خلسگی شمنیسم در فرقه های تصوف (4)
گروه فرق ضاله«تیتریک»/ناصر نیکوبخت و سید علی قاسم زاده
گویا تأثیر مخدرگرایی شمنیسم در قرون گذشته به صوفیه ختم نمی شد و در برخی از نهادهای اجتماعی یا مشارب فکری جامعه نیز نشانه هایی از آن یافت می شد. شاید سخنان ابن جوزی در باب فرقه ی اسماعیلیه برای اثبات این تأثیر کافی باشد: « و شیوه ی حسن صبّاح
و داعیانش چنین بود که جز گول نادانی را که دست راست و چپ را هم نمی
شناسد، دعوت نکنند، و شخصی را که دعوت پذیرفته بود، گردو و عسل و « سیاه دانه
» می خوراندند تا دماغش منبسط شود. آنگاه مصائب خاندان رسول الله (ص) بر
او فرو خواندند. پس می گفتند ازارقه و خوارج جانبازی می کردند، تو چرا باید
در یاری امام، جان دریغ کنی؟ و بدین گونه وی را طعمه ی شمشیر و آماده ی
فداکاری می ساختند.» ( تلبیس ابلیس، ص 89 )
واقعیت این است که با ورود صوفی نماها به جرگه ی تصوف، کاربرد مخدرات برای دستیابی به حال و جذبه شدت می یابد، برای این که به قول مولانا:
تا دمی از هوشیاری وارهند
ننگ خمر و بنگ بر خود می نهند
(مثنوی ، 6 / 225 )
مجوز آنها برای مصرف مخدرات این بود که چون در قرآن از حرام بودن مواد مخدر سخنی به میان نیامده، استعمال آن مباح است. اما اغلب صوفیان راستین با این گونه سوء برداشت ها به شدت مخالف بودند. در مقالات شمس تبریزی در این باره آمده است: « یاران
ما به سبزک گرم می شوند. آن خیال دیو است. خیال فریشته اینجا خود چیزی
نیست، خاصه خیال دیو. عین فریشته را خود راضی نباشیم، خاصه خیال فریشته.
دیو خود چه باشد، تا خیال دیو بود؟ چرا خود یاران ما را ذوق نباشد از عالم
پاک بینهایت ما؟ آن مردم را چنان کند که هیچ فهم نکند، دنگ باشد. [شخصی ]
اشکال گفت: حرامی خمر در قرآن هست. حرامی سبزک نیست. گفتم : هر آیتی را
سببی می شد، آنگه وارد می شد. این سبزک را در عهد پیغامبر نمی خوردند صحابه
و اگر نه، هرآیت به قدر حاجت فرو می آمد و به سبب نزول فرو می آمد.» ( مقالات شمس، ص 193 - 194 ) خود مولانا نیز با وجود اشاراتی که به حشیش در مثنوی کرده است، همواره خود و فرزندش ( بهاء ولد ) را از آن برحذر می داشت که: « بهاءالدین من حشیش نخورد و هرگز لواطه نکند که عندالله الکریم این هر دو کار، عظیم نامحمود است و ذمیم.» ( ر.ک: مناقب العارفین ، ص 632 - 633 ) در دیوان کبیر او نیز استعمال بنگ و حشیش مذموم دانسته شده است:
گفتا نشانه هست ولیکن تو خیره ای
کان کس که بنگ خورد، دهد مغز او دوار
ز اندیشه و خیال فرو روب سینه را
سبزک بنه ز دست و نظر کن به سبزه زار
