از تاریخ فلسفه تا چیزکیک نیویورکی با چای ماسالا / مروری بر خیابان انقلاب از دهۀ ۵۰ تا ۹۰ خورشیدی
از ناصرخسرو تا کریمخان
به بهانۀ توسعۀ ساختمان وزارت مالیه (دارایی) در سال ۱۳۱۸ تعداد زیادی از کتابفروشیها در ضلع غربی خیابان ناصرخسرو مجبور به کوچ به حوالی میدان بهارستان و خیابان مخبرالدوله شدند. بنابراین رابطۀ کافهنشینان و کتابخوانان از هم گسست و و از سال ۱۳۲۰ تا رخداد کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ کتابفروشها در آن منطقه روزگار طلایی بازار کتاب را رقم زدند. بسته شدن تعداد زیادی از کتابفروشیها و دفاتر روزنامههای در پس کودتا و از رونق افتادن بازار کتاب در آن سالها باعث شد کافهها، ساندویچفروشیها، قنادیها و قهوهخانهها جای خود را به کتابفروشیها بدهند و بنابراین رابطۀ تنگاتنگ بین دوستداران کتاب و کتابفروشیها برای بار دوم از سوی حاکمیت از بین رود؛ اما در پس این رخدادها و با گام نهادن به سالهای پایانی دهۀ ۳۰ و با رونق گرفتن نهادهای آموزشی همچون دانشگاه تهران و افزایش روزافزون دانشجویان و نیاز به چاپ کتابهای دانشگاهی و پیرا دانشگاهی خیابان انقلاب بستری برای فروش کتاب شد. اولین کتابفروشهای آن منطقه درست دریافته بودند که این بار بیش از آنکه مشتری کتابهایشان کافهنشینان و روزنامهنگاران همچون سالهای قبل از کودتا باشند، دانشجویان و دانشپژوهان آن روزگاران هستند و با این تفکر توانستند دوباره رونق کتاب و کتابخوانی و کتابفروشی را در حدفاصل سالهای ۱۳۵۰ تا سالهای آغازین انقلاب رقم بزنند. با آغاز جنگ و تعطیلی دانشگاهها بازار نشر رو به افول نهاد تا سالهای میانی دهۀ ۸۰ که سرآغاز کوچ کتابفروشیها به خیابان کریمخان بود.
از کتاب تا کافه
خیابان انقلاب با کتابفروشیها، فروشگاههای موسیقی، کافهها و سینماهایش بهواقع مرکزی فرهنگی و از آن فراتر فرهنگساز بوده است. رخسار این خیابان امروز شبیه دیگر عرصههای شهری شده و از هیئت خیابان و راستۀ عریض و طویل فرهنگی، هنری و فکری و جریانساز به مرکزی تجاری و مکانی برای مبادله، نمایش و بتوارگی کالا بدل شده است. مارکس در کتاب سرمایه، بتوارگی را اینگونه روایت میکند: "کالا در نگاه نخست چیزی بدیهی و پیشپاافتاده به نظر میرسد؛ اما تحلیل آن نشان میدهد که چیزی است بسیار پیچیده و تودرتو". کارل مارکس بتوارگی کالا را امری جریانی و البته پیوسته میداند که در آن منطق درونی تولید سرمایه از طریق بازار مناسبات اجتماعی هر کالایی را همچون امری شیءشده و ازخودبیگانه عرضه میدارد. خیابان انقلاب در یک روند زمانی و بهواسطۀ سازوکار سرمایهدارانی که از یک موقعیت فرهنگی بودند، شکلی پاتوقگونه داشت و معرف نوعی حوزۀ عمومی و طبقهای جوان و پیشرو در جامعه بود. اما در این روند زمانی خیابان انقلاب به راسته و بازاری صرفاً برای فروش کتاب و رستوران-کافهها بدل شد. اوج بسط این بتوارگی را میتوان در کتابفروشیها و مؤسسات فروش مقالات ISIو کافههای لوکس این خیابان دید. مثال و نمونۀ فروشگاههای صرفا بازاری، تقدیر امروزین خیابان انقلاب است؛ جایی که سرمایه به عرصۀ فکر و اندیشه هجوم آورده و کتابفروشیها را به بنگاههای تجاری صرف تبدیل میکند. در این فروشگاهها کتابها همیشه موجود هستند و دکور و چیدمان کتاب همچون لباسفروشیها است. کتابها در پشت ویترین قرار دارند و فروشنده هیچگونه آگاهیای از محتوای کتابهایش ندارد. در این حالت است که فرهنگ مصرفی اهمیتی خاص به خود میگیرد و فروشندههای مقاله و ISI و دیگر پروژهها در این عرصه گسترش مییابند. در اوج این جریانات بازار فروش نوستالژیسازی دوران طلایی این عرصه خود را به شکل کالاهای لوکس و کافههایی با ساختارهایی عجیب عرضه میکند.