ارنست همینگوی و مردان بی زن!
به گزارش گروه فرهنگی "تیتریک"؛ "حمیده علیزاده" منتقد در نقد کتاب «مردان بی زن» نوشته ارنست همینگوی در یادداشتی اختصاصی برای تیتریک نوشت: کتاب مردان بی زن نوشته ارنست همینگوی بوده که در ابتدا "محمد عباسی" و بعدها "اسدالله امرائی" این کتاب را به فارسی برگرداندند. مردان بی زن در انتشارات افق به چاپ رسیده است. این کتاب که از دسته کتاب های داستان و رمان است در واقع متشکل از 15 داستان کوتاهِ 222 صفحه ای است.
ارنست همینگوی در سال 1899 متولد شد. او از نویسندگان برجسته معاصر آمریکا و برنده جایزه نوبل ادبیات بوده است. قدرت بیان و زبردستی همینگوی در توصیف شخصیت های داستانی به گونه ای بود که او را پدر ادبیات مدرن لقب داده اند. سبک ویژه او در نوشتن او را نویسنده ای بی همتا و بسیار تأثیرگذار کرده بود. در سال 1925 نخستین داستان های کوتاهش با عنوان "در زمانه ما" منتشر شد که به خوبی گویای سبک خاص او بود. از آثار او می توان به خورشید همچنان می دمد، تپه های سبز آفریقا، وداع با اسلحه، پیرمرد و دریا، داشتن و نداشتن و... اشاره کرد.
نویسنده، این کتاب را در حین مسافرت خود به اروپا در سال 1927 نوشته است و متن انگلیسی آن به نام "مردان بی زن" در یک جلد مکرر در آمریکا و انگلستان منتشر شده و مانند سایر نوشته های همینگوی در سراسر جهان و به همه زبان های عالم در شمار شاهکارهای ادبیات معاصر مورد استقبال قرار گرفته است.
داستان "شکست ناپذیر" از گاو بازی روایت می کند که
می خواهد برای آخرین بار به جدال با گاوها برود، ولی دیگران امید چندانی به او
ندارند. او که سن بالایی دارد و به تازگی از بیمارستان مرخص شده روی حرف
خود می ماند و بر خواسته اش پافشاری می کند.
برشی از داستان کوتاه شکست ناپذیر: "مانوئل گارسیا از پله ها به دفتر کاردون مایکل ریتانا بالا رفت. چمدان خود را به زمین گذاشت و دق الباب کرد. اما جوابی به گوش نرسید. مانوئل در راهرو توقف داشت، احساس کرد که کسی داخل اطاق نیست. او از درز ورودی این موضوع را درک کرده بود."
داستان های همینگوی در عین ساده بودن اما نوعی تشویق و کنجکاوی را در خواننده ایجاد کرده و او را به خواندن وا می دارد. یکی از ویژگی های داستان های او این است که در داستان هایش حادثه و نقش خاصی نوشته نشده و داستان ها براساس برشی از زندگی که در حال جریان است پیش می رود.
داستان "آدم کشان" از مردی می نویسد که دو نفر به دنبالش هستند و می خواهند او را بکشند؛ در پی این ماجرا به رستورانی که آقای آندرسن معمولاً می رود سری می زنند و از کارکنان آنجا پرس و جو می کنند. نیک یکی از کارکنان رستوران موضوع را به آقای آندرسن می گوید ولی انگار او قصد فرار یا رهایی از دست آنها را نداشته و از موضوع باخبر است.
برشی از داستان: "نیک در خیابان تیره و تار راه می رفت و در حدود ساعت ده به عمارت ناهارخوری (رستوران) هنری رسید. جرج هنوز در جلو پیشخوان بود. اول را دیدید؟ نیک پاسخ داد: بلی، او در اطاق خودش لمیده است و هرگز به خارج نمی رود. آشپز (سام - سیاه) وقتی که صدای نیک را شنید، دریچه آشپزخانه را باز نمود. اما وقتی که دانست صحبت اول آندرسن در میان است، فی الفور دریچه را بست و گفت: من ابداً وارد این موضوع نمی شوم. جرج از نیک پرسید: داستان را برایش گفتید؟ البته اما او خودش از همه چیز مطلع است. خوب حالا می خواهد چه کار بکند؟ هیچ چیز."
انتهای پیام/ م