( دیوان شمس ، ترجیع بند 15 )
باخرزی در اوراد الاحباب به مخدرگرایی صوفی نماها این گونه اشاره می کند: « و
اینچه در این وقت به دور و روزگارِ تباه ما می شنوی، از ذکر شاهد و عشاق
این سخن پاکان نیست. اینها را قومی فاجر فاسق که به مجرّد دعوی درین راه
درآمده اند، نی صورت طاعت و ادب این طایفه دارند و نی حقیقت. این طایفه به
جهت لقمه ی آماده خانقاه ها و رباط ها یا به جهت دریوزه ی درها و بازارها
تا چیزیشان بدهند به لباس این قوم درآمدند. همه ی کاهلان مست اند عاجز، که
نه دین دارند و نه همت و نه مروت. خود را به زیّ مشایخ و سادات سلوک آراسته
اند و جامه ها کوتاه کرده و سماع و بنگ و زندقه و کلمات هذیان از خود
استخراج کرده را عبادت و سلوک و روش تصور کرده و از غایت شرّ طویت و بدی
عقیدت، طالب بی ریشان شده و عشاق نام کرده و به جهت صحبت ایشان همه روز با
یکدیگر درافتاده ... و کسانی که موی ها را به قصد، فتیله ساخته اند و
بربسته و خود را مؤله نام کرده و در سماع به قصد و اختیار نعره می زنند و
شید و دیوانه ساری می کنند و خود را به مجانین الهی تشبیه می کنند و شب ها
در خواب بنگ می خسبند.» ( ص 114 - 115 )
گرچه آشنایی صوفیه با مخدرات به سال های آغازین تصوف برمی گردد، استفاده از مواد مخدر برای نشئگی و از خود بی خود شدن در میان فرقه های تصوف، بیش از همه به قلندریه منسوب است، فرقه ای که در اثر افراط در اندیشه های ملامتی - که خود جنبشی اصلاح طلب برخاسته از نهاد صوفیه بود - ایجاد شد. با وجود این که به عقیده ی نویسندگان صوفی میان ملامتیه و قلندریه تفاوت های بسیاری وجود دارد از جمله : « ملامتی
به جمیع فضایل و نوافل تمسّک جوید ولیکن آن را از نظر خلق پنهان دارد و
اما قلندریه از حد فرایض درنگذرد و به اخفای اعمال از نظر خلق مقیّد نبود.» ( مصباح الهدایه، ص 121 - 122 ) اما افراط ملامتیه در اصول بنیادین خود و بی پروایی در تخریب عادات و تلاش در جهت اخفای خیر و اظهار شر، زمینه های تشکیل قلندریه و اضمحلال ملامتیه را ایجاد کرد. تسامح و تساهل ( رخصت ) (1) در اجرای آداب شریعت و آیین مذهب، اقدام به هر عملی از جمله استعمال بنگ و حشیش را برای قلندریه آسان کرد.
گرایش به مصرف مواد مخدر در میان قلندریه، همزمان با تأسیس آن فرقه به دست « سید جمال الدین ساوجی » است. (2) شفیعی کدکنی در پیوست کتاب تاریخ قلندریه به نقل از کتاب فسطاط العداله بخش « آیین مزدک و قرمطیان »، به داستانی اشاره می کند که گواه این ادعاست: « بدان
که مردی بود او را جمال الساوی گفتندی. او از شهر ساوه بود از حدود عراق.
