نمی توان نادیده گرفت که به اذعان بسیاری از تئوریسین های جهانی و پژوهشگران در مطالعات انقلاب ها، وجه تمایزی در انقلاب اسلامی ایران نسبت به همه انقلاب ها در تاریخ سیاسی جهان وجود دارد.
به گزارش گروه بین الملل "تیتریک"؛ با مطالعه ای کوتاه از سرنوشت انقلاب ها در جهان درمی یابیم که تمامی این انقلاب ها عمر پایداری نداشته اند و پس از گذشت زمانی اندک شکست خورده اند.
انقلاب اسلامی ایران یک انقلاب استثنائی و یک پدیده ی منحصر به فرد در قرن بیستم بود. شک نباید کرد که به اذعان بسیاری از تئوریسین های جهانی و پژوهشگران در این زمینه وجه تمایزی در انقلاب اسلامی ایران نسبت به همه انقلاب ها در تاریخ سیاسی جهان وجود دارد. هم در پیدایش و هم در کیفیت مبارزه و هم در انگیزه ی انقلاب و قیام و هم در ماندگاری آن تا کنون. تمایزی که آگاهی از آن کمک مؤثری در شناخت توانایی های انقلاب می کند و بهره برداری از آن در جهت اصلاحات اساسی در کشور دارای اهمیت بسیار است.
به عبارت روشن تر انقلاب اسلامی در کنار وجوه اشتراک و تشابه هایی که با سایر انقلاب ها دارد، ویژگی های خاص خود را هم دارد که ماهیت ایدئولوژیک و اسلامی آن را مشخص می کند. این خصوصیات که از ماهیت اسلامی این انقلاب نشأت گرفته، منحصراً در انقلاب اسلامی وجود دارد. تمایزی که آن را ماندگار و بقای عمرش را متفاوت از دیگر انقلاب ها کرده است که حتی در متن بیانیه رهبری درباره گام دوم انقلاب نیز به این مطلب اشاره شده است: " عظمت پيشرفتهاي چهلسالهي ملّت ايران آنگاه بدرستي ديده ميشود كه اين مدّت، با مدّتهاي مشابه در انقلابهاي بزرگي همچون انقلاب فرانسه و انقلاب اكتبر شوروي و انقلاب هند مقايسه شود".
از این منظر "تیتریک" با جمع آوری برخی تحلیل های رسانه های جهان از دلایل مختلف شکست برخی انقلاب ها گزارش زیر را برای آشنایی با این دلایل منتشر می کند:
شکست انقلاب آمریکا
روزنامه آمریکایی واشنگتنپست با بیان اینکه انقلاب آمریکا یک شکست بود، گفت: "آمریکایی ها به دنبال شادی می گردند، اما آن را به معنای واقعی نمی یابند. اغلب آنها نسبت به همکاران خود در کشورهای پیشرفته تر ساعات زیادی را کار می کنند، اما تعطیلات و مزایای اندکی مانند مراقبت های بهداشتی دارند."
این رسانه با توجه به فکت بوک جهانی سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا) اذعان داشت: "آمریکا در "امید به زندگی" رتبه 51 ام در جهان را دارد. این کشور در "رضایتمندی از زندگی" با دارا بودن رتبه 14 ام عقب تر از کانادا (رتبه هشتم) و استرالیا (رتبه دوازدهم) قرار دارد."
وبسایت آمریکایی newser به نقل از پاول پیریه (Paul Pirie) تاریخ نویس گفت که انقلاب آمریکا یک شکست بود، چرا که بنیانگذاران از اهداف خود قصور کردند.
آمریکایی ها انقلاب خود را می ستایند، اما به عقیده پاول پیریه ،تاریخ نویس، خیلی موفق نبوده است. حداقل در مقایسه با کشورهایی مانند فرانسه که سلطنت خود یا اهداف معروف خود برای پیشبرد زندگی، آزادی و شادی را حفظ کرده، اینگونه نیست.
پیریه با اشاره به اینکه فرانسه ی تحت کنترل انگلیس اقدام به لغو برده داری در قرن 18 کرد، گفت: "جمهوری جدید، با حفظ بخش قابل توجهی از جمعیت برده خود، پیشبرد زندگی و آزادی را آغاز کرد."
