خداحافظ آقای چیپس؛ چهره ای از معلمی که عمرش را صرف شغلش کرد
به گزارش گروه فرهنگی" تیتریک"؛ حمیده علیزاده
منتقد در نقد کتاب« خداحافظ آقای چیپس» نوشته جیمز هیلتون در یادداشتی اختصاصی
برای "تیتریک" نوشت: کتاب خداحافظ آقای چیپس که نویسنده آن جیمز هیلتون
می باشد، توسط ابراهیم مکلا ترجمه شده است و درانتشارات نشر فرزان روز به چاپ
رسیده است. این کتاب 112 صفحه ای، برای اولین بار در سال 1377 به چاپ رسیده و در
اختیار علاقه مندان به کتاب قرار گرفته است.
جیمز هیلتون
رمان نویس و فیلم نامه نویس امریکایی، که در سال 1900 در انگلیس به دنیا آمد. بر
خی از اثار هیلتون عبارتند از: افق گمشده، داستان تخیلی درباره سرزمین شانگری لا،
سرزمین دور افتاده ای در تبت که زمان در آن از حرکت ایستاده و خداحافظ آقای چیپس
که هیلتون آن را طی مدت 4 روز برای انتشار پیاپی در نشریه بریتیش ویکلی نوشته بود.
هیلتون در سال 1936 به هالیوود دعوت شد تا در ساختن فیلم هایی بر پایه کتاب هایش
کمک کند. اگر چه هیلتون طی دهه بیست، افزون بر روزنامه نگاری و همکاری با برخی از
روزنامه های معتبر دوبلن و لندن – از جمله دیلی تلگراف-، شش رمان نوشت و همه را
منتشر ساخت چندان نام و توفیقی نیافت. اما با انتشار رمان « واکنون بدرود» در سال
1931 چنان نام و کام یافت که نویسندگی را برای همیشه پیشه خود ساخت.
کتاب خواندنی
خداحافظ آقای چیپس از معلمی سالخورده می نویسد که زندگی خود را با تمام هست و
نیستش وقف شاگردان و تعلیم و تربیت معنوی آن ها کرده است. این کتاب از جمله کتاب
های پرفروشی است که علاوه بر اینکه در کشور های اروپایی و امریکایی تجدید چاپ می
شود، فیلم ها و کارتون هایی هم بر اساس آن ساخته شده است.
پیرمردی به
نام آقای چیپس که سال های خدمت به مدرسه را گذرانده ولی با وجود اینکه بازنشسته
شده خانه ای در روبه روی مدرسه در آن طرف خیابان برای خود گرفته تا گاهی خود را به
آن سوی خیابان بکشاند و به تماشای بازیهای زمین ورزش بپردازد. او همیشه دوست دارد
بچه های تازه وارد و ترم اولی را بشناسد پس آن ها را به صرف چای و کیک به خانه اش
دعوت می کرد.
جیمز هیلتون با کتاب کوچک و کم حجم خود مقام بلند و محترم معلم را به درستی توصیف و با قلم توانایش آن را به رشته تحریر در آورده است.
بخشی از کتاب:
چه زندگی مطبوع و آرامی که در خانه خانم ویکت داشت. هیچ گونه نگرانی نداشت. حقوق
بازنشستگی کافی می گرفت، و مختصر پولی هم پس انداز کرده بود، و می توانست هرچه
بخواهد بخرد. مبلمان اتاقش ساده و مدیر مآبانه بود. چند قفسه کتب و تعدادی کاپ
ورزشی؛ سر بخاری مملو از کارت های متعدد و عکس های امضا شده تعدادی مرد و پسر؛ یک
تخته قالی نخ نما شده بافت ترکیه؛ صندلی های بزرگ و راحت و تصویرهایی از اکروپولیس
و فوروم.کمابیش همه چیز از اتاق سابقش در مدرسه یعنی اتاق مدیر مدرسه؛ به اینجا
منتقل شده بود.
با آشنا شدن
آقای چیپس با دختری به نام کاترین زندگی او تغییر یافت؛ گویی کاترین نوعی گرما به
زندگی او بخشید و از او آدمی تازه ساخت. درست است که زندگی با کاترین سال های
زیادی طول نکشید و چیپس همسر و فرزندش را خیلی زود از دست داد، اما یادآوری خاطرات
گذشته او را غرق در رویاهای خود می کرد و یاد دوران شادی ها و صدای نوازشگر و
دلنشین و خنده های لطیف کاترین به ذهنش می نشست.
برشی از کتاب:
در 1913 چیپس دچار بیماری ذات الریه شده بود و کمابیش تمام ترم زمستانی را در خانه
مانده بود. همین بیماری سبب شد که تابستان همان سال تصمیم به استعفا بگیرد؛ یعنی
زمانی که 65 ساله بود: روی هم رفته سن مناسبی برای بازنشستگی بود، و معلوم بود که
حرف های بی پرده رالسون به نحوی در او تأثیر کرده است. اکنون احساس می کرد که اگر
نتواند به نحو احسن انجام وظیفه کند شرط انصاف نیست که به کارش بچسبد.گذشته از این
برای همیشه هم از مدرسه نمی برید؛ فقط به آن طرف خیابان می رفت و در خانه نازنین زنی مثل خانم ویکت، که زمانی در رختشوی
خانه مدرسه کار می کرد،اطاق می گرفت و می
توانست هر وقت که بخواهد سری به مدرسه بزند، و به این ترتیب و به یک معنا هنوز هم
بخشی از مدرسه باشد.
انتهای پیام/
م