این جمال در شیوه ی فقر و درویشی روی به دمشق نهاد به خدمت شیخ عثمان رومی،
رفت و از او خرقه پوشید و مدتی در صحبت او بود ... این جمال نتوانست تحمل
این روش کردن و با این قوم صحبت داشتن. خاطر او میل به فراغت داشت و زندقه
می کرد. روزی از ناگاه، راه به گورستان بلال حبشی گرفت و سر و ریش بتراشید و
گلیم پاره ای را جولاخی کرد و در گردن انداخت و آنجا منزوی گشت. بعد یک دو
روز کودکی امرد شیرازی « گروبد » نام با او پیوست و صحبت اختیار کرد. سر
بتراشید و ریش نداشت. به موافقت جمال، ابروی خود بتراشید و آن جایگاه با
یکدیگر می بودند و لقمه ای چند به دست می آوردند و سبزک می خوردند و با
یکدیگر چنان که ایشان را دل می خواست، می بودند...» ( ص 520 )
با گسترش فرقه ی قلندریه، گستره ی کاربرد مخدرات نیز رشد قابل توجهی یافت، به گونه ای که زبانزد عام و خاص و از شاخصه های شناخت قلندریان گردید:
ماییم بعد از این و غذای قلندری
هر شام جام باده و هر بامداد بنگ
( جامع الالحان ، ص 149 )
به زعم قلندران، بنگ، وسیله ی تقرب و جذبه ی الهی بود، چنان که در این باره آمده است: «
ایشان رسوم شریعت ندانند و شریعت را از جمله مقیدات خوانند، طاعت و عبادت
به جا نیارند و نماز و روزه نگیرند. نکاح را حرام دانند و تجرّد صوری را
واجب و لازم شمارند، اوراد و اذکار را منکر باشند، بنگ بسیار خورند و چرس
بسیار کشند، خویش را دیوانه ی خدا می دانند.» ( ریاض السیاحه ، ص 482 ) شیخ بهایی درباره ی آن ها آورده است: « چون
قلندری و جاهلی بنگ کشیده و اشتها بر او مستولی شده و چیز بسیار خورده و
عقل و دانش از او زایل شده و از جاده ی خیالات مختلفه او را به هندوستان
برد و بر تخت و پیل سوار شده، بزرگی و شوکت های خیالیه بیند و در اثر بخار
معده و تأثیر کیف بنگ، وسوسه ی شیطان از قبیل مکر و تزویر و چیزهای دیگر در
خیال او صورت می بندد. چون قلندران نادان جاهل چنان دیده اند، لهذا تخم
شجره ملعون را جزء اعظم و حب الاسرار نامیده اند.» ( دیوان شیخ بهایی ، ص 234 235 )
این ویژگی در زمان صفویه و سپس دوره ی قاجاریه به اوج خود می رسد، چنان که درویش مسلکانی چون صائب تبریزی را نیز اسیر خود نمود:
صائب، آن فیضی که مخموران نیابند از شراب
در طلوع نشئت تریاک می یابیم ما
( دیوان صائب ، ص 97 )
در دبستان مذاهب نیز از گروهی شبه قلندر نام برده شده که در هند به سر می بردند و خود را مسلمان و صوفی معرفی می کردند با این اوصاف که « زنجیر
در سر و گردن خود پیچند و علم سیاه و عمامه ی سیاه با خود دارند و نماز و
روزه را ندانند. پیوسته پیش آتش نشینند و بنگ خورند و کاملان ایشان در
سرمای سخت کابل و کشمیر و امثال آن چیزی نپوشند و بنگ بسیار خورند و هنگام
ستایش قوم خودگویند: فلان مدار دو یا سه سیر بنگ می خورد.» ( آیین قلندران ، ص 304 )
روش قلندران برای تأیید و توجیه تخدیر خود نیز بی شباهت به آیین شمنیسم نیست. جملات کتاب ریاض السیاحه ( عهد قاجار ) مؤید این مطلب است: «
گلشاه ، درویشمداری بود و به طریق مداریان عمل می کرد. مدت سی سال پابرهنه
سیاحت کرد ... و در موسم تابستان و زمستان برهنه بودی و به جز لنگوته نداشتی و بنگ بسیار خوردی و حشیش بی حد کشیدی و به چیزی مقید نبودی. روزی فقیری از وی پرسید که چرس چیست؟ گفت: خاموش که از اسرار است و هرکه فاش کند، مستوجب دار... نبینی اهل اسرار او را نام نبردند و به کنایه کشم گویند؟ فقیر دگرباره پرسید : بنگ چه باشد؟ در جواب گفت: ارباب ذوق در معرفت او سخنان بسیار گفته اند و دُرّ تحقیقات سفته اند، تو او را ورق الخیال پنداری، اگر از خبر « النظر الی الخضر تزید البصر » خبر داری، بدانی که مراد از خضرا اوست. و زمرّد سوده کنایه از اوست...» ( ص 180 - 181 )
همین گرایش افراطی قلندران به استعمال مواد مخدر بهترین بهانه برای تحقیر و تمسخر آنان و در نهایت انحطاط آنان شد:
در تکیه قلندران چو بنگم دادند
در کاسه به جای لوت سنگم دادند
گفتم ز چه روی خاست این خواری ما
ریشم بگرفتند و به چنگم دادند
( آیین قلندران ، ص 301 )
نتیجه گیری
اندیشه ها و اعمال شمنیستی - که بخش عظیمی از آن از آبشخور اسطوره ها مایه می گیرد - از نخستین نشانه های عرفان نظری و عملی در روزگار نخستین است. اعمال خارق العاده و ماورائی،
کهانت و طبابت برای مردم به آن ها نقشی هدایت گرانه و رهبری می داد. به
همین دلیل در هنگام نقل مکان به مناطق جغرافیایی مختلف، با استقبال رو به
رو می شدند و خیلی زود به پایگاه اجتماعی قوی دست می یافتند و غالباً از
اعمال و افکارشان استقبال و اقتباس می شد. نفوذ مایه های فکری و عملی شمن
ها در مشارب و مکاتب دیگر چون تصوف ایرانی - اسلامی از قدرت اثرگذاری آیین
آن ها حکایت می کند. الگوبرداری و اقتباس از برخی افکار و اعمال شبه عرفانی آنان برای دست یابی به خلسه - به عنوان مقدمه کهانت و طبابت - برجسته ترین تأثیر شمنیسم در تصوف ایرانی است.
