همه چیز درباره کلاهقرمزی از زبان مادر کلاهقرمزی
گروه فرهنگ «تیتریک»، آشناي غريبه است. سالها ميشناسيدش اما تا به حال او را نديدهايد. همان کسي که محبوبترين شخصيت عروسکي شما را جان داده.
دختري که از کودکي علاقه خاصي به عروسکها داشته و هنوز همان علاقه را با خود حفظ کرده و با کودک درونش زندگي ميکند. از عروس کوچولويي که در پنج سالگي هديه گرفته تا همين پسرک شيطاني که حالا ۲۰ سال است بزرگ نميشود.
اسمش را از کلاه قرمزش گرفته و ديگر کسي نيست به اين فکر کند که اين اسم از کجا آمد، اين عروسک از کجا آمد و چطور شد که اين طور ماند. مهم اين است که او ديگر عروسک بيجاني نيست که ديگران خلقش کرده باشند.
او پسرک دو دهه ماست و خالقانش از مرضيه محبوب که پسرک شيطان داناي کل را از آرشيو آورده و خاک و غبارش را گرفت تا آقاي مجري که به او ايمان آورده، همه در ماندگاري و محبوبيت او سهيم بودهاند.
دنيا فنيزاده ۲۸ سال در عرصه هنري به فعاليت عروسکگرداني پرداخته، کسي که به خاطر تفکر پدر سراغ بازيگري نرفت؛ گرچه باپيشنهادهاي خوبي هم مواجه بود، اما پدرش بازيگري دوست نداشت پس او تمام طول مدت به عروسکهايي جان داد که يکي از محبوبترينشان کلاهقرمزي است.
نخستين کارش را با برنامه «چتر و آواز باران» در سال ۶۴ انجام داد اما
بعدتر همراه کاراکتر عروسکياي شد که ۲۰ سال از دستان او جان گرفت و حالا
معرف دنياي کودکان ديروز و امروز است. او معتقد است اگر يک کار عروسکي
همچون کلاهقرمزي اينچنين ماندگار ميشود، جز حضور يک گروه هماهنگ دليل
ديگري ندارد و همه در يک مجموعه به اين موفقيت ميرسند. فنيزاده عروسکهاي
زيادي را در برنامههاي مختلف گردانده.
از «جغجغه و فرفره» تا «مائده
جورجمالي»، عروسکهايي بلندقد که به آنها عشق ورزيده. فانتزي و تخيل او با
کودک درونش پرورش يافته و هنوز هم نقش مهمي در زندگي واقعي اين روزهايش
بازي ميکند. اين تخيل را در کودکان خود نيز پرورش داده و آنها را با خود
همراه کرده تا ساعتها کنار هم بنشينند و عروسکهاي برنامههاي مختلف را
بسازند.
او اکنون تئاتر خلاق با کودکان مدرسهاي کار ميکند اما هيچ بعيد نميداند که در روزگاري شايد نزديک فيلمي هم براي کودکان بسازد؛ فيلمي که عروسک در آن حضور داشته باشد تا خالي از فضاي تخيل و فانتزي نباشد.
براي شناختن دنيا فنيزاده بايد سراغ عروسکش را بگيري. سخت است کسي پشت چهره عروسکي مانده باشد اما او راضي است. دغدغه ديده شدن نداشته و همين که کلاهقرمزي بيايد روي صفحه شيطنت کند وکودکان دوست داشته باشند، برايش کفايت ميکند.
حرفزدن از زندگي کسي که ديگران حتي کمتر نامش را شنيدند، لذتبخش است و حرفزدن با دنيا فنیزاده که پر است از شيطنتهاي کودکانه و قدرت کلامي بالا، لذت دوچنداني داشت.
چطور علاقهتان به کار عروسکي را کشف کرديد؟
دبيرستان بودم. يکي از دوستان پدرم که از علاقه من به کار عروسکي خبر داشت گفت قرار است کار عروسکي انجام دهد و من ميتوانم در بخشي از اين کار باشم. اضطراب داشتم. ميترسيدم مرا آنطوري ببينند که پدر مرا ميديدند. پدرم سالها کار کرده بود و حالا يک کارنامه کاري داشت ولي من نام فنيزاده را به دوش ميکشيدم. خودم سعي کردم بر اساس قوانين زندگيام راهم را پلهپله طي کنم و هيچگاه از فرصت فنيزاده بودنم استفاده نکنم. اوايل همه به من احترام ميگذاشتند. جالب بود اما ازشان خواستم که مرا دنيا ببينند نه دختر آقاي فنيزاده. عيب کارم را بگويند و بگويند بايد چه کنم. نميخواستم فکر کنم روزي ميرسم، حتي به خودم اجازه نميدادم در کنار حرفهايها بنشينم يا با آنها حرف بزنم؛ در حالي که جايش را داشتم. هميشه اين فاصله را براي خودم نگه ميداشتم. همان ابتداي کارم که دستيار بودم، سعي داشتم آداب معاشرت با اساتيد و بزرگاني را که تا پيش از اين دوستم بودند و حالا همکار من هستند، ياد بگيرم. همين معاشرت و همکاري چيزهاي زيادي به من آموخت. ياد گرفتم براي اين کار صبور باشم. بارها به جشنواره فيلم کودک و نوجوان رفتهام. کنار بچهها با فشار جمعيت وارد سالن شديم، کنار هم نشستيم و فيلم تماشا کرديم. کسي مرا نميشناخت اما بازيگران شناخته شده به عنوان مهمان ميآمدند و فيلم ميديدند. اين نه تنها مشکل نيست که حتي ترجيح خود مهم اين است که با بچههايي که در طول سال برايشان کار کردم، فيلم ببينم و اين مزيتي بود که سايرين آن را نداشتند. ۲۸ سال است در کنار بچهها هستم.
