تلخ ترین تصویر در شیرینو ی عسلویه
گروه اجتماعی «تیتریک»؛شهري كه تا ديروز براي يافتن آن بر روي نقشه ي ايران ، نوك انگشتان دست عاجزانه نقشه را بالا و پايين مي كرد ، اكنون آدمي از عظمت آن انگشت حيرت به دندان گرفته و انگشت نماي جهانيان گشته است.
آري اينجا (( عسلويه )) پايتخت اقتصاد ايران است .
ولي اينبار سايت خبري تحليلي خاصه قصد بيان محروميت هاي بيشمار و طنز آلود عسلويه ( بيكاري جوانان ، آب آشاميدني ، بهداشت و درمان ، فضاي سبز و… ) را ندارد.
مي خواهیم از نهايت بي مهري صنعتي بگويد كه آوازه اش گوش فلك را كر كرده است.
در يك قدمي عسلويه روستايي وجود دارد بنام (( شيرينو)) نامي به شيريني عسل ، اما زود قضاوت نكنيد برخلاف نامش اصلا شيرين نيست.
آري ! بيائيد تا با هم تلخ ترين نامهرباني را در شيرينو نظاره گر باشيم . ميدانم باورش دشوار است ولي …..
ابتداي روستا شيرينو 100 متر جلوتر ، دست راست ،درب خانه که باز میشود چاله ایی می یابی بنام حیاط . دو چار دیواری از گِل و بلوک در انتها و سمت راست حیاط بنام اطاق . در حیاط زیلویی پهن و پیرمرد و پیر زنی فرتوت و خمیده قامت نشسته بر آن . پیر زن نابيناست . گویند چند سال قبل چشمانش آب مروارید آورد و تا اهالی پولی جمع کردند برای مداوا ، دیگر دیر شده بود . پیرمرد هم دست کمی از او ندارد . دلش به عینک ته استکانی خوش است که با بندی ضخیم به گردن آویخته . دو دختر هم دارد. جل الخالق ، سوء تغذیه چه میکند با انسان ! پوستی بر استخوان . با چشمانی بی فروغ وچهره ایی مات و کبود. گویی اصلاً قطره ای خون در زیر این پوست جاری نیست . …… به اطاقها که سرک می کشی می بینی هیچ چیز ندارند ، هیچِ هیچ . کل بنا بیشتر شبیه مخروبه است تا محل زندگي انسان، با ديدن پیرمرد که برای شام شب فقط دو قرص نان (نان خالی خالی ) خریده ، چشمانتان خیس ، سینه اتان سنگین و دلتان به درد میآید . مطمئنِ مطمئن ام . از شورای بخش و اهالی هم پرس و جو شده . همگی بر وضعیت نامطلوب این خانواده صحه گذاشته و این را هم گفته اند که عار دارند از تکدی.
روشني شعله هاي گاز پارس جنوبي تا روستا كشيده مي شود ، شعله هايش چنان زبانه مي كشند كه گويي مي خواهد از اين همه نامهرباني قلب آسمان آبي را بسوزانند. كمي آنطرف ويلا و هتلهايي بنا شده است زيبا ، با تمامي امكانات رفاهي براي كاركنان شركت هاي پارس جنوبي ، رستوراني بزرگ با طبخ روزانه هزاران پرس غذاهاي رنگارنگ و متنوع ، روبروي خانه پيرمرد و پيرزن استخري احداث شده كم نظير با سالن هاي بدنسازي و 2500 واحدي كه به زيبايي هر چه تمامتر در حال تكميل است. هزاران نيرو در نهايت آرامش و آسايش شب را در شيرينو صبح ميكنند و دريغ از كوچكترين توجه مسئولان به مردماني پاك و نجيب . مسئولاني كه همه نگاههاي خود را به شعله ها و لوله هاي غول پيكر و تنيده در هم معطوف ساخته و تمامي تلاششان در جهت ثبت افتخارات پارس جنوبي در كارنامه خود است.. پير زن نابيناست شعله هاي آتش را مي بيند و گرماي آن را در روح و جانش حس ميكند ولي افسوس از مسئولان نابينا … شايد حق دارند مگر با پرواز بر فراز آسمان اين ديار مي توان فقر و محروميت مردمانش را ديد.
اما تو اي عسلويه !!
شاهد باش … پيرزن و پيرمرد از عظمتت خبر داشتند ، مي دانستند محصولاتت به سراسر جهان صادر مي شود ! مي دانستند كه خانه هاي بيشماري در سراسر ايران گرم و روشن نگه ميداري ! مي دانستند كه از درآمد تو همه ي ايران آباد مي شود .
بغضت در گلو ميشكند ، آن زمان كه پيرمرد خسته و رنجور براي پيرزنش از اينهمه سرمايه جهت رفاه كاركنان سخن ميگفت و پيرزن نابينا بدون هيچ گلايه اي از اين همه بي مهري ، دستان خود را به سوي آسمان بلند مي كرد و با صداي خسته ي خود زمزمه ميكرد :
شكرت خدا ! خدا به جوونامو سلامتي بده ، خدا كشورمونو سربلند نگه بداره.حسن رمضانی
-فقر در خانه پایتخت اقتصاد ایران
-بر گنج و در رنج
-خانه ای از جنس خاک ، صنعتی از جنس فولاد