این کافهها ولو اینکه تحت عنوان "کافه کتاب" بخواهند توهم پاتوق فرهنگی را گوشزد کنند، محلی هستند برای دورهمیهای شلوغ و تجمع جوانانی خسته و بیهدف و خالی از محتوایی غنی. مکانی میشوند برای نمایش کتابهایی با عنوانهای عجیب و نویسندگانی بزرگ. تقی آزاد ارمکی به این مسئله اشاره دارد که: "در جامعۀ خودمان، ما بیشتر کافهسازی میکنیم تا کافهنشینی، دلیل اول آن تجارت است، دوم: مصرف". وقتی سخن از "مصرف" و "فرهنگ مصرفی"به میان میآید، بدان معنی است که در چنین جوامعی، مصرف تا آنجا مهم شده است که میتوان آن را تعیینکنندۀ هویتها، نهادها و ارزشها قلمداد کرد. این وجه تعیینکننده را میتوان ناشی از رشد سرمایهداری و اقتصاد بازار دانست. ارزشهای فرهنگی تنها به امید فروش همگانی، تولید و ترویج میشوند. "در نظر آدورنو و هورکهایمر مصرف، بخشی از فرهنگ جمعی است که بر اساس ارزشهای مبادله در این نظامهای سرمایهمحور تعیین میشود". و ازاینرو است که میتوان گفت، این مکانها امروز دیگر ماهیت خود را وامدار مخاطبانشان نیستند، بلکه این کافهها هستند که به مخاطبان خود اعتبار میبخشند. درواقع این بار کافهها هستند که تعریف میکند قرار است در آن بستر بر سر چه موضوعی بحث شود. این پاتوقها مکانی برای فرار و گفتوگو دربارۀ حرفهایی خاص نیستند، مکانیهایی هستند که در نبود فضاهای شهری مناسب برای گپ زدن خود را تعریف میکنند و تفاوت هرکدام نه بر سر تفاوت مخاطبان یا محتوای درونی آن، بلکه بهواسطۀ نوع طراحی آن محل مشخص میشود. از سویی دیگر مسئلهای که این کافه-رستورانها را از دیگر فضاهای پاتوقگونه جدا میکند، گرانی و لوکس بودن این فضا است که طبقۀ کافهنشینان را از طبقۀ غیرکافهنشینان جدا میکند و نماد و وسیلهای برای نمایش طبقۀ اقتصادی بخشی از جامعه میشود؛ طبقهای که جهانبینی و ذائقۀ ادبی، اجتماعی-سیاسی و هنریشان با آدمهای بیرون کافه هیچ تفاوتی ندارد.
این شکل از مصرف لجام گسیخته، از طریق تداوم نیازهای مردم، برای تداوم جریانهای سیاسی، ایدئولوژیک و از همه مهمتر، اقتصادی بسیار کارآمد است. کالاهای مصرفی از سوی تولیدکنندگان مطالعه شده و به مصرفکننده عرضه میشود. در این جریان مصرفکنندگان را فردی کاملاً منفعل، سردرگم، بدون اصالت، تأثیرپذیر و با ذهنیتی به نقد کشیده شده و عریان توصیف میکنند تا از این طریق بتوانند آن کالای شیءشده را به بهترین نحوه به فروش برسانند.
باری با تمام این تفاصیل برای واکاوی و کشف بهتر این جامعۀ ازهمگسسته و مصرفگرایانه، بهتر است به آنسوی انقلاب نظر افکنیم و پاسخ ابهامات و چارۀ راه را در بازنگری آراء و اندیشههایی بدانیم که از دل دانشگاههایی همچون تهران بیرون میآید. دانشگاهی که خود به این خیابان هویت فرهنگی بخشید و امروز به دلیل ضعف ساختاری و محتوایی از عامل شکلگیری چنین عرصههایی است.
منبع:هنرآنلاین
انتهای پیام/