انتقام سخت و سردار جهانی و رجزخوانی ضدآمریکایی در قاب شعر/ کم نبودند در این خاک سلیمانی ها
اکنون ایران عزادار است و در گوشه گوشه کشورمان در این عزا، ایمان خود را صیقل میدهیم و در انتظار اولین فرصت برای انتقام هستیم.
شاعران استانی و کشوری در وصف سپهبد شهید قاسم سلیمانی و رجزخوانی ضدآمریکایی با عنوان «انتقام سخت» شعر سروردند.
علی اصغر رحیمیان -متخلص به طالب
خائنی کوفی چنین ما را فروخت
این تجارت جمله جانها را بسوخت
ابلهی نادان و یک پیر خرفت
گوهری از معدن ایران گرفت
شد شهید دیگری زین قافله
بین آمریکا و کوفی معامله
ای سلیمانی یل ایرانیم
ای برادر خوانده ی ایمانیم
ای شهید سر زمین کربلا
رفته ای اینک تو بر عرش علا
گرچه گوهر چون تو دیر آید بدست
خواهران را دامنی اینگونه هست
پرورشگاه گوهر در نزد ماست
در حجاب است آنچه دارای بهاست
چشم و گوش و جان ما با رهبر است
آن که همدوش ولی اکبر است
انتقام خون میلیون ها شهید
حذف استکبار مکار پلید
تو کنون اینگونه رفتی در بهشت
تا شود رسوا عدوی بد سرشت
ابراهیم قبله آرباطان
ایران هم اکنون، سر به سر، یکسر سلیمانیست
ایران سراسر مملو از بغض است و طوفانیست
ترک و لر و فارس و عرب؛ کرد و لک و گیلک
فرقی ندارد، دیده ی هر مرد، بارانیست
امروز اگر چشمی نگرید در فراق یار...
هرچند بین ماست، اما بی شک از مانیست
نصِّ صریحِ آیه های نور و رحمان است
فردا از آن ماست، فردای فراوانیست
از برکت خون شهیدی چون سلیمانی...
کاخ شیاطین جهانی رو به ویرانیست
حسن زرنقی
پرنده بودی و در سر هوای پر زدنت
ولی به گرد تو دامی تنیده بود تنت
گسست دام تنت پر زدی و زیبا بود...
میان آتش و خون لحظه ی رها شدنت
چراچنین شده ای؟! از چه غرق درخونی؟!
مگر چه بوده گناهت؟! دفاع از وطنت
مدافع حرمی تا همیشه چونکه خدا...
نوشته نام حرم را به روی پیرهنت
در این بهارِ پس از تو کسی نخواهد دید
به لطف سرخی خون تو زردی چمنت
جوانه می زنی از خاک و سبز می مانی
لباس سبز تو اکنون که می شود کفنت
معصومه میرکریمی
چه شوری در جهان افتاده از پرواز خونین ات
چه دردی بر زمین باریده از بارانِ رنگین ات
چه دارد می کِشد از دوری ات فرزند احساسم
چه دارد می کُند با محتشم ها داغ سنگین ات
چه عهدی بسته ای با حضرت صدّیقه ی کبری
چه رازی داشته با آسمان ها مرغ آمین ات
چه حالی دارد امشب از غمت حیدر؟ نمی دانم
چه سوگی در دلش افتاده از ترتیل یاسین ات
کجا، سیّد حسن باید بخواند نوحه ی خود را
کجای بیتِ حانون می نویسد اسم شیرین ات
امید شیخ زکزاکی نگویید از نفس افتاد
نیفتد کاش از پا فاطمیّون روی بالین ات
دوباره خون زنبق ها شکفته در دل محراب
و دیگر بار اَشقَ الاشقیایی گشته گلچین ات
شکست آیینه ات امّا شدی تکثیر در عالم
که در هرگوشه یک " قاسم " علم کرده است آیین ات
نفیسه السادات موسوی
دستشان باز شد آلوده به خون، جانیها
بیدوام است ولی خنده شیطانیها
کم علمدار ندادیم در این کرب و بلا
کم نبودند در این خاک سلیمانیها
جای هر قطره خون، صد گل از این باغ شکفت
کی جهان دیده از این گونه فراوانیها؟
آرزو داشت به یاران شهیدش برسد
رفت پیوست به حاج احمد و طهرانیها
شعله شد خشم فروخورده ما از این داغ
کم مباد از سرشان سایه نادانیها
برسانید به آنها که پشیمان نشوند
ثمری نیست در این دست پشیمانیها
غیرت است این که همه پیر و جوان میبندند
گره بر چکمه و سربند به پیشانیها
انتقامش به خدا از حججی سختتر است
وای از مشت گرهکرده ایرانیها!