با توجه به مستندات مقاله، به احتمال بسیار قوی، بعضی صوفیه در سماع و رسیدن به حالات بی خودی از آیین و روش شمنیستی، چون وجدآفرینی و خلسه از طریق رقص و سماع، خوردن مسکرات و استعمال مواد مخدر، گوش سپردن به غنا و ساز و آواز زنان و امردان، غش کردن ( تغاشی
) و... استفاده کرده اند که خود مورد نقد صوفیان حقیقی قرار گرفت. توجه و
توسل به این کجراهه ها و انحراف ها به ویژه آنگاه که رسیدن به واقعه و
مشاهده از طریق اعمال شرعی دشوار و ناممکن می نمود و یا صوفی خود را مستعد دستیابی به آن نمی دید، بروز و ظهور بیشتری داشت. لذا این پشمینه پوشان صوری به پیروی از شمن ها که خلسگی را لازمه ی اعمال کهانت، طباطبت و ساحری، و آن را نماد و نشانه ای از تولدی دوباره، کسب معرفت و مشاهده می دانستند، به رقاصی و تخدیر متوسل شدند، باشد که به زعم خود در پرتو آن اعمال، به وجد و معرفت و سرانجام، فنای عرفانی دست یابند و یکشبه ره صد ساله را طی کنند، اقتباسی که بیشتر موجبات تخریب و انحطاط آنان را فراهم نمود. تأثیر روش های شمنیستی محدود به صوفی نمایان
نماند، بلکه گاه دامن برخی از صوفیان بزرگ را نیز گرفت و آنان را به ریاضت
هایی کج راهانه چون ده من نمک در چشم کردن برای تهجّد و خود را از درخت
آویختن کشاند، ریاضت هایی که شباهت بسیار معناداری با برخی از رفتارهای شمنیستی در آیین خلسه دارد. آسانی روش های شمنی برای دستیابی به جذبه و خلسه در برابر روش های شرعی که « صمت و صوم و سهر و عزلت و ذکر به دوام » می طلبد و طبیعتاً در درازمدت به دست می آید، بیش از همه، صوفی نمایان و پیروان برخی از فرقه های صوفیه چون صوفیانِ قلندریه
را گرفتار و معتاد کرد، به گونه ای که نه تنها آن روش ها را مذموم نمی
دانستند، بلکه آنها را مایه ی بقا و کسب معرفت و فنا می شمردند و بدان
افتخار می کردند.
