگر چه در عرصه ادب غافل تخلص میکرده اما قلمش در مسیر غفلت نبوده است.
غافل مازندرانی نامی مهجور و گمنام برای جامعه ادبیات فارسی است. این شاعر روشن ضمیر نامش در میان ذهنها کمرنگ و مهجور هست لیک در پیشینه مکتوب ادبیات آیینی نامی پرشکوه از او به یادگار مانده است.
به بهانه میلاد با سر سعادت حضرت فاطمهی زهرا (س) با تحقیق و پژوهش در نسخ خطی و مجموعههای قدیمی کتابخانه شخصی خود، در دیوان چاپسنگی جناب غافل مازندرانی که در سال ۱۳۱۰ هجری قمری طبع یافته است؛ با بررسی و واکاویهای فراوان دیوان؛ در میان اشعار فاطمیایشان به قصیدهای وزین در میلادیه بانوی دوعالم برخوردم که در قلهای از رفعت و شکوه شعر فاطمی قرار دارد.
این شعر یکی از اشعار نایاب و منتشر نشده جناب غافل مازندرانی است که به لطف خدا در روز میلاد با سعادت حضرت احیا و برای نخستین بار منتشر شد؛ انشاءالله قدم و خدمتی در مسیر احیای آثار ناشناختهی ادبیات آینی باشد.
تا دست زدم بر سر زلفین دلآرام
شب بر سر دست آمد بگرفت دل، آرام
از هجر دل آرام، دل، آرام ندارد
آرامِ دل، آری بُوَد آرامِ دل آرام
بادام سیه مغز توای لُعبت چینی
بر صید دل از هند، مگر آمده با، دام
چشم تو و زلفت چه بلایی است؟ که جمعی
آشفته به داماند و گرفتار به بادام
هرکس که بُود صید تو در کوه و در و دشت
با وی بُود از هم نفسی رام، دد و دام
از آدمی آهوست به وحشت عجب این است
کآهوی تو وحشی دل ما را بکند رام
ما مست و خرابیم، چهاندیشه ز هشیار؟
ما پختهی عشقیم، چه حاجت به میخوام؟
از مژدهی میلاد نبی زادهی اکرم
بزمی به نشاط آر، از آن چهرهی گلفام
تابان مهی از برج رسالت شده طالع
سعد اختر و فرخنده میو فاطمهاش نام
آن پرده نشینی که پسِ پردهی اعزاز
بر حضرت او، شخص جلال است ز خداّم
از بهر حفاظ حرمِ حرمت او چرخ
بر دوخت ز شب، پردهی زنبوری احرام
گو عصمت او جلوه نماید به تصور
از عکس، حیا میکند آیینهی اوهام
دختر نسزد گفتنش از آن پدر راست
هم چون ز حِضانَت به اُمم مادر اسلام
دختر اگر این است پس از جنس بشر نیست
ور هست! به حوا و با آدم بُود او مام
گر قابلهی بندگیاش دست نیازد
بر پشت پدر روی نهد نسل ز ارحام
از شعشعهی شمسهی ایوان جلالش
هر صبح کند شمس فلک نور همی وام
ای مادر کونین! که در پرورش عشق
بر دامن هستی همه را داده سرانجام
■■■
گیرم که نبود است فدک از تو به میراث
از قسمت ایتام، ندادت ز چه قسّام؟
قربان توای فاطمه با آن همهزاری
نشمرده تورا کس به نبی هیچ ز ارحام
بر کوه اگر بار بلای تو ببندند
کاهیدهتر از کاه، مر اورا شود اندام
من غافلم از چند ولی آگهم از اینک
میراث پدر داشتهای طاقت و آرام
ترسم که به فردای قیامت ز شفاعت
بر خصم کنی عفو و رسد کار به اتمام...
الهه ملاحسینی _ تیتریک
انتهای پیام/ل
خبرهای مرتبط
ارسال نظر
اخبار برگزیده