راهی قدس شده لشکر آزادی قدس
این خبر را برسانید به سفیانیهـا
محمد حسین انصاری نژاد
کیست بر علقمه در آینه گردانی ها
کیست این تیغ به کف، گرم گل افشانی ها
"بوی پیراهن خونین کسی می آید
این خبررابرسانید به کنعانی ها"
غرق خون سلسله ی دار به دوشان، دارد
عشق، بسیار ازین سلسله جنبانی ها
لاله عباسی از آن حنجره ها می شکفد
بنگر باغ گل سرخ به پیشانی ها
هله ای "اهل حرم!میروعلمدار"کجاست؟
پاسخی نیست به جزسربه گریبانی ها
برسانید به سیدحسن این مرثیه را
نامه ای سوخته از غربت لبنانی ها
شعر در بحر رجز نذر شهیدستان باد
نیست شایسته اش این سوز نیستانی ها
با همه کفر مجسم به جهان خواهد بود
نام تو رونق بازارمسلمانی ها
حرز "یامهدی موعود" به سربندش بود
باطل السحر به هرفتنه ی سفیانی ها
اوست بیت الغزل هر چه شهادت نامه ست
مثل خورشید به منظومه ی عرفانی ها
علم پیرخمین است که بر دوش شماست
که در این قافله جمعند جمارانی ها
رستخیز ی ست به خونخواهی او می شنوی؟
بی شمارند دراین قوم سلیمانی ها
حاج قاسم! همه خوانخواه توایم، این باشد
قسم حضرت عباسی ایرانی ها
زهرا گنجعلی
پرچمت بالاست غرق افتخاری قهرمان
پر بکش با خاطر آسوده ای در آسمان
از زمین دل کنده بودی تا اهورایی شوی
آسمان شد فرش پاهای سلیمان زمان
با شروع فصل سردی می زند باران اشک
پشت یک ملت شده از داغ این غم چون کمان
قهرمان ملتی را می کشند و غافلند
خون او می آورد صد قهرمان بی نشان
پیش تر نامت فقط سردار دلها بوده است
بعد از این هستی درون سینه ما جاودان
فاطمه غلامی
باران خبر از معرکه ی عشق رسانده
عطر نفسی را به دل شهر کشانده
لبخند سلیمانی و پرواز بلندش
خواب از سر هر کرکس نامرد پرانده
یک لاله اگر پر پر اگر غرقه به خون شد
صد غنچه به جایش به تن خاک نشانده
خشم است که در مشت گره کرده نشسته
بغض است که در سینه ی ما ریشه دوانده
این بانگ رجز خوانی بیدار دلان است
چیزی به فروریختن ظلم نمانده
طوبی زارع
قربان سری که از بدن جا مانده
آن دست گره گشای تنها مانده
مظلوم ترین مدافع مظلومان
صد شکر که پرچم تو بالا مانده
دشمن به زوال زودتر رو زده است
بر پیکر خود دوباره چاقو زده است
هر قطره خونت شده سرباز وطن
ققنوس مقابل تو زانو زده است
مجتبی کشوری
رفتی ای مرد که خونت جریان داشته باشد
و حریم حرم عشق، امان داشته باشد
این جفا بود که در بستر مرگت بینیم
و بهار تو بدینگونه خزان داشته باشد
رقص خونین تو با دوست تماشایی بود
باید اینگونه شهادت هیجان داشته باشد
قدسیان دسته به دسته به زمین می آیند
تا که هریک مگر از عشق نشان داشته باشد
امشب از عرش خدا بوی خوشی می آید
بی گمان است که مهمان گران داشته باشد
مالک اشتر مولای زمان بودی تو
و عجب نیست نگاهی نگران داشته باشد
آبرو را تو به ناموس جهان بخشیدی
امنیت تا همه ناموس جهان داشته باشد
خون پاک تو چنین گفت: نباید یاران
