فیلم "به موقع" اندرو نیکول زیر ذره بین "تیتر۱":
"به موقع" نگاهی استعاری به زندگی دارد/ اثر سینمایی که مخاطب را راضی نگه می دارد
یک فیلم استعاری خوب، باید بتواند جهانی به مخاطب معرفی کرده، احساس او را درگیر کند تا در نقطه مناسب ذهن او را به تکاپو بیاندازد، کاری که فیلم "آن تایم" به خوبی انجام می دهد.
به گزارش گروه فرهنگی "تیتریک"؛ امیرمحمد خوارزمی منتقد سینما و تلویزیون در نقد سریال "به موقع" به کارگردانی اندرو نیکول در یادداشتی اختصاصی برای "تیتریک" نوشت: فیلم "آن تایم" شبیه واقعیت نیست و نگاهی استعاری به زندگی دارد. یک فیلم استعاری خوب، باید بتواند جهانی به مخاطب معرفی کرده، احساس او را درگیر کند تا در نقطه مناسب ذهن او را به تکاپو بیاندازد، کاری که فیلم آن تایم به خوبی انجام می دهد.
این فیلم در لایه بیرونی بر قلب و سپس بر مغز تماشاگر تاثیر می گذارد. برای تحلیل این فیلم از روش تجزیه و ترکیب عناصر پیش برنده داستان استفاده کرده ام. برای این کار اجزای پیشبرد داستان را از هم تفکیک کرده و هر کدام را به طور جداگانه مورد بررسی قرار داده ام. اجزایی مانند، زمان، مکان، شرایط، موقعیت، شخصیت (نقطه ضعف، انگیزه، ارزش، هدف، خواسته) حادثه محرک، ایده ناظر و ... می پردازد. اینها مفصل هایی هستند که یک داستان را شکل داده و اگر ترکیب آنها منطبق با اندیشه فیلمساز باشد فیلم به درستی کار خود را کرده و تاثیر گذار خواهد بود.
فیلم با یک عکس دو نفره و دو حلقه در یک جعبه آغاز می شود. درب جعبه به سرعت بسته می شود. همین چند پلان کوتاه کافیست که تماشاگر درگیر داستان شود، او کیست؟ اینجا چکار دارد؟ ما از باز و بسته شدن مکرر جعبه طلا و پوزیشن شخصیت میفهمیم که مغموم است.
این دو حلقه نشانه آخرین تیر امید که اکنون به حسرت بدل شده است. اگر مخاطب حس مشابهی را در تجربه کرده باشد می تواند به آن مراجعه کرده و با شخصیت اصلی ارتباط عاطفی برقرار می کند، اکنون چه حسی دارد؟ احتمالا به خود می گوید اگر من به جای او بودم به این فکر می کردم که اگر می توانستم زمان را به عقب برگردانم. شرایط تغییر داده و همه چیز درست می کردم. هنوز معرفی شخصیت انجام نشده، اما همزات پنداری با او آغاز شده، این یک شروع درخشان است.
اما شخصیت در چنین وضعیتی نه میلی به رفتار و نه میلی به گفتار دارد، شاید جایی ندارد که برود چون احتمالا تمام نقشه هایش بر باد رفته، او افسوس می خورد و احساس شکست می کند، اما چگونه می شود چنین موجود منفعلی را به حرکت وا داشت؟ ما به حادثه محرک نیاز داریم تا این موجود منفعل را به تکاپو بیاندازیم.
در همین لحظه مردی با ظاهری مرتب با یک جعبه راز آلود سر می رسد. از آن افرادی که اعتماد به نفس بالایی دارند، احساس موفق بودن می کنند و از ارتباط با آدم های پیرامون خود لذت می برند.
مرد تازه رسیده (فرانک) با دیدن آن دو حلقه در دست پسر (آنتوان)، بدترین حرف ممکن را به وی می زند – فرانک:"تبریک میگم" - شاید این جمله از نظر همدلی کردن با کسی که سخت غمگین است بدترین جمله ممکن باشد، ولی در واقع مناسب ترین دیالوگ برای پیشبرد فیلم محسوب می شود، چرا که این سوء تفاهم باعث ایجاد یک مکالمه بین آنها می شود.(این سوء تفاهم ها به پیشبرد روایت فیلم کمک می کند) - از طرفی دیالوگ(تبریک میگم) به نوعی حاوی نقطه ضعف شخصیت فرانک است. (او با دقت به پیرامونش توجه نکرده و دچار قضاوت اشتباه شده است)
توجه داشته باشیم عنصر مکان هم معرفی شده است، در یک فرودگاه کوچک (جایی که هم محل رفتن است هم محل آمدن و معمولا مسیر های طولانی را با هواپیما طی می کنند) آنها خود را به هم معرفی می کنند. مرد جوان : آرتور - مرد مرموز : فرانک
فرانک به آرتور جمله دیگری می گوید که آن هم می تواند سوء تفاهم دیگری باشد. فرانک:"تو که نمیدونستی چی پیش میاد". جمله ای که اگرچه به قصد همدلی بیان شده اما می تواند سرزنشگر هم تعبیر شود. آرتور با تشکری ساده می خواهد این مکالمه تمام شود، اما فرانک قصد دارد تمام سوء تفاهم ها را برطرف کند. او راز جعبه خود را برملا می کند. جعبه ای که در آن می توان به صورتی آشکار سی ثانیه بعد را ببین. این نه تجسمی بر آینده، بلکه خود آینده است. فرانک: "گاهی همین نیم دقیقه به تو نشان می دهد ارزش چنین چیزی چقدر است".
