- شهردار مشکیندشت فردیس معرفی شد
- رسانه از اثرگذارترین ابزارهاست
- کمبود تجهیزات آتشنشانی چالش امنیتیِ شهرستان ساوجبلاغ
- محفل اُنس با قرآن در گرمدره برگزار شد
- برگزاری ششمین نمایشگاه بانوان کارآفرین در کرج
- فرازهایی از وصیتنامه شهید محسن کمالیدهقان
- بسیجیان؛ آمادهبهکارترین جوانان کشور
- فرازهایی از وصیتنامه شهید مصطفی شیخالاسلامی
- فرازهایی از وصیتنامه شهید شعبانعلی نژادفلاح + مراسم تشییع
- فرازهایی از وصیتنامه شهید محمدرضا زارع تورانپشتی + تصویر
- بدخواهان با سد محکم مردم مواجه شدند
- جلسه رئیس و اعضای شورای شهرستان ساوجبلاغ با رئیس بنیاد مسکن
- حضور مدیرکل ستاد اجرایی فرمان امام (ره) غرب استان تهران در شهر کوهسار
- دیدار فرمانده و مسئول عقیدتی فراجا با مسئول دفتر نمایندگی ولی فقیه ناحیه ساوجبلاغ
سهشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲ - 2024 March 19
گزارش "تیتر1" به مناسبت روز پزشک؛
وقتی مدافعان سلامت البرز با لباس احرام به طواف بیماران کرونایی رفتند/مرگبارترین پاندمی قرن هم شرمنده کادر درمان شد
کرونا آمده بود تا با خیال خودش عزم جزم کادر درمان را سست کند اما نمی دانست که در گوشه و کنار کرج پزشکان و پرستارانی در برابرش قد علم می کنند که سال های دور جبهه و جنگ هم برای حفظ سلامتی مردم جان می دادند.
به گزارش گروه استانی تیتریک، کرونا اگرچه بی امان، اما شرمسار از سپید پوشانی است که بار دیگر رایحه خوش انسانیت را در هوای هراسناکِ این روزها پراکندند، آنها که در خط مقدم مقابله با کرونا، جامه رزم پوشیدند تا بذر مهرورزی در کویر حیرانی همچنان جوانه بزند.
حال و هوای این روزها یادآور زمانی است که رزمنده ها ماسک از چهره بر می داشتند تا نفسهای کودکانِ وطن در بمباران شیمیایی دشمن تنگ نشود، آن روزها که زیر باران گلوله و باروت، به روی زخمها چتر شفا بودند.
روزهایی که از آسایش خود گذشتند و در نمایش ایثار و مهربانی گوی سبقت از هم ربودند، جان شیرین را بر دوش انداختند و به دل نبردهای سخت زدند، درست مثل همین روزها که یک کرونا آمد تا در تار و پود روزمرگیها، بار دیگر انسانیت را به وجدان مبتلا کند.
آمده بود تا با خیال خودش عزم جزم کادر درمان را سست کند اما نمی دانست که در گوشه و کنار کرج پزشکانی در برابرش قد علم می کنند که سال های دور جبهه و جنگ هم برای حفظ سلامتی مردم جان می دادند.
در لحظاتی که جملات بالا را در ذهنم مرور می کنم، با یکی از دلسوزان کادر درمان همراه می شوم؛ از بچه درس خوان های دبیرستان بود، به قول خودش بکوب برای پزشکی می خواند اما پدرش را در اوج جوانی بر اثر سرطان ریه از دست می دهد، این اتفاق تلخ با سال آخر کنکورش همراه شد.
با چند تست کمتر و بیشتر به جای پزشکی، در رشته پرستاری پذیرفته می شود، مایل نبود در این رشته تحصیل کند و در حال و هوای انصراف بود اما برادر بزرگترش که امروز در قید حیات نیست او را تشویق می کند و می گوید؛ با پرستاری می توانی بهتر به مردم خدمت کنی.
مریم مهرعلیپور متولد سال 51 که امروز 48 سال دارد، ماجرای سال های خدمتش از زمان جنگ تا مقابله با کرونا را اینگونه برایم می گوید؛ "بچه که بودم، هر کودکی که زمین می افتاد باند و بتادین می آوردم و او را پانسمان می کردم، حس نوع دوستی و التیام دردهای دیگران را همه در وجود من دیده بودند.