پی نوشت ها:
1. به اتّساع در انجام مباحات شرعی به گونه ای که مخالف شرع نباشد، رخصت
می گویند و آن را در برابر عزیمت می دانند. اغلب صوفیه و زهاد با رخصت
مخالف اند. ( برای اطلاعات بیشتر، ر.ک: تازیانه های سلوک، ص 419 )
2. خطیب دمشقی در مثنوی قلندرنامه ی خود ( قرن هشتم ) نیز به این موضوع اشاره کرده است.(ر.ک: قلندرنامه، ابیات 546 – 620 )
برخی از منابع مقاله :
1. آثار هنری آسیای میانه و افغانستان؛ فرانسین تیسو، ترجمه مسعود رجب نیا، مجله تصویر، شماره126، فروردین52
2. آیین های شمنی در شاهنامه؛ سید مسعود عدنانی، مجله نامه ی پارسی، شماره اول، بهار1384.
3. اوراد الاحباب و فصوص الآداب؛ ابوالمفاخر یحیی باخرزی، به کوشش ایرج افشار، دانشگاه تهران، 1345.
4. ارزش میراث صوفیه؛ عبدالحسین زرین کوب، چاپ دهم، امیرکبیر، تهران 1380.
5. اسرار ذهنی؛ تایم لایف بوکس، ترجمه ی عظیم رخشنده، چاپ اول، نسل نواندیش، تهران 1379.
6. اسطوره، رؤیا، راز؛ میرچا الیاده، ترجمه ی رؤیا منجم، چاپ سوم، علم، تهران 1382.
7. افیون در ادب فارسی؛ محمد سیاسی، مجله پردگیان خیال ( ارجنامه محمد قهرمان )، دانشگاه فردوسی، مشهد 1384.
8. اندر غزل خویش نهان خواهم گشتن ( سماع نامه های فارسی )؛ نجیب مایل هروی، نی، تهران 1372.
9. انسان و سمبول هایش؛ کارل گوستاو یونگ، ترجمه ی محمود سلطانیه، جامی، تهران 1387.
10. برهان قاطع؛ محمدحسین خلف تبریزی، به اهتمام محمد معین، امیرکبیر، تهران 1361.
11. تاریخ قلندریه؛ محمدرضا شفیعی کدکنی، چاپ اول، سخن، تهران 1386.
12. تازیانه های سلوک؛ محمدرضا شفیعی کدکنی، چاپ دوم، آگه، تهران 1376.
13. تصوف در منظر تاریخی آن؛ عبدالحسین زرین کوب، ترجمه مجدالدین کیوانی، سخن، تهران 1383.
14. تعلیمات دون خوان؛ ترجمه ی حسین نیر، چاپ سوم، فردوس، تهران 1368.
15. تلبیس ابلیس؛ ابوالفرج ابن جوزی، ترجمه علیرضا ذکاوتی قراگزلو، مرکز نشر دانشگاهی، تهران 1381.
16. حقیقتی دیگر؛ کارلوس کاستاندا، ترجمه ی ابراهیم مکلا، چاپ چهارم، دیدار، تهران 1374.
17. دائرة المعارف فارسی؛ غلامحسین مصاحب، فراکلین، تهران 1345.
18. رساله قشیریه؛ ابوالقاسم قشیری، تصحیح بدیع الزمان فروزانفر، چاپ ششم، علمی و فرهنگی، تهران 1379.
19. سماع در تصوف؛ اسماعیل حاکمی، چاپ پنجم، دانشگاه تهران، تهران 1373.
20. شاخه زرین؛ جیمز جرج فریزر، ترجمه ی کاظم فیروزمند، چاپ دوم، آگاه، تهران 1384.
21. شمنیسم؛ میرچا الیاده، ترجمه ی محمدکاظم مهاجری، چاپ اول، ادیان، تهران 1387.
22. عرفان( بخش اول شمنیسم)؛ جلال الدین آشتیانی ، چاپ دوم، شرکت سهامی انتشار، تهران 1376.
23. گونه های سحر و جادوی اولیه در میان بشر ابتدایی؛ یوسف فضایی، مجله چیستا، آبان 1369.
24. مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه؛ عزالدین محمود کاشانی، مقدمه و تصحیح جلال الدین همایی، هما، تهران 1381.
25. معرفی آیین شمنی در آمریکای جنوبی؛ مهران کندری، مجله نامه فرهنگ، سال هشتم، شماره اول، بهار 1377.
با آرزوی توفیقات بیشتر