اعتمادی به نگاه دگران داشته باشد
جان سپردی بخدایت، نگذاری هرگز
تاکه در سینه غمی پیرو جوان داشته باشد
ماجرای تو نهان نیست که لازم باشد
قصه عشق شما شرح و بیان داشته باشد
خون پاک تو به رگ های زمان می جوشد
اینچنین خون تو باید غلیان داشته باشد
وه که پایان خوشی داشت حدیث تو عزیز
و چه زیباست که پایان چنان داشته باشد
علی شهودی
چه مظلومانه کوچیدی از این دار فنا رفتی
چشیدی شهد شیرین شهادت را رها رفتی
الا ای آشنای دل که دل شد تنگ دیدارت
چرا از آشنایانت بریدی و چرا رفتی
بدور از میهن و یاران خود در وادی غربت
غریبانه شدی آماج تیر اشقیا رفتی
الا ای فاتح دروازه های بسته ی پیکار
به پیکار کدامین قوم پست و بی حیا رفتی
دلت شد تنگ بر دیدار یاران شب افروزت
گشودی بال پرواز و به دیدار خدا رفتی
کنون بعد از تو یاران تو با فریاد می پرسند
چرا از ما بریدی و چرا رفتی، کجا رفتی
الا ای راوی اندوه دلهای بخون خفته
صدای مهربانت کو چرا پس بی صدا رفتی
محمد تقی عزیزیان
مقتدایی چون علی، فاتح خیبر داریم
ما محال است که دست از سرتان برداریم
می تپد قلب زمین با سم مرکب هامان
ما هزاران یل چون مالک اشتر داریم
داغ روی دلمان هست به قدر زینب
داغ هفتاد و دو تن لاله ی پرپر داریم
شهد شیرین شهادت، همه ی عشق ماست
ما به این عشق پر از حادثه باور داریم
گوشمان با عطشی، بانگ ولی می خواهد
در خروش رگمان خون اباذر داریم
چشم اگر باز کنید این همه عمار اینجاست
جان سلمان و دل میثم تمار اینجاست
دل اگر همسفرش زینب کبری باشد
جانمازش وسط مسجدالاقصی باشد
در وطن جوشش دریا و خروش نیل است
آخر قصه ی ما مرگ بر اسرائیل است
اذن میدان بدهد رهبر ما می آییم
هر بلائی که بیاید سر ما، می آییم
سیده زهرا شرعی زاده
از این خونِ پاکیزه بویِ ظفر می رسد
خبر میدهد عُمر حیفا به سر می رسد
تویی آیه یِ مَااسْتَطَعتُم...، عدو در هراس
خبر از تو به، گرگِ اشغالگر می رسد
سر از پا ندانستی ای شیرِ شام و حَلَب!
اگر میوه یِ امنیت بی خطر می رسد
تو را جز شهادت نشاید، که میراثِ خون-
پس از کربلا؛ از پدر به پسر می رسد
نه تسلیم گشتی، نه سازش برازنده مان
گلِ صلح، با لاله یِ خونِ تَر می رسد
تنت اِرباً اِربا شده عین اربابت امّا
نگین سلیمانی ات بی خطر می رسد
شهادت رهاورد آزادی از مُردن است
درختِ شهادت برای تَبر می رسد
حمید روحانی
کمتر کسی دیدم به ایمان تو سردار
آن قلب پرازنور قرآن تو سردار
دائم هوای جبهه ها درجان ودر دل
شوق شهادت بود درجان تو سردار
بس گریه ها کردی تو پای رود اروند
مهتاب دید آن اشک پنهان تو سردار
داعش زعزم تو بشد تسلیم ونابود
تنها خدا بودش نگهبان تو سردار
بود آرزویت هم نشینی با شهیدان
آخر رسیدی خود به جانان تو سردار
مردم همه اندر فراقت اشک ریزند
هستند جمله ازمحبان توسردار
رفتی ولی راهت همیشه پایدار است
این هست درس تو به یاران تو سردار
انتهای پیام/ م