امروزه امور عالی به نظر نمی رسد. در جبهه آزادی، آمریکا سرانه ی زندانیان بیشتری نسبت به هر کشور دیگری دارد. وقتی نسبت به کارگران دیگر کشورهای پیشرفته، ساعات زیادی را در ازای سودی اندک کار می کنی، پیگیری شادی نیرنگ آمیز است. و در حال حاضر، بنیانگذاران منصوب دولت به طرز نا امید کننده ای به بن بست رسیده اند.
پیریه ادامه داد: "شاید وقت آن باشد تا آمریکایی ها بپذیرند که انقلاب آنها یک شکست بوده و آن را انکار کنند. به جای اینکه به هر عمل و نهادی که از انقلاب برخاسته متوسل شوند، می توانند برخی از خیره سری بنیانگذاران کشور را بازسازی کرده و اجتماع کامل تر و شادتری را ایجاد کنند."
شکست انقلاب چین
انقلاب چین عمدتا سیاسی بود و نتیجه این انقلاب شکلی از سلطنت بود که چین را تغییر داد. اما این انقلاب هیچ تغییری در ساختار اجتماعی و اقتصادی جامعه چین ایجاد نکرد.
عناصر ارتجاعی تحت رهبری یوان شی کای افزایش یافت و در نهایت انقلاب شکست خورد.
بدون شک، سلسله مانچو به دلیل شیوع انقلاب سال 1911 چین رو به زوال گذاشت، اما هیچ مرحله اصلاحی در چین رقم نزد. مردم چین پس از انقلاب انتظار آغاز عصر جدیدی را داشتند، اما آرزوهای آنها نمی توانست محقق شود.
به نقل از سایت مقالات معتبر جهانی
preservearticles ،از این جهت، این انقلاب ناموفق بود و یوان شی کای مسئول شکست آن بود. اشتباه اساسی حزب انقلابی پذیرفتن یوان شی کایِ مرتجع به عنوان رئیس جمهور بود.
مردم چین روح ملی نداشتند و حاکمان ایالتی و محلی مشغول محورهای ظلم خود بودند. آنها چین را به عنوان یک کشور به رسمیت نمی شناختند. حاکمان ایالتی همیشه مطابق خودخواهی خود عمل می کردند.
آنها به جای اهمیت دادن به دولت مرکزی همیشه سعی در حفظ آزادی خود داشتند.
حتی پس از تأسیس جمهوری خلق چین، نه این فقدان روح ملی به پایان رسید و نه چین توانست ملتی متحد شود. فقدان احساس ملت گرایی کمک بسیاری به شکست انقلاب سال 1911 چین کرد.
مردم چین به منافع خود که برای موفقیت هر انقلابی ضروری بود، آگاه نبودند. بدون تردید، جمهوری در چین تأسیس شد، اما مردم موفق به درک اهمیت فقدان آموزش نشدند.
از این رو، موفقیت انقلاب مشکوک بود. جمهوری به خاطر بی سوادی با مشکلات عدیده ای مواجه شد و در نتیجه انقلاب شکست خورد (ناکام ماند).
حتی پس از تأسیس دولت جمهوری خواه، وضعیت اقتصادی مردم بهبود نیافت.
دولت جدید، گام اندکی در این راستا برداشت، شرایط اقتصادی مردم چین بهبود یافته و آنها اهمیت انقلاب را متوجه شده اند اما اهمال دولت و فقدان منابع اقتصادی مسئول شکست انقلاب 1911 چین بود.
بدون تردید انقلاب 1911 در دستیابی به هدف خود شکست خورد، اما این بدان معنا نبود که انقلاب به طور کلی ناچیز بود.
پایان سلسله مانچو و استقرار جمهوری، دو دستاورد مهم انقلاب بودند که دوام و سرعت جدیدی به سیاست راکد چین دادند.
شکست انقلاب فرانسه
دانشگاه شهر
سِدار راپیدز در ایالت لووا آمریکا می گوید: "چرا انقلاب فرانسه هم موفق بود و هم ناموفق؟"
مانند بسیاری از تحولات رادیکال، انقلاب فرانسه منتج به موفقیت ها و همچنین شکست های بسیاری شد. حتی نتایجی که مثبت به نظر می رسید، بهای بسیار بالایی داشت. گروه های مختلف فرانسوی نظرات متفاوتی در مورد آنچه که انقلاب باید انجام دهد، داشتند.