بیایید از فیلم کمی فاصله بگیرم و به آن فکر کنیم، اگر ما آن جعبه را داشته باشیم زندگی مان چطور پیش می رود؟ مثلا اگر بدانیم ۳۰ ثانیه دیگر با یک اتومبیل تصادف می کنیم. حتما مسیر خود را عوض کرده و سمت دیگر خیابان عبور می کنیم، اگر چنین وسیله ای بتواند جان ما را نجات دهد پس به آن اعتماد کرده و قبل از هر تصمیمی به آن رجوع خواهیم کرد. اما اگر بیش از حد به آن متکی شویم از زمان حال غافل می شویم، مگر نه اینکه آینده نتیجه رفتار ما در زمان حال است.
فرانک اعتراف می کند که قبلا با دختری زیبا و با فرهنگ ارتباط داشته اگرچه آن ارتباط به گسست عاطفی بدل شده، اما بدون حس شکست و بدون احساس حسرت، چرا که فرانک با دیدن آینده به زعم خود پیش دستی کرده و خودش آن ارتباط را به پایان رسانده است. فرانک:"من دیدم اون میخواد منو ول کنه من زودتر رابطه رو قطع کردم"، گویی او با داشتن چنین جعبه ای به خود حق نمی دهد در هیچ رابطه ای احساس شکست بخورد. اما مشکل آنتوان به گذشته، نه به زمان آینده مربوط می شده است.
فرانک با نشان دادن آینده نزدیک، آنتوان را برای شروع دوباره یک رابطه ترغیب می کند، آنتوان عاشق این دختر نیست، اما فکر می کند این فرصت را نباید از دست داد. او به حرف های فرانک بی چون و چرا گوش می دهد و برای یک رابطه پا پیش می گذارد و اتفاقا خیلی هم خوب شروع می کند.
پس حادثه محرک محقق شده و آنتوان که یک آدم منفعل بود، به موجودی پر تکاپو بدل می شود. بعد از آن که آنتوان به همراه آن دختر تازه وارد به دنبال سرنوشت خود می رود. فرانک نگاه مجددی به جعبه جادویی انداخته و سی ثانیه جلوتر را می بیند. دختری که در عکس کنار آنتوان بود. (نامزد آنتوان) در رفتن تردید کرده و در فرودگاه به دنبال آنتوان می گردد. چیزی که فرانک هرگز به آن فکر نمی کرده این است، حوادث را انسان ها رقم می زنند و انسان ها همیشه موجودات قابل پیش بینی ای نیستند.
آنتوان جوان اگر به جای انتخاب جدید خود، بر روی همان نیمکت مینشست. احتمالا به کسی که واقعا دوستش داشت می رسید. اما مشکل فرانک فراتر از تغییر در سرنوشت آنتوان است. او به خودش خیانت کرده، چرا بیدلیل قلب دختری را که دوست داشته، شکسته است؟ شاید این کار را با خیلی های دیگر هم کرده است. او همیشه از زمان حال غافل بوده، نه به خودش و نه به دیگران فرصت تجدید نظر نداده است.
فرانک که به خاطر داشتن یک جعبه اصرار آمیز همیشه به خود مغرور بود. مردی که از شکست بیزار بود و فکر نمی کرد هرگز افسوس چیزی را می خورد، حالا احساس شکست کرده و حسرت تمام وجودش را می گیرد. گویی جای آنتوان و او عوض شده و حالا اوست که احساس حسرت می کند و توان برخواستن از جایش را ندارد.
این تحلیل را با قطعه شعری از سهراب سپهری به پایان می رسانم: (کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ ، کار ما شاید این است که در افسون گل سرخ شناور باشیم).
الهه ملاحسینی - تیتریک
انتهای پیام/
خبرهای مرتبط
ارسال نظر
اخبار برگزیده