عید سعید قربان در آیینه شاعران البرزی/ کعبه در آینه دل، نمایان آمد
بنابر روایات اسلامی، در عید قربان از عیدهای بزرگ مسلمانان در 10 ذیالحجه، خداوند به حضرت ابراهیم فرمان داد تا فرزندش حضرت اسماعیل را قربانی کند. ایشان حضرت اسماعیل را به قربانگاه بردند ولی جبرئیل همراه با قوچی نازل شد و حضرت ابراهیم آن را به جای حضرت اسماعیل قربانی کرد. سنت قربانی در روز عید قربان در سرزمین منا به یاد آن رخداد است و مسلمانانی که برای حج، به زیارت خانه خدا میروند، طبق شروطی وظیفه دارند در منا قربانی انجام دهند.
عبادت در شب و روز عید قربان بسیار سفارش شده و احیای شب عید قربان به دعا، نماز و نیایش فضلیت فراوانی دارد. در روز عید قربان اعمالی مانند غسل، نماز عید قربان، قربانی کردن، زیارت امام حسین(ع) و خواندن دعای ندبه، مستحب است. روزه گرفتن در عید قربان مانند عید فطر بر اساس منابع دینی حرام است.
عید قربان در کشورهای اسلامی، تعطیل رسمی است و مسلمانان در این روز جشن میگیرند.
شاعران البرزی به مناسبت این
عید بزرگ مسلمانان اشعاری سروده اند؛ نمونه ای از این اشعار را در ادامه می خوانید:
پاسخی نیست صدایی به صدایت
حنجری درصف فریاد برایت
روزِ" زنگی" است کسی نیست که تا
ناله ات را برساند به خدایت
چوب و لب های تو ای شرم به ما
کاش می شد لب ما زخم به جایت
شش جهت کعبۀ دلبر داری
مایۀ فخر و مُباهات بَنایت
عید قربان و تو قربانی خلق
همۀ هستی عالم به فدایت
فرش تا عرش حسینیه زدی
صاحب عرش سیه پوشِ عزایت
سیف الدین حسین زاده
مژده بادا به مسلمان، که قربان آمد
شادی و عشق دوباره،به سامان آمد
گشته هنگام گسستن، ز ریا و تزویر
عید اضحی شد و باز موسم ایمان آمد
در منا موقع رمی جمرات است کنون
وقت رمی هوس و راندن شیطان آمد
در مدینه همه چشم و همه احساس وجود
کعبه در آینه ی دل، نمایان آمد
شد بقیع در کف وهابی اسیر و کنون
چشم زائر ز برش، باز چه گریان آمد
من فدای تو مدینه، که تویی شهر نبی
عید با بوی بقیع، باز به ایران آمد
ما در این عید ز کفار، برائت جستیم
جان ما بهر محمد، به قربان آمد
تا«رها» شد مسلمان، ز فسون شیطان
بر دل تشنه ی دیدار بقیع، جان آمد
بهروز قاسمی
عید قربان آمده
ای دوستان شادی کنید
یادی از پیغمبر
توحید و آزادی کنید
او که در راه خدا
از مال و فرزندش گذشت
بنده ی پاک خدا و پیرو الله شد
نامش ابراهیم بود اما خلیله الله شد
مهتاب کرمی
نگرانم که دوباره برسد عیدو عزادار شویم
تازه داماد شب زلزله هم بستر آوار شویم
تازه از دفن شقایق که رسیدیم به خانه نگران
به شناسائی مرغی که پرش سوخته احضار شویم
دسته گل بر سرگلهای خزان دیده کم آورده بهار
دل من بغض نکن باز بیا راهی بازار شویم
خوابمان پر شده ازساحل موجی که پر از هلهله است
صبح ناخواسته بی پنجره همسایه ی دیوار شویم
زخم داغی که هنوز از اثرش ناله ی فریاد بلند
چند شب چله بگیریم واز این مرثیه تبدار شویم
تازه از ختم بهار آمده ام مار گزیده شده ام
نگرانم که دوباره برسد عید و عزادار شویم
کمر همت خود بسته سعودی که عزادار کند
میهمانان خدا را به صفی کرده و بر دار کند
عرب مار وملخ خورکجا مهتری کعبه کجا
بی هنر دُر نشناسد که اگر کوشش بسیار کند
از ابوجهل و ابو زاده چه خیری برسد مردم را
جز همین شر دمادم که فقط وحشی تاتار کند
رسم این قوم ستم پیشه ی مهمان کش بی دین این است
کعبه را برسر امنیت حجاج خود آوار کند
یمن و سوریه در آتش نامردی او می سوزد
به خدا کافر زنگی که اگر این همه یکبار کند
مرگ برمن که اگرشیر شتر خواهم و دیدار عرب
شاد از اینم که خداوند مرا همدم کفتار کند
خوابمان برده به خرگوشی این خواب گران می نازیم
کیست مارا سحر از خلسه ی طوفان زده بیدار کند؟
سیف الدین حسین زاده
انتهای پیام/ م