ما چرا می فهمیم!!!
گروه وبگردی «تیتر یک»/ "شهید خرد" در آخرین پست از وبلاگش "دین پژوهان" نوشت :
از همان آغاز کودکی پدر و مادرهایمان ذهن و قلبمان را برای آموختن و یادگرفتن تربیت کردند. خودمان هم که بزرگ شدیم فقط برای دانستن تلاش کردیم. مدرسه رفتیم، دانشگاه یا حوزه هم همینطور، کتاب خواندیم، خودکارها تمام کردیم، دفترها نوشتیم، فقط و فقط برای دانستن. بی آنکه به قول حسین پناهی عزیز حتی یکبار از خود پرسیده باشیم: ما چرا می فهمیم؟ ما چرا می دانیم؟
از
همان آغاز کودکی پدر و مادرهایمان ذهن و قلبمان را برای آموختن و یادگرفتن
تربیت کردند. خودمان هم که بزرگ شدیم فقط برای دانستن تلاش کردیم. مدرسه رفتیم، دانشگاه یا حوزه هم همینطور، کتاب خواندیم، خودکارها تمام کردیم، دفترها نوشتیم، فقط و فقط برای دانستن. بی آنکه به قول حسین پناهی عزیز حتی یکبار از خود پرسیده باشیم: ما چرا می فهمیم؟ ما چرا می دانیم؟
و
آنقدر پا فشردیم بر این دانستن ها و چون قارون مغرور شدیم از جمع کردن
آنها، که اکنون دیگر ذهن خود را به صورت سیستماتیک معتاد به این اشتباه می
دانیم که فقط و فقط دانستن برایش فضیلت باشد! و باعث تاسف است که احساس
کنیم حتی گاهی فلسفه هم در گیر و دار یافتن حقیقت، به دانستن آن اکتفا می
کند.
اما براستی ما چرا می فهمیم؟ ما چرا می دانیم؟
فهمیدن
ما باید به چه انگیزه ای صورت گیرد؟ ما باید بدانیم که چه شود؟ آیا باید
بدانیم تا از دیگری که نمی داند برتر باشیم؟ آیا باید بدانیم تا از زندگی
بهتری برخوردار باشیم؟ آیا باید بدانیم چون فقط من انسان می می تواند
بداند؟
راستش
یادم نمی آید در فلسفه ی علم هم چیزی در این رابطه خوانده باشم. اما یقین
دارم نه آن پاسخها و نه هر چه از این دست باشد ، نمی تواند توجیه گر انگیزه
ی ما از دانستن باشد. ما باید دنبال چیزی باشیم که شرافت و منزلتش از
دانستن بسیار بیشتر باشد. چیزی که بتواند چشمان ما را از دیدن و لمس زجرهای دانستن بپوشاند! و چیزی که اساسی ترین و نابترین ثمره ی دانستن باشد!
و آیا چیزی جز ایمان می تواند این نقش ها را بازی کند؟ آری ایمان!
همه
باید از دانسته های خود ایمان را حاصل کنیم و فقط به دنبال همان باشیم و
الا دانستن با ندانستن چه تفاوتی خواهد کرد؟ این را شخصیت تاریخی بلعم
باعورا (1) به ما ثابت می کند.
برای همین است که باید به مانند پل تیلیش اقرار کنیم که نهایت آدمی ایمان است(2).
یعنی نه فقط دانستن ما، که حقیقت، هویت و انسانیت ما در گرو ایمان است
آنچنانچه انسان ساخته شده از گوشتی نرم، باطنی درمی یابد به استحکامی
کوههای سخت.(3)
پی نوشت:
1 –«وَ
لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ
اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیهِ
یلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ یلْهَثْ ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ
كَذَّبُوا بِآیاتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یتَفَكَّرُونَ»
اعراف 175
«و
اگر میخواستیم مقام او (بلعم باعورا) را با این آیات و علوم و دانشها
بالا میبردیم، امّا اجبار برخلاف سنّت ما است، او را به حال خود رها
كردیم، و او به پستی گرایید و از هوای نفس پیروی كرد، مثل او همچون سگ
(هار) است، اگر به او حمله كنی دهانش را باز و زبانش را بیرون میآورد، و
اگر او را به حال خود واگذاری باز همین كار را میكند (گویی چنان تشنه
دنیاپرستی است كه هرگز سیراب نمیشود) این مَثَل گروهی است كه آیات ما را
تكذیب كردند، این داستانها را (برای آنها) بازگو كن شاید بیندیشند و بیدار
شوند.»
2- فلسفه ی دین، جان هیک، ترجمه ی بهرام راد، ص 130
3- المومن کالجبل الراسخ لا تحرکه العواصف
مومن مانند کوهی استوار است که هیچ بادی نمی تواند آن را به حرکت درآورد.
4- به خودم قول داده ام از این به بعد دانسته هایم جز برای افزایش ایمانم نباشد.
ارسال نظر
اخبار برگزیده