ورودی 69 بودم و همزمان با دانشجویی شروع به کار کردم، از کلاس های درس که می آمدم لباس فرم پرستاری را می پوشیدم و راهی بیمارستان می شدم، اصالتا اهوازی و به قول معروف بچه جنگ بودم. 9 ساله بودم که جنگ شد، یا تمام وجود همیاری و همدلی مردم را لمس کردم.
پدرم کارمند شرکت نفت بود و در قسمت تجهیزات عملیات کار می کرد. یادم می آید که آن زمان تسلیحات نداشتیم، دفاع ما فداکاری و ایثار بود، نه دستمزدی داشت و نه کسی از کسی انتظار داشت.
از پزشک تا دانش آموز برای کمک به جبهه و پشت چبهه همکاری می کردند و هیچ کسی به دنبال رتبه و جایگاه نبود، آن زمان حتی رزمنده های ما بمب و خمپاره دستی می ساختند. مادرم و زنان محله برای جبهه لباس می دوختند. هنوز فراموش نمی کنم که با آن سن کم هویج رنده می کردیم تا مادرم مربا درست کند.
سال ها گذشت تا اینکه بعد از تحصیلات، ازدواج کردم، همسرم نقشه بردار پروژه بود، 23 روز جزیره خارک می رفت و تنها 7 روز در منزل می ماند، سال 90 بود که پسر بزرگترم به علت گرد و خاک خوزستان با علائم آسم مواجه شد، تصمیم گرفتم علی رغم اینکه تمام اقوام من اهواز بودند راهی کرج شوم.
در بیمارستان های اهواز سوپروایزر بودم، اما کارم را با اورژانس در بیمارستان شریعتی کرج ادامه دادم، با 15 سال سابقه کار، شیفت شب هم بودم اما تنها کار برایم اهمیت داشت و هدفم را فراموش نکردم، دو ماه گذشت و سوپروایزر بیمارستان شدم.
پس از یکسال به درخواست معاونت درمان دانشگاه علوم پزشکی البرز، همکاری ام را با این مجموعه شروع کردم، این مدت از کادر درمان دور نبودم چرا که جو کاری بیمارستان برایم دلچسب بود.
حس می کردم به واسطه مهاجر پذیری کرج کسی دلش برای بقیه نمی سوزد، صبوری کمتر دیده می شد، برخی از پرستاران به دنبال این بودند که شیفت را تحویل بدهند و بروند در حالی که نمی شد در این شغل بدون عشق دوام آورد.
تلاش کردم فضا را به سمتی ببرم که بیمار از هر جایی به بیمارستان مراجعه می کند برای ما تفاوتی نداشته باشد و باید هر آنچه در توان داریم برای آن در طبق اخلاص بگذاریم.
آنچه در ذهن مرور می کردم این بود که همه ما باید حول بیمار برنامه ریزی کنیم تا آلام وی را به حداقل برسانیم. حتی اگر نمی توانیم برای وی کاری انجام بدهیم تلاش کنیم تا لحظات آخر عمرش را با آرامش سپری کند.
زمان گذشت تا اینکه کرونا در اسفند ماه 98 پا به البرز گذاشت، مسئول پایش و ارزیابی کلیه بیمارستان های البرز بودم، بسیاری از کادرهای درمان آگاهی نداشتند و آموزش کار ساده ای نبود.
به واسطه فاصله گذاری اجتماعی، نمی توانستیم کلاس برگزار کنیم، نه دارویی وجود داشت و نه تحقیقی در این زمینه انجام شده بود، از وزارت بهداشت برای ما دستورالعمل می آمد، با خانم رسان نژاد مدیر پرستاری کل استان صحبت کردم و گفتم نمی توانم پشت میز بنشینم.
راهی بیمارستان های البرز شدم، با بیماران صحبت می کردم، ترس را در چشم آنها می دیدم چون آمار به گوششان می رسید، زمانی که به آنها می گفتند نباید همراه داشته باشند یا اتاقشان را جدا می کردند و ما را با ماسک و لباس های مخصوص مشاهده می کردند، ترسشان مضاعف می شد.
برخی از پرستاران به واسطه اینکه مادرشان دیابت داشت، فرزند کوچک داشتند یا پدرشان از سرطان رنج می برد نگران بودند، انها را متقاعد کردم که هر شغلی ممکن است در برهه ای با بحران مواجه شود، این ما هستیم که باید در صحنه جنگ با بیماری کرونا بایستیم.
