تلاشهاى «ابن زیاد» براى حرکت دادن لشکرش به سوى کربلا
گروه فرهنگی «تیتریک»، ماه محرم فرا رسید و روزهای عزاداری بر سالار شهیدان و یاران با وفایش پرشورتر شد. در ادامه اتفاقاتی که در روزهای اول محرم سال 61 هجری قمری برای امام حسین (ع) و یاران با وفایش اتفاق افتاد به طور مختصر آشنا میشویم:
عبیدالله [بن زیاد]، نامهاى به عمر بن سعد نوشت و او را به رویارویى با حسین علیهالسلام، ترغیب کرد. پس از آن، عمر بر حسین علیه السلام و یارانش، سخت گرفت و تشنگى شان شدید شد. یکى از یاران حسین علیهالسلام به نام یزید بن حُصَین همْدانى ـ که فردى زاهدپیشه بود ـ، به حسین علیه السلام گفت: اى فرزند پیامبر خدا! به من اجازه بده تا نزد عمر بن سعد بروم و در باره آب، با او سخن بگویم، شاید از کارش، دست بردارد.
حسین علیه السلام به او اجازه داد. او به سوى عمر بن سعد آمد و بر او وارد شد؛ ولى به او سلام نداد. عمر گفت: اى برادرِ هَمْدانى! چه چیز، تو را از سلام دادن بر من، باز داشت؟ آیا من، مسلمانى آشنا نسبت به خدا و پیامبرش نیستم؟
مرد همْدانى به او گفت: اگر آن گونه که میگویى، مسلمان بودى، به قصد کُشتن خاندان پیامبر خدا(ص) بیرون نمیآمدى! همچنین، این آب فرات است که سگان و خوکان صحرا، از آن مینوشند؛ امّا حسین بن على و برادران، خواهران و خانوادهاش، از تشنگى در حال جان دادن هستند. میان آنان و آب فرات، مانع شدهاى و ادّعاى شناختنِ خدا و پیامبرش را هم دارى؟!
عمر بن سعد، ساعتى چشم به زمین دوخت و سپس گفت: اى برادر همْدانى! به خدا سوگند که من، حرمت آزار ایشان را میدانم؛ امّا:
عبیدالله، مرا، نه کس دیگرى را از قبیلهاش، فرا خواندتا در این زمان و فورى، به سرزمینى بروم.
به خدا سوگند، نمیدانم چه کنم، و من میان دو کار بزرگ، حیران ماندهام!
آیا فرمانروایىِ رى را با همه علاقهام، وا نَهَمو یا نکوهیده، از ریختن خون حسین، باز گردم؟
در کُشتن حسین، دوزخ است، بى هیچ مانعى امّا فرمانروایى رى هم [مایه] چشمْ روشنىِ من است.
اى مَرد همْدانى! فکر نمیکنم نفْسم بگذارد که مُلک رى را براى دیگرى وا نَهَم.
یزید بن حُصَین هَمْدانى، باز گشت و به حسین علیهالسلام گفت: اى فرزند پیامبر خدا! عمر بن سعد، راضى شده که تو را در برابر فرمان روایى رى، بکُشد!
عبیداللّه بن زیاد، مردم را در مسجد کوفه، گِرد آورد و [از کاخش] بیرون آمد و بر بالاى منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهى، گفت: اى مردم! شما، خاندان سفیان را تجربه کردید و آنها را آن گونه یافتید که دوست داشتید؛ و این، یزید است که او را به سیرتِ نیکو و روش پسندیده و نیکى به مردم و مراقبت از مرزها و بخشش به جا مى شناسید، گو این که پدرش نیز این گونه بود.
امیر مؤمنان، یزید، بر گرامیداشتِ شما، افزوده و به من نوشته است تا چهار هزار دینار و دویست هزار درهم را در میانتان تقسیم کنم و شما را به سوى جنگ با دشمنش، حسین بن على، بیرون ببرم. پس به [ سخنان او ] گوش دهید و فرمان ببرید. والسّلام!
سپس، از منبر، فرود آمد و عطاى آنان را میان بزرگانشان، تقسیم کرد و آنان را به حرکت و همراهى و یارى دادن به عمر بن سعد در جنگ با حسین علیه السلام، فرا خواند.
نخستین کسى که به سوى عمر بن سعد، حرکت کرد، شِمر بن ذى الجوشن سَلولى ـ که لعنت خدا بر او باد ـ بود که با چهار هزار تن، به او پیوست و لشکر عمر بن سعد، به نُه هزار تن رسید. پس از او، زید (/ یزید) بن رَکّاب کَلْبى با دو هزار تن، حُصَین بن نُمَیر سَکونى با چهار هزار تن، مُصاب مارى (ِ مُضایر مازِنى) با سه هزار تن و نصر بن حَربه (/ حَرَشه) با دو هزار تن، به او پیوستند و سپاهش به بیست هزار تن رسید.
آن گاه ابن زیاد، مردى را به سوى شَبَث بن رِبعى ریاحى فرستاد و از او خواست که به سوى عمر بن سعد برود. او بیمارى را بهانه کرد. ابن زیاد به او گفت: آیا خود را به بیمارى مى زنى؟ اگر تو گوش به فرمان ما هستى، به سوى جنگ با دشمن ما برو.
او نیز پس از آن که ابن زیاد، او را بزرگ داشت و عطایا و هدایایى به وى بخشید، با هزار سوار، به عمر بن سعد پیوست. پس از آن، حجّار بن اَبجَر نیز با هزار سوار، از پىِ او آمد و سپاه عمر بن سعد، به 22 هزار پیاده و سواره رسید.
آن گاه ابن زیاد، به عمر بن سعد نوشت: «با فراوانىِ سواره و پیاده، بهانهاى در جنگ با حسین، برایت نگذاشتهام. دقّت کن که هیچ کارى را آغاز مکنى، جز آن که صبح و شب، با هر پیک بامدادى و شامگاهى، با من مشورت کنى. والسّلام!».
عبیداللّه بن زیاد، همواره کسى را به سوى عمر بن سعد، روانه مى کرد و از او مى خواست تا در نبرد با حسین علیه السلام، شتاب کند. دسته هاى سپاه عمر بن سعد، شش روز از محرّم گذشته، به هم پیوستند.دانشنامه امام حسین علیه السلام بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ ج5
منبع: فارس
انتهای پیام/