کشاورزان روستایی و انقلابیون افراطی به جای آرمان های اصلاح طلبانه رهبران انقلابی بیشتر علاقمند به داشتن غذای کافی برای خوردن بودند. بسیاری از نمایندگان اولین مجمع ملی در صدد جایگزینی قدرت مطلق با قدرت مشروطه بودند. آنها همچنین معتقد بودند که سیستم وضع مالیات باید تجدیدنظر شود و همه باید در برابر قانون برابر باشند. توسط اینها و دیگر منافع رقابتی که نقش اصلی را به ویژه هنگامی که انقلاب رادیکال تر شد، بازی می کنند، نتایج به هم ریخت.
یکی از واضح ترین شکست های انقلاب فرانسه، حکومت ترور (عصر وحشت) از سال 1793 تا 1794 بود. ترور که توسط ماکسیمیلیان روبسپیِر و پیروانش هماهنگ شده بود، ظاهرا راهی برای تأمین امنیت جمهوری بواسطه نشان دادن خیانتکاران به مردم بود.
در حقیقت، روبسپیِر آن را به عنوان ابزاری برای استحکام و تقویت قدرت خود استفاده می کرد. وی به جای اعمال آرمان های آزادی و برابری دموکراتیک که در عموم درباره اش سخن می گفت، از ترور برای اعدام یا زندانی کردن هزاران نفر که از دیدگاه او تهدید محسوب می شدند، استفاده شد. اندکی پس از جدا شدن سر روبسپیِر با گیوتین، ترور نیز خاتمه یافت.
خشونت و هرج و مرج دو خصیصه اصلی انقلاب بودند. در کنار حکومت ترور، شورش هایی از سوی کشاورزان روستایی بر علیه اربابانشان، طغیان نان توسط انقلابیون افراطی، کشتار سپتامبر و قیام وحشیانه بخش وندین وجود داشت. در رأس تمام اینها، فرانسه در سال های اولیه انقلاب با بیشتر اروپا در جنگ بود.
انقلاب فرانسه همچنین در استقرار سلطنت مشروع یا دولت نماینده شکست خورد. فرانسه در سال 1789 با قدرت مطلق لوئی شانزدهم آغاز و با دیکتاتوری نظامی ناپلئون بناپارت خاتمه یافت. در این میان، سازمان های گوناگونی برگزیده شدند، اما این گروه ها با پیشرفت انقلاب رادیکال تر و متعصب تر شدند.
رهبران این مجامع به مردم به عنوان کسانی که به حفظ قدرت آنها کمک می کنند، توجه می کردند. مردانی چون روبسپیِر و بعدها اعضای دیگر، از مجمع ملی برای ارتقاء قدرت شخصی خود بهره بردند.
نرم افزار
مایند مستر، بهترین و کامل ترین نرم افزار در حوزه پیام های پنهان، سه مورد را دلیل شکست انقلاب فرانسه دانست:
*افزایش دیکتاتوری نظامی ناپلئون بناپارت
*از دست دادن زندگی در نتیجه افرادی که عدالت را در دستان خود می گیرند (حکومت ترور)
*رژیم سلطنتی پس از تاج گذاری ناپلئون لوئی هجدهم به طور کامل منسوخ نشد
*طبقات مختلف اجتماعی نتوانستند بر سر چگونگی مقابله با مشکلات خود به توافق برسند
شکست انقلاب هائیتی
leftwrite گفت؛ شکست نهایی انقلاب هائیتی به علت اختناق اقتصادی کشور و عدم توانایی رهبری آن در ایجاد یک ساختار سیاسی پایدار بود.
دلیل دیگر شکست انقلاب هائیتی، مزارع هائیتی بود. مزارع هائیتی نزدیک ترین چیز به محصول کارخانه صنعتی که در کشاورزی به دست آمد، بودند. هزاران برده طی ایجاد یک طبقه کارگر بدوی در شرایط غیر انسانی قرار داشتند. آنها دارایی کمی داشته و تنها چیزی که به آنها تعلق داشت، توانایی کارگری بود.
انقلاب هائیتی که بواسطه شورش برده ها پیروز و منجر به الغای برده داری شده بود، بواسطه اینکه بردگان انتظار آزادی داشتند، قادر نبود مزارعی را که بردگان در آن کار می کردند را از بین ببرد. مزارع از مالکان برده سفید گرفته و به دو رگه ها یا سیاه پوستان واگذار شد.
از آنجایی که انقلابیون هائیتی تصوری از ساماندهی زندگی اقتصادی خود یا هر چیزی در این خصوص را نداشتند، جایی که آزادی سیاسی آنها به رسمیت شناخته شده بود به تمایلِ سازش با استعمار فرانسه و گسترش روابط مالی ادامه دادند.
