"خاطرات یک استاد" در واپسین سال های زندگی
به گزارش گروه فرهنگی " تیتریک"؛ حمیده علیزاده منتقد در نقد کتاب "خاطرات یک استاد" نوشته آنتوان چخوف در یادداشتی اختصاصی برای "تیتریک" نوشت: کتاب "خاطرات یک استاد" اثری از آنتوان چخوف، توسط "علی پاک بین" ترجمه و در انتشارات کتاب امروز به چاپ رسیده است. نویسنده، فضایی بی نظیر را برای خلق داستانش ایجاد کرده و داستان هایش را به خوبی روایت و پیش برده است.
"آنتوان چخوف" در سال 1860 در جنوب روسیه به دنیا آمد. وی پزشک، داستان نویس، طنز نویس و نمایشنامه نویس مشهور روسی است و از مهم ترین و پر کارترین نویسندگان دنیاست. چخوف هر چند زندگی کوتاهی داشت و دائماً بیمار بود اما بیش از 700 اثر ادبی از خود به جای گذاشت. او را مهم ترین داستان کوتاه نویس تاریخ ادبیات می دانند که در زمینه نمایشنامه نویسی نیز آثار بسیار مهمی از خود بر جای گذاشته است. از آثار او می توان دفترچه خاطرات یک دوشیزه، همسر، دکتر بی مریض، بی پدری، باغ آلبالو و در جاده بزرگ را نام برد.
داستان کتاب درباره مردی است که استاد رشته پزشکی است و اسم و رسمی برای خود دارد و روزگاری با افراد بزرگی نشست و برخاست داشته و تصمیم می گیرد در سال های پایانی عمر خود خاطرات خود را بازگو کند. در حال حاضر اشخاص انگشت شماری به زندگی او رفت و آمد دارند.
بخشی از این کتاب: نام من خیلی مشهور است. هر فرد روسی که خواندن و نوشتن را بداند با نام من آشنایی دارد. در خارج از روسیه هم نام من حشمت و شکوه و افتخاری دارد و در ردیف نام اشخاص خوشبخت انگشت شماری است که پیوسته زبانزد خاص و عام بوده و مورد تفریظ جرائد قرار می گیرند. همچنین شخصیت من خیلی معروف و به نحو قابل ملاحظه ای مفید برای اجتماع است. در کار، بسیار جدی و با استقامت هستم و دارای استعدادی قابل تحسین می باشم. از صفات مهم و بارز من می توان درستی، ادب و تربیت را نام برد.
"نیکلا اسپانویچ اونتل" که شخصی شصت ساله و طاس، که دندان های عاریه ای دارد؛ سینه اش فرورفته و پشتش باریک و خمیده است و هنگام خنده در صورتش چین و چروک های پیری زیادی به هم فشرده می شوند، با دختر و همسرش زندگی می کند اما اکنون از زندگی خود راضی نبوده و همه چیز را جور دیگری می بیند که شاید قبلاً به این شکل نبوده اند. برای او نوشتن یک مقاله علمی بسیار ساده تر از یک نامه تبریک یا معرفی نامه است. بی خوابی از جمله عواملی است که در زندگی وی اثر زیادی گذاشته، طوری که هر شب یک تا دو ساعت را در اتاق قدم می زند و عکس ها و تابلوهایی را که در اتاق است را تماشا می کند، اگر کتابی روی میز باشد آن را برداشته و مطالعه می کند. شخصیت بعدی داستان کاتیا، دختر یکی از دوستان صمیمی نیکلا است که او سرپرستی کاتیا را عهده دار شده است.
کاتیا عاشق تئاتر است برای رسیدن به اهداف خود قصد سفر می کند. در ابتدا نامه هایی سرشار از نشاط، جوانی و سادگی برای نیکلا می نویسد. کاتیا درباره هنر خود فکر می کرد و خوشحال بود اما پس از گذشت مدتی علائم فریب خوردن کاتیا در نامه هایش دیده می شد. وی در تئاتر نمی تواند موفقیتی کسب کند و در واقع شکست می خورد و پس از چهار سال باز می گردد. در خلال این داستان، اسپانویچ از نابودی علم و سقوط آن سخن گفته و از حال و احوال بد تئاتر و ادبیات در روسیه شکایت دارد.
نویسنده با توجه به جزئیات، داستانش را پیش می برد. وی همچنین در بازگو کردن داستان تقابل خوبی و بدی یا همان خیر و شر را به رشته تحریر در آورده است.
بخشی از کتاب: من مشغول کار هستم، کاتیا در نزدیکی من ساکت روی کاناپه نشسته و شال خود را باز نکرده مثل اینکه سردش می شود نمی دانم آیا بر اثر جاذبه ای که در من دارد یا به علت اینکه در کودکی زیاد نزد من آمده و عادت به حضور او داشته ام. وجود او مانع تمرکز افکارم نمی گردد. گاه گاهی از او سوالی می کنم و او هم به اختصار جواب می دهد، یا برای اینکه چند لحظه استراحت کنم یک روزنامه یا مجله طبی می خوانم. اکنون ملاحظه می کنم که در قیافه او دیگر آن آثار اعتماد وجود ندارد. چهره او حالتی سرد و خشک به خود گرفته، حالت بی قیدی و بی تفاوتی کمی را دارد که در طول مسافرت در جلوی مسافر دیگری قرار گرفته باشد.
انتهای پیام/ م