آخرین بازمانده کمال الملک در کهریزک/ بیماری پارکینسون دامنگیر هنرمند نقاش شد/ نمی توانم داروهایم را تهیه کنم
«محمد رنجی» یکی از
نقاشان پراستعداد و قدیمی کشور است که تابلوهای زیادی را از خود به یادگار گذاشته
اما سالهاست در اثر بیماری پارکینسون از آمال و آرزوهایش فاصله گرفته و بیش از3
سال است در خانه سالمندان کهریزک چشم به راه همسر و فرزندان است. او تنها 46 سال
دارد اما لرزش مداوم و عدم تعادل حرکتی ناشی از بیماری پارکینسون، چهره اش را
بسیار در هم شکسته و عمری بیش از واقعیت را در آن نشان می دهد.
رنجی که از کودکی در
نقاشی استعداد داشته دوره دبیرستان را در رشته نقاشی مدرسه کمال الملک تهران تحصیل
کرده و به گفته خود از آخرین شاگردان این مدرسه است و استادانش همه از شاگردان
کمال الملک بوده اند.
این نقاش هنرمند می
گوید: بعداز فارغ التحصیلی وارد بازار کار شدم و در خیابان منوچهری تابلوهایی را
که می کشیدم می فروختم و از درآمد فروش آنها زندگی را می گذراندم. در سن 21 سالگی
ازدواج کردم و پس از مدتی در بانک به عنوان تحویل دار مشغول به کار شدم، اما روحیه
هنرمندی اصلا با کار اداری سازگار نبود، برای کار باید حتما کت و شلوار می پوشیدم
و قوانین خاصی را رعایت می کردم و با توجه به این که این روحیه در من وجود نداشت
چند بار مرا جابجا کردند و بالاخره از کار اداری استعفا دادم. در کنار نقاشی در
کار طراحی و ساخت پاسیو هم فعالیت کردم و کوه، دریا و... در پاسیوها درست می کردم.
علایم بیماری پارکینسون
رنجی در پاسخ به چگونگی ابتلا و اطلاع از بیماری اش می گوید: 8 سال قبل مشغول ساخت یک پاسیو بودم وقتی باید دستانم را برای گچ کاری بالا می بردم نمی توانستم و دستانم بالا نمی آمد و در همان زمان مسیر کوتاهی را هم که باید راه می رفتم پاهایم را می کشیدم و راه رفتن برایم سخت شد. با مراجعه به دکتر و نتیجه بررسی ها مشخص شد شروع بیماری پارکینسون است.
وی می افزاید: ابتدای بیماری لرزش نداشتم فقط حرکاتم گاهی کند می شد اما به مرور زمان لرز بر اندامم افتاد و هر چه می گذشت این لرزش شدت می گرفت تا جایی که دیگر در حال استراحت هم همه اندامم لرزش دارد.
رنجی می گوید: تا قبل
از بیماری حدود 20 نمایشگاه از کارهایم داشتم و یک بار هم در نمایشگاهی که به همت
اداره میراث فرهنگی در دبی برگزار شد شرکت کردم. در داخل آسایشگاه گاهی نمایشگاه
برگزار می کنند تا کارهایمان را در آن به نمایش بگذاریم اما با توجه به این که
کهریزک انتفاعی است و اگر با برپایی نمایشگاه کسب درآمد داشته باشد کمک های دولت
از آن قطع می شود، نمایشگاه فقط برای خیران و در ساعاتی برپا می شود که بازدیدی
نیست و علاوه بر آن تابلویی هم خریداری نمی شود، فقط دلخوش کنک است.
نمی توانم آسایشگاه را به عنوان خانه خود قبول کنم
این نقاش هنرمند می گوید: مدتی پس از اطلاع از بیماری همسرم از من جدا شد، در آمل خانه ای اجاره کردم و تابلوهای نقاشی را که می کشیدم در گلوگاه های مسیر به مسافران می فروختم و از این راه زندگی را می گذراندم. به پیشنهاد همسر سابقم و خواهرش و به امید وعده های آنها که این مکان نزدیکتر است و بیشتر به دیدنم خواهند آمد به همراه آنها به کهریزک آمدم اما اشتباه کردم. نمی دانستم که طبق قوانین این مرکز هرشخص فقط با مجوز کسی که به آسایشگاه آورده شده می تواند خارج شود و اکنون 3 سال است من در این آسایشگاه حبس شدم و اجازه خروج ندارم و حسرت رفتن به بیرون و زندگی آزاد دارم.
رنجی که هنوز
نتوانسته به محیط آسایشگاه عادت کند می گوید: زندگی در آسایشگاه مثل پادگان است و
نمی توانم اینجا را به عنوان خانه خود قبول کنم. اینجا طبق مقررات عصرها نمی
توانستم نقاشی کنم اما به تازگی در طبقه پایین آسایشگاه یک فضای کوچک در اختیارم
گذاشتند تا در آن نقاشی بکشم و این برایم خوشحال کننده بود.
نمی توانم داروهایم را تهیه کنم
وی با بیان این که روزانه 7 قرص مصرف می
کند می گوید: تا چندی پیش هزینه ماهانه داروهایم 150هزارتومان بود که کهریزک آن را
تامین می کرد اما بعد از شروع تحریم ها هزینه داروهایم به 400هزارتومان رسیده و
دیگر آسایشگاه نمی تواند داروهایم را تهیه کند و با توجه به اینکه حقوق بازنشستگی
هنرمندان دارم و درماه 860هزارتومان هزینه آسایشگاه را پرداخت می کنم دیگر پول
کافی برای تهیه داروهایم نمی ماند و مجبورم داروهایم را کمتر بخورم.
بزرگترین آرزوی رنجی
رنجی اضافه می کند: وقتی داروهایم را به اندازه و به طور مرتب نمی خورم دچار اسپاسم و قفل شدن اندامم می شود اما چاره ای ندارم. از طرفی به دلیل شرایط جسمانی باید هر روز شیر بخورم اما در کهریزک هر روز شیر توزیع نمی شود و اینها همه در شرایط جسمانی ام تاثیر و شدت بیماری ام را زیاد می کند.
این هنرمند نقاش می گوید: بعد از 40 سال
زندگی مشترک همسرم طلاق گرفت اما هنوز هم اورا دوست د ارم و تنها آرزویم دیدن او و
فرزندانم است. اما آنها نه تنها به دیدنم نیامده اند، حتی تلفنی هم تماس نمی
گیرند.
انتهای پیام/
خدیجه ستارزاده - تیتریک