این انقلابیون، بردگی خود را درک کرده و مشتاق آزادی بودند، اما با روی آوردن به استعمار فرانسه منجر به شکست انقلاب هائیتی شدند.
شکست جنگ استقلال هندوستان
historypak در این خصوص گفت؛ اکثریت شهروندان هندی شجاعانه علیه حکومت بیگانه جنگیدند، اما در تلاش های جسورانه خود برای سرنگونی رژیم انگلیس شکست خوردند. دلایل این شکست بسیار است، اما به مهم ترین آنها اشاره می کنیم:
دلیل اول، شروع ناگهانی جنگ در پریشانی و بدون هیچ آمادگی یا برنامه ریزی مناسب بود.
دلیل دوم، فقدان شدید ارتباط و هماهنگی میان گروه های مختلف مبارزان آزادی بود که با توجه به خواسته های خود قیام را آغاز کردند. بواسطه این امر، کار نیروهای انگلیسی برای منع شورش در مناطق مختلف آسان شد.
دلیل سوم، هیچ رهبر باتجربه ای برای هدایت سربازان هندی وجود نداشت. آنها امپراطور مغول، بهادر شاه ظفر را به عنوان رهبر خود اعلان کرده بودند، اما وی به جای جنگاوری به شعر می پرداخت و برای رهبری انقلابیون بسیار پیر و بی کفایت بود. از سوی دیگر، نیروهای انگلیسی با ژنرال های شایسته ای چون؛ ادواردز و لارِنس رهبری می شدند.
دلیل چهارم، نیروهای انگلیسی مدرن بودند و به طرز قابل توجهی نه تنها در جنگاوری، بلکه در راه های جدید ارتباط سریع پیشرفت کردند. آنها برای ارسال پیام یا دستور مجبور به عبور از جاده های طولانی نبودند، بلکه می توانستند به سادگی طی چند دقیقه آن را بنویسند. هندی ها فاقد چنین ابزارهایی بودند. به این دلیل بود که آنها شکست خوردند.
دلیل پنجم، انگلیسی ها به خاطر نیروی دریایی پیشرفته خود، فرماندهی کل آبها را در اختیار داشتند و از جبهه های خود بدون هیچ تأخیری تجاوز هندی ها را تلافی می کردند. مجهز بودن به تسلیحات مدرن خصوصا سلاح اِنفیلد در برابر هندی هایی که هنوز با چماق ها و شمشیرهای خود می جنگیدند آنها را به حریفانی قدرتمند تبدیل کرده بود.
شرایط اقتصادی سربازان هندی نیز علت بدیهی شکست آنها بود. از یک سو، جنگ با ناشیگری، سوء مدیریت و فقدان برنامه ریزی آغاز شد و امپراطور که از مالکان دهلی درخواست وام می کرد عملا بی پول بود، اما مالکان مصمم بودند تا به جای حفظ آزادی، پول خود را نگهدارند. از سوی دیگر، نیروهای انگلیسی به دلیل تحت کنترل درآوردن مناطق مرفه هند، ثروتمند بودند.
یکی از دلایل اصلی دیگر، خیانت سیک ها که مدتها با سوء نیت علیه مسلمانان مبارزه می کردند، بود. کمپانی هند شرقی از حس انزجار آنها بهره می برد و آنان را علیه هم میهنان خود برمی انگیخت. سیک ها مانند پاتیالا و جیند به نیروهای انگلیسی در حمله به پنجاب کمک کردند.
وبسایت مشهور پرسش و پاسخ
کورا (quora) سؤال "چرا اولین جنگ استقلال هند در مراحل اولیه شکست خورد؟" را با 10 دلیل بیان کرد. این دلایل را نام می بریم:
1. گسترش در مناطق محدود
2. فقدان وحدت و برنامه ریزی
3. عدم وجود رهبری و نظم متحد
4. منابع بهتر و بیشتر انگلیس
5. نقش خائن ها و وطن فروش ها
6. بازگشت نیروهای انگلیسی از کریمه
7. عدم پشتیبانی حاکمان بومی
8. عدم حمایت هندی های تحصیل کرده و طبقه متوسط
9. عدم همکاری سیک ها و پنجاب
10. فقدان مفهوم ملت گرایی
معصومه میرحسینی - تیتریک
انتهای پیام/