طریقه استفاده از وسائل حفاظت فردی را به آنها آموزش دادم، اواخر فروردین در حال تدوین گزارش یکی از بیمارستان هایی بودم که از آن بازدید داشتم، احساس کردم تمرکز ندارم و سردردم خوب نمی شود، انگار داروها بی اثر شده بود و به واقع حالم خوب نبود.
راهی منزل شدم، همسرم گفت رنگ و رویت پریده است، استراحت کردم اما پس از آن بی هوش شدم، با 115 مرا به بیمارستان بردند اما با اجازه خودم به خانه آمدم چون نمی خواستم یک تخت را اشغال کنم، دخترم علی رغم اینکه گرافیک خوانده بود امور پرستاری را یاد گرفته بود و از من مراقبت می کرد.
دو هفته مرگ را به چشم دیدم، خیلی دردناک بود، باید از دو فرزندم جدا می شدم، نفسم در نمی آمد و احساس می کردم ذره ذره همانند باتری موبایل انرژی ام را از دست می دهم. سردردهای فوق العاده وحشتناک داشتم.
تجربه حضور در بیمارستان های مختلف را داشتم، به همکارانم گفته بودم که این ویروس در هر شخصی تظاهرات بالینی مختلفی دارد، از سردرد تا تب، سرفه و بدن درد. آنچه با تحقیقات بدست می آمد را من با مشاهده کسب کرده بودم.
علی رغم اینکه یک سال پیش کمرم را به واسطه دیسک کمر عمل کرده بودم، پس از اتمام قرنطینه مجددا به کادر درمان پیوستم اما همچنان احساس ضعف و تنگی نفس من را آزار می دهد، به نحوی که احساس می کنم حجم ریه ام کم شده است.
همکارانم می گفتند با از کار افتادگی خودت را بازنشسته کن اما من نمی توانستم با وجدانم کنار بیایم، احساس قشنگی نیست که همه در جبهه مبارزه با کرونا می جنگند اما من در خانه بنشینم و استراحت کنم.
وقتی می دیدم، پیرمردی 80 ساله با این که خانواده ای نداشت توانست با روحیه ای که به وی تزریق کردیم، کرونا را شکست داد، نمی توانستم از کارم دست بکشم. گویا کرونا جنگ ایمان و اراده بود، هر چه ایمان قوی بود می شد، مقابله با این بیماری راحت بود.
احساس می کنم همان اقای 80 ساله خود را به خدا سپرده بود تا بتواند سلامتی خود را به دست آورد چرا که هر چیزی خداوند اراده کند قابل انجام است اما باید انسان در جهت آن حرکت کند، البته خیلی از جوان ها هم بودند که با سن کم در عرصه مبارزه با کرونا شکست خوردند.
امید و اعتقاد درسی بود که از بیماری کرونا گرفتیم، کرونا علی رغم اینکه یک دشمن بود، مردم داری، نوع دوستی و کنار هم بودن را همانند زمان جنگ زنده کرد. قبلا پرسنل شیفت ها را شمارش کرده و با هم بعضا دعوا می کردند، اما با شیوع کرونا همان افراد به واسطه لباس های مخصوص خیس عرق می شوند.
18 ساعت شیفت می ایستند، می دانند همکارشان باردار است و دلشان نمی آید با این وضعیت راهی بیمارستان شوند. کرونا همبستگی را بردگرداند. شاید سال به سال همسایه ها حال همدیگر را نمی پرسیدند اما پس از شیوع کرونا از حال هم جویا می شدیم و تمامی پروتکل ها را برای آنها تشریح می کردم.
کرونا اضافه خرج ها را از بین برد، مراسم عروسی با خرج و مخارج گزاف به حاشیه رفت، پرستارانی را دیدم که خرج عروسی خود را برای خرید تجهیزات حفاظت فردی به بیمارستان کمک کردند. این ویروس به ما یادآوری کرد که مرگ و زندگی به اندازه یک تار مو با هم اختلاف دارند".
ختم کلامِ مهرعلیپور که تا امروز سه بار به عنوان پرستار نمونه انتخاب شده و نشان اخلاق حرفه ای، ارمغان مهربانی هایش است، این بود که ...
کرونا نه فقیر می شناخت و نه پولدار، تفاوتی نمی گذاشت و به بسیاری از آدم ها نشان داد، افرادی که پیش از این حاضر بودند به واسطه منافع پا روی افراد ضعیف بگذارند و یک پله بالاتر بروند چقدر می توانند با یک ویروس شکننده باشند.
گلاویژ اصحابی - تیتریک
انتهای پیام/ س
خبرهای مرتبط
ارسال نظر
اخبار برگزیده