کار عروسکي و عروسکگرداني چطور شد حرفهتان؟
اين سالها زياد به اين مسئله فکر کردم و آخر به اين نتيجه رسيدم که شايد داستان زندگي من اينطور نوشته شده بوده. همان زمان که تمام کارهاي کودک اساتيد را در کانون پرورش یا آمفيتئاتر ارسباران ميديدم. اين شور و نشاط از ابتدا با من بود. آن وقتها کار عروسکي تلويزيوني و سينمايي کم بود تا اين که «مدرسه موشها» آمد. براي همينها هيجانزده ميشدم. بعدها عشق درونيام را کشف کردم. تا اين که برنامه «شهر موشها» ساخته شد. يکي از دوستان پدرم مرا پشتصحنه برد. فضاي غمانگيزي داشت. دکور در حال جمع شدن بود و عروسکها بدون عروسکگردان و گوينده گوشهاي مانده بودند. کپل و دمباريک دوستداشتنيترين عروسکهاي من روي شانههاي آقاي طهماسب بودند و من به موجود پرشوري نگاه ميکردم که حالا آرام گرفته بود.
شما در کنار پدري بزرگ شديد که شايد هر کس توقع داشت يا بازيگر شويد يا کارگردان. چرا سراغ اينها نرفتيد؟
پيشنهاد بازي داشتهام. دوست پدرم، کارگردان خوب سينما بهرام بيضايي، به من گفت بازي کنم. قبول اين پيشنهاد برايم خيلي سخت بود. آن هم به خاطر بحث کوچکي که بين من و پدرم براي هميشه نصفه ماند. او دوست نداشت من بازيگر شوم و ما هيچوقت فرصت نکرديم در اين مورد با هم صحبت کنيم. شايد اگر الان بودند، با هم صحبت ميکرديم. شايد دليل قانعکنندهاي برايم داشتند اما نميدانم آن زمان در چه شرايطي بودند که دوست نداشتند من، دخترش، بازيگر شوم و چون هنوز آن دليل را پيدا نکردم، به احترام حرف پدرم اين کار را انجام ندادم و تمام نيرويم را براي کار عروسکي و کودک گذاشتم.
با اين کودک درون و منشأ علاقه به کارتان چطور کنار ميآييد؟
کودک درون من فانتزي است. همه چيز را در واقعيت فانتزي ميبينم و براي رد کردن مشکلات از آن استفاده ميکنم. همين ميشود که با مشکلاتم راحتتر کنار ميآيم و حتي اطرافيانم هم مرا اينطور ميبينند.
چقدر شخصيت کلاهقرمزي شبيه شماست؟
بيتاب بودنش مثل خود من است. سعي ميکنم مثل کلاهقرمزي صادق، من هم راستگو باشم. او منطق ندارد و هر چيزي را که دوست دارد، ميگويد. اي کاش من اينطور نبودم.
کلاهقرمزي چطور خلق شد؟
اين برنامه غير قابل پيشبيني بود و با عروسکهاي ديگري آغاز به کار کرده بود. عروسکهايي مثل «گلابي»، «ژولي و پولي»، دو عروسک «جغجغه و فرفره» که در محلهاي بودند که صندوق پستي داشتند و قرار بود خانوادهها براي آقاي مجري نامه بفرستند؛ نامههايي که آقاي مجري خودش مينوشت تا به واسطه آن پيامها را به کودکان برساند. گاهي به لزوم موضوعات که قرار بود مطرح شود، نياز داشتيم عروسکهايي وارد بازي شوند. من جغجغه يا فرفره را بازي ميدادم. تا اين که کلاهقرمزي از آرشيو انتخاب شد تا به برنامه بيايد و از همان جا با هم شروع کرديم.
منبع: پارسینه
انتهای پیام/