چرا به آقای خامنهای رأی میدهیم؟ (قسمت اول)
گروه فرهنگی تیتریک«تیتریک»
پایان شیرین تلخترین تابستان انقلاب
وقایع سیوچند سالهی انقلاب را که مرور میکنی، میبینی هیچ تابستانی به تلخی تابستان سال 60 نیست؛ تابستانی پُر از وقایع تلخ و ناگوار و بحرانساز برای انقلابی نوپا. در آخرین روز بهار این سال، اولین رئیسجمهور، ابوالحسن بنیصدر استیضاح و برکنار میشود. بعد از آن آیتالله سیدعلی خامنهای ترور میشود، در مسجد ابوذر تهران. یک روز بعد از آن، در انفجار دفتر حزب جمهوری، سیدمحمد بهشتی ـ مردی که امام امت به تنهایی یک امتّش خوانده بود ـ و جمعی از وزرا و نمایندگان مجلس شهید میشوند. بعدتر از آن، بمبی در دفتر نخستوزیری، رئیسجمهور محمدعلی رجایی و یار دیرینش محمدجواد باهنر را از انقلاب میگیرد و انقلاب اسلامی بیش از هر زمانی خود را داغدار عزیزان ازدسترفتهاش میبیند. در کنار همهی این وقایع تلخ تابستان 1360، وضعیت جبههها ـ که کمبود نیرو و تجهیزات دارند و دشمن هم در حال پیشرویست ـ و ادامهی جنگهای خياباني گروههاي ضدانقلاب در گوشه و کنار، وضعیت کشور را بحرانیتر از همیشه کرده است. پاییز از راه میرسد و چشم همهی ملت به سومین انتخابات ریاست جمهوریست. همه منتظرند مردی از راه برسد...
در بین نامزدهایی که برای شرکت در انتخابات ثبتنام کردهاند نام «سید علی خامنهای» نیز به چشم میخورد...
روزنامه جمهوری اسلامی 24 شهریور 1360
مردی که در این سالها امام جمعهی تهران، نمايندهی مردم تهران در مجلس، و نمایندهی امام در شواری عالی دفاع است؛ مجاهد خستگیناپذیری که در تابستان تلخ سال 60، بهطور معجزهآسایی از سوءقصدِ منافقين جان سالم به در برده و حالا برای انقلاب حکم «شهید زنده» را پیدا کرده است.
سید علی آقای خامنهای در همان روزها در مصاحبهای میگویند:
«وقتی از حادثهی ترورها در ماه پیش جان سالم به در بردم، احساس کردم که خدای بزرگ مرا برای انجام رسالتهای سنگین خود حفظ کرده است. همانوقت آرزو کردم که بتوانم باقیماندهی این عمر بازیافته را در میدانهای دشوار و سخت خرج کنم. وقتی مسئلهی ریاست جمهوری پیش آمد، این را هم یکی از همان میدانها یافتم و آماده شدم که در این میدان وارد بشوم.»4/7/1360
مردم چهرهی این مرد را، بیشتر از هر جای دیگری، در جبهههای جنگ و نماز جمعه دیدهاند.
امام جمعهی تهران، در مصاحبهای با روزنامهی جمهوری اسلامی زندگی خودش را برای مردم اینجور تعریف میکند که:
«من، روحانی چهلودو سالهای هستم از شاگردان فقهی و اصولی و نیز سیاسی و انقلابی امام خمینی. ولادتم در مشهد بود و تحصیلاتم را تا سال 1337 در مشهد گذراندم. بعد به قم آمدم و تا سال 1343 در قم بودم. مجدداً به مشهد مراجعت کرده و در حوزه مشهد مشغول تدریس و همچنین فراگیری شدم.
در مبارزات از بدو شروع، شرکت فعال داشتم. بارها مصائب گوناگون مبارزه را در برادران همرزم و در خود مشاهده کردم. تا نزدیک به چند هفته به پیروزی انقلاب، در مشهد سکونت داشتم. بعد به دستور امام ـ که از پاریس به وسیلهی آقای مطهری به من ابلاغ شد ـ به تهران آمدم و بهخاطر عضویت در شورای انقلاب در تهران ماندم. بعد هم از بدو پیروزی انقلاب مشاغلی داشتم که قاعدتاً میدانید: عضو شورای انقلاب بودم، نمایندهی این شورا در وزارت دفاع بودم، معاون وزارت دفاع بودم، فرمانده سپاه پاسداران بودم، و بعد هم نمایندهی مجلس شورا و عضو کمسیون دفاع.
این خلاصهای از زندگی من است. مشروحش را اگر بخواهم بگویم ساعتها به طول میانجامد.»8/7/1360
